داستان از نگاه زینبعد ازاون گند نایل،من خیلی سریع همه چیو جمع کردم و اومدیم خونه.همچین کار راحتی نبود چون تالیا اصلا نمیتونست بدنشو تکون بده و درد میکرد و به زور بغلش کردم.
پای خودمم از یه طرف خیلی میسوخت طوری که میخواستم بکنم و بندازمش دور. تاکسی برگشتیم و بعد کشف کردم که چون ماشین منم تو محوطه رستوران بوده،اونم آتش گرفته و پوکیده.هه چه خوش شانسم من
تالیا تو اتاقش خوابه چون درد داشت. نایلم تو اتاقشه و نمیدونم چیکار میکنه.منم هی طول و عرض خونه رو طی میکردم و قسمت خوش بین وجودم با قسمت بدبینم بحث میکردن:
«باید فرار کنیم....اونا هر لحظه ممکنه پیدامون کنن»
«نه بابا.پلیسا که نمیدونن خونه زین کجاس»
«تو از کجا میدونی؟ازین پلیسا همه چی بر میاد»
«من که میگم باید صبرکنیم.اگه اوضاع خطری شد فرار کنیم»
«همین الانشم خطریه....باید لو بدیم خودمونو»
«مگه دیوونه ایم؟»
«تا آخر عمر که نمیشه دختره رو نگه داشت»
«بالاخره یه راهی پیدا میشه دیگه.همیشه یه نور امید هست»
«نه نه نیست....ایندفعه زین گند زده....هیچ نور امیدی نیست»
«خفههههه شییییییینننننن!!!!»
سر هر دوتاشون داد زدم و دستمو تو موهام تکون دادم.من عصبی ام و نمیدونم باید چیکار کنم.از اونور هم هی این دوتا بهم میپرن و چرت وپرت میگن.داد زدم و رفتم سمت اتاقم.یه دوش حواسمو سرجاش میاره.( یاد اون یارو کرانک توکارتون زندگی جدید امپراطور افتادم!!)
رفتم تو اتاقم و در رو بستم.رفتم تو حموم و لباسامو دراوردم.وان رو پر از آب گرم کردم و یکم شامپو ریختم توش و بدن خوش فرمم رو توش جا دادم.(یکی سقفو بگیره نیوفته)
همین که تو وان نشستم و آب گرم دور بدنم رو گرفت ناخوداگاه لبخند زدم...این عالیه....یکم پاهامو تو آب تکون دادم و تکیه دادم.عاشق این حسم.چشامو بستم و اجازه دادم که ذهنم آزاد بشه تا بتونم بهتر فکر کنم.دستامو با حرکت های آروم زیر آب تکون میدادم
بخاطر فضای بخار گرفته حموم نمیتونستم عمیق نفس بکشم ولی بازم خوب بود.بیشتر رفتم پایین طوری که تا زیر چونم آب بود و زانوهام یکم از آب بیرون بود.یکم در همون حالت موندم و بعد شروع کردم به شستن خودم...
داستان از نگاه تالیا
وقتی بیدار شدم حس خاصی نداشتم.انگار تموم تنم بی حس شده بود و تو فضا بودم.یکم که گذشت و برگشتم رو زمین متوجه درد بدی که تموم بدنمو گرفته بود شدم وناله کردم.دستمو رو شکم باند پیچی شده ام گذاشتم و پلکامو بهم فشار دادم.اون میسوخت
YOU ARE READING
my dark angel 2
Fanfictionاین داستان ادامه همون my dark angel توی پیج diba_1d هست که مجبور شدم اینجا بزارم