داستان از نگاه تالیا
با اینکه حالم بد بود ولی یه حموم آب گرم سرحالم آورد.زیر آب گرم به خانوادم فکر کردم....شاید دیگه نبینمشون....شایدم چرا چون مطمئنم تا الان پدر و مادرم به پلیس خبر دادن.
شامپو رو برداشتم و روی موهام ریختم.مردونه بود ولی بوی لطیفی داشت.مال هر کی بود خیلی خوش سلیقه بود....
بعد ازینکه خودمو تمیز کردم و حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون،تازه به این مشکل پی بردم که لباس چی بپوشم؟
رفتم سمت یه کمد بزرگ که گوشه اتاق بود و درش رو باز کردم.برخلاف انتظارم چند تا تی شرت و شلوارک مردونه تا شده اونجا بود.
کوچکترین تی شرت و شلوارک رو برداشتم و پوشیدم.ولی بازم به تنم زار میزد.
اون تی شرت عطر خوبی میداد ولی مطمئنم مال زین نبود.عطر زین تند و خشنه ولی این مردونه و لطیف بود.مال هرکی هست واقعا خوشبوئه.
لباسامو پوشیدم و نشستم روی تخت و دستمو توی موهام تکون دادم تا خشک بشه.همون موقع در باز شد و یکی اومد تو.من سرمو بلند نکردم.
«سلام»
صدای بم زین رو شناختم.جوابش رو ندادم.ادامه داد:
«امممم من برات صبحونه آوردم.خوب ما اینجا لباس و وسایلای دخترونه نداشتیم و برای همین یه چند تا از تیشرتای نایل با شامپو و اینجور چیزارو برات گذاشتم»
به تیشرتی که تنم بود اشاره کرد و یکم خندید. پس اینا مال نایل بود....چه خوش سلیقه!با بداخلاقی گفتم:
«تموم شد؟»
«آ.....آره فقط یه چیزی اگه حوصلت سر رفت نایلو صدا بزن.اتاقش همین بغله.موجود بیکاریه میاد باهات حرف میزنه!!!! چون من کار دارم و میرم بیرون»
یکم خندیدم ولی سریع خوردمش و گفتم:
«باشه»
پاشد و رفت سمت در ولی وقتی رسید به در ایستاد و دوباره گفت:
«راستی همه درها قفله.حتی در اتاقت.پنجره هم همینطور.پس به سرت نزنه که فرار کنی» (یا خدااااا زین زندانی گرفتی؟-__-)
و بعد رفت.صدای قفل شدن در رو شنیدم.رفتم به سمت پنجره و به بیرون زل زدم.منظره قشنگی بود.سعی کردم بازش کنم ولی همونطور که زین گفت قفل بود.اه کشیدم و خودمو انداختم روی تخت.من از همین الان حوصلم سررفته بود.پاشدم تا از پشت در نایلو صدا کنم.
نمیدونم چرا ولی حس میکنم میتونم به این پسر بلوند جذاب که به تنهایی رنگ چشماش آدمو جذب میکنه اعتماد کنم.
رفتم پشت در و صداش زدم.....
داستان از نگاه زین
رفتم طبقه پایین و آماده شدم که برم بیرون.بهش دروغ نگفتم.میخوام برم براش چند دست لباس بردارم آخه همش که نمیتونه لباسای نایلو بپوشه.
سوییچ رو برداشتم و رفتم سیتی سنتر.اونجا لباسای خوشکل داره.نمیخوام خیلی براش خرج کنم.(خسیییییس.دختره رو زندانی کرده حالا نمیخواد براش خیلی خرج کنه -__-) رفتم سمت لباسای دخترونه و چند تا که هم خوشکل باشه و هم پوشیده انتخاب کردم.همشون صورتی مورتی بودن.حالم داره ازینا بهم میخوره (خخخخخخ زین کد بانو میشود:-)
رفتم سمت لباس زیرا و چند تا ست خوشکل برداشتم.امیدوارم از نظرش اشکال نداشته باشه چون من و نایل که سوتین نداریم بهش بدیم!!! (خخخخخخ باورتون نمیشه دارم از خنده غش میکنم:-)
وقتی اونا رو بردم تا حساب کنم فروشندهه همچین چپ چپ نگام میکرد انگار دارم مواد میخرم.خب چند تا لباس و سوتینه دیگه.تو فکر کن برای دوست دخترم دارم میبرم.(اینو تو دلش به فروشندهه گفته)اونا رو گذاشتم تو پلاستیک و رفتم سمت خونه.
داستان از نگاه تالیا
از پشت در نایلو صدا زدم.همینطور که زین گفته بود سریع اومد و قفل در رو باز کرد و جلوی در با قیافه نگران ایستاد:
«چیزی شده؟»
ولی من عوض جواب دادن بهش زدم زیر خنده!چون گوشه لبش سس چسبیده بود و لپشم پر بود.تو خندم با بدبختی گفتم:
«به.....لبت.....سس.....چسبیده......خخخخخخخخ» (کوفت دختره ی خنک. برو به خودت بخند -__-)
نایلم اول نفهمید بعد دستشو کشید گوشه لبش و تا سس رو دید خندید.چه صدای خنده قشنگی.
اومد رو تخت پیشم نشست و گفت:
«چیزی لازم داشتی؟»
«نه فقط حوصلم سررفته بود.میشه چند تا سوال ازت بپرسم؟»
«آره بپرس»
به پشت خوابیدم و گفتم:
«تو چرا همیشه اینجایی؟»
«خب من دوست صمیمی زینم.البته خودم خونه دارم ولی خیلی کم توش میمونم.اکثر موقع ها اینجام......راستش از تنهایی بدم میاد»
اینو گفت و دستشو کشید لای موهاش.پرسیدم:
«خب چرا دوست دختر نداری که تنها نباشی؟»
خیلی راحت گفت:
«خیلی خوشم نمیاد»
بعد سریع حرفشو اصلاح کرد و گفت:
«نه نه.....اشتباه فکر نکن.من گی نیستم.ولی کلا با زین راحت ترم»
«اوه چه جالب»
نفسمو با صداد دادم بیرون و بهش لبخند زدم.اونم بهم لبخند زد.خواستم سوال بعدیمو بپرسم که در باز شد و زین اومد تو.....
____________________________________________
خبببببب اینم ازین:-)
این قسمت اتفاقای خاصی نیوفتاد ولی باحال بود:-)
لباس زیرایی که زین خرید!!!!!!
حرفی ندارم فقط رای و نظر یادتون نره.خواهششششش میکنم اون انگشتو فشار بدین روی ستاره:-)
ممنون از کسایی که میخونن و رای میدن:-)
مررررررسییییییی:-)
فعلا بااااااااااااااای:-)
ESTÁS LEYENDO
my dark angel 2
Fanficاین داستان ادامه همون my dark angel توی پیج diba_1d هست که مجبور شدم اینجا بزارم