*ساعتی بعد...
توی خیابون قدم میزد و راه میرفت. اصلا براش مهم نبود کجا داره میره. فقط میرفت و میرفت و توی ذهنش حرفای دوست روانشناسشو مرور میکرد.
((×ببین تهیونگ، من نمیتونم با چندتا سوال و جواب بهت بگم تو گرایشت چیه یا اینکه آیا این احساس به گرایشت مربوطه یا نه. اینو تو باید بفهمی. چیزایی که گفتی فقط یه بخشیش ربط داره به گرایش
+منظورت چیه؟ من چرا باید به همین سادگی از یه پسر خوشم بیاد درصورتی که استریتم و بارها هم از این مطمئن شدم؟
×نکته همینجاست. با یه سرچ ساده خیلی راحت میتونی بفهمی موردای خاصی وجود داشتن که فرد استریت بوده و درعرض چندوقت عاشق همجنس خودش میشه.
+این مدت اینقدر درگیر بود ذهنم که تو همه سایتا جست و جو کردم دربارهش. ولی واقعا برام منطقی نیست و نمیتونم قبولش کنم.
ببین تهیونگ! نکته اینه که تو چیزیو تو پسرخونده ت دیدی که توی هیچ دختر و یا حتی هیچ آدمی نتونستی پیداش کنی. و این باعث شد بهش جذب بشی.
+شاید یه وابستگیه! یا... یا شایدم عادته برای محبت کردن؟!
×با توضیحایی که بهم دادی این نمیتونه یه وابستگی ساده باشه. تو بهم گفتی وقتی باهاش بد حرف زدی از کارت پشیمون شدی! یا حتی گفتی وقتی نامزدت داشت بهش توهین میکرد، نتونستی سکوت کنی
+اوهوم
×پس تو باید با خودت کنار بیای تهیونگ! تو از اون پسر خوشت اومده. حالا اینکه چطوری این فرایند شکل گرفته مشخص نمیشه!
+اما اگه اینطور باشه آبروی خودم و پدرم درخطره. تمام اعتبار شرکت به من بسته ست و با این اتفاق همه چیز نابود میشه متیو!!!
×درک میکنم، اما الان توی مرحله ی انکاری؛ ولی یه روزی میفهمی که حرفام درست بود. یه روزی حتی برای داشتنش آبرو برات اهمیتی نداره، این جمله توی این کتاب نوشته شده. جلمه ی معروفی که درباره عشق به فرد همجنس میگه و تجربهی انواع آدما رو تو خودت جا داده!))بعد از مدتی قدم زدن، نشست روی صندلیِ کنار پارک و دستشو روی سرش گذاشت.
تمام مدت، قیافه ی جین تو ذهنش بود. حالا می فهمید معنیِ همه ی حسای مبهمی که داشت چی بود. حالا می فهمید وقتی برای اولین بار از جین معذرت خواهی کرد، بدونِ اینکه حتی به غرورش تکیه کنه چه مفهومی داشت.
نفس عمیقی کشید، سیگارش رو از جیبش درآورد و روشن کرد.
این مدت خودشم احساس میکرد که زیاد وابسته ی سیگار شده. اما تنها آرامشش تو زندگی همین بود.
تنها آرامش بعد از نگاه کردن به چشمای جین...+عشق! همون کلمه ای که با یه پسر بهش پی بردم... هرچقدر دیر یا غیرمنطقی... ولی فهمیدمش!! آه... لعنت به زندگی... لعنت به عشق... لعنت به تو کیم سوکجین که منو وابسته ی خودت کردی!!!
به کارش فکر کرد. به اینکه فهمیده تمام این مدت عاشق جین شده، اما داره کاری میکنه که بیوفته زندان.
تمام قرارداد هایی که امضای جین روشون بود برای یک لحظه ی از جلوی چشم تهیونگ رد شدن
داشت دیوونه میشد. اونقدر دیوونه که نمیتونست تصمیم بگیره. پس چشماشو بست و تمام فکرا رو از ذهنش خارج کرد.
YOU ARE READING
〚𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫〛
Fanfiction"تو دنیایی که سراسر تاریکیه... نمیشه خوشبخت شد!" روایت زندگیِ پسربچهی یتیمی که تو دنیای تاریک و سردش دل به یه عشق ممنوعه سپرد... و همون عشق، زندگیش رو تاریکتر کرد! ➾𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫 ➾𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐓𝐚𝐞𝐉𝐢𝐧 ➾𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭...