نگهبان قفل درو باز کرد و تهیونگ وارد شد.
با ورود تهیونگ و بسته شدن محکم در توسط اون، سرش رو بالا آورد و به چشمای خمار و مست تهیونگ نگاه کرد.
-باز چه خبره؟!
+اینجا بهت خوش میگذره؟
درحالی که داشت به جین نزدیک میشد و کراوات رو از گردنش باز میکرد گفت.
جین از حالت صحبت کردنش و بوی الکل فهمید که بدجور مسته، پس سعی کرد فاصله شو حفظ کنه.
اما اون پدرخوانده ی مست هرلحظه بیشتر بهش نزدیک میشد.
+وقتی ازت سوال میپرسم جوابمو بده!
-نه...دستش رو روی کمر باریک و خوش فرم جین گذاشت و با لمس های آروم و گرم دستش رو تا روی باسنش کشید.
+هیکل زیبایی داری! هیچوقت نمیتونستم تصور کنم یه پسر همچین هیکلی داشته باشه.
دستش رو بیشتر روی بدن پسر موطلایی کشید و با پوزخنداش جین رو ترسوند.
جین بزاق دهانشو به آرومی قورت داد و به چشمای سرد و خمار تهیونگ نگاه کرد.
-چرا... چرا دست از سرم برنمیداری؟!
+هنوز باهات کار دارم... کارای خیلی خوب
با یه دستش کراوات رو کامل از گردنش درآورد و بدنش رو به بدن جین چسبوند.
+خستم... شاید بتونی خستگیمو برطرف کنی!
-م... من؟!
سرش رو نزدیکِ گوشش برد و با بازدم های گرم و تیز لب زد:
+آره... یه تنبیه بزرگ، واسه کسی که سعی میکنه از دست کیم تهیونگ فرار کنه...!
شاید تهیونگ فکر میکرد اینکه جینو مجبور کنه باهاش رابطه داشته باشه، بدترین مجازات ممکنه...
اما اون از گرایشش خبر نداشت. خبر نداشت شاید رابطه داشتن با یه پسر برای جین اونقدرا هم تنبیه سخت محسوب نمیشد.
بالاخره بعد از چند دقیقه، از جین جدا شد و روی یکی از صندلیهای گوشه انبار نشست.
+دلم میخواد گرمای دهانتو حس کنم. پس معطل چی هستی؟!تو حالت مستی شدید بود و نمیفهمید داره چیکار میکنه. فقط اون لحظه لبهای بزرگ و پف کرده ی جین داشت دیوونه ش میکرد و دلش میخواست هرچه زودتر لبهاش رو روی عضو سخت شده و بزرگش احساس کنه.
جین از این لحظه ی تحقیر آمیزی که توش گیر افتاده بود، بغض کرد و آرزوی مرگ داشت. اما نمیدونست باید چیکار کنه، حالا که زنده بود و پدرخوانده ی منتظرش رو روبهروش میدید، کاملا گیج شده بود.
خیلی تلاش کرد تا اشک های مروارید مانندش جاری نشن. اما تلاش هاش ثمره ای نداشت و خیلی زود دونه های مرواریدیش گونه ش رو خیس کردن.
تهیونگ وقتی اشک های جین رو دید، پوزخند شیطانی ای روی لبش شکل گرفت.
کمربند مشکی رنگ و چرمیش رو باز کرد و توی دستاش چرخوند
+زود باش سوکجین!!!
و به عضو برآمده ش اشاره کرد.
-من... من نمی... تونم...
بغضش رو قورت داد و به دیوار چسبید.
تهیونگ با عصبانیت، درحالی که سرش گیج میرفت و حال بدی داشت از روی صندلی بلند شد و تو یک چشم به هم زدن گردن جین رو تو اسارت کمربندش قرار داد و یکی از دستاشو روی دیوار گذاشت.
کمربند رو سفت کشید و سر جین رو به خودش نزدیک کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
〚𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫〛
Fanfic"تو دنیایی که سراسر تاریکیه... نمیشه خوشبخت شد!" روایت زندگیِ پسربچهی یتیمی که تو دنیای تاریک و سردش دل به یه عشق ممنوعه سپرد... و همون عشق، زندگیش رو تاریکتر کرد! ➾𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫 ➾𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐓𝐚𝐞𝐉𝐢𝐧 ➾𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭...