*نیم ساعت بعد...
دوباره نگاهی به اسب مشکی و براقش انداخت.
دستشو روی شونه ی جین گذاشت و اونو تو بغلش کشید و به سمت ماشینش قدم برداشتن.
جلوی در، به جین اشاره کرد توی ماشین بشینه و خودش روبهروی نگهبانی که دم در وایستاد بود، وایستاد.
+نمیخوام کسی از حضور امروزِ ما اینجا باخبر بشه! اینو به همه ی مسئولا هم بگو
نگهبان= چشم آقا. خیالتون راحت.
سوار ماشین شد و به راه افتاد.-چی میگفتی به اون نگهبانه؟
+گفتم به کسی نگه امروز ما اونجا بودم.
-اوهوم. مگه کس دیگه ای هم میاد اینجا؟
+نمیدونم. من خبر ندارم. ولی یهو دیدی ماریا یا پدرم هوس سوارکاری کردن.
-آهان. الان میریم خونه؟
+خسته شدی؟
-نه.
+امشب شب خودمونه. حالا که پدرم و ماریا نیستن بهتره تا میتونیم از این شب استفاده کنیم.
-خب کجا میریم؟
تهیونگ به چشمای منتظر برای جوابِ جین نگاه کرد، لبخندی زد و به جاده ی بیابونی و طولانی خیره شد.
-اصلا از این اخلاقت خوشم نمیاد نمیگی کجا میریم!
+بَده میخوام سوپرایز شی؟
-نه بد نیست. ولی یهو ممکنه بخوای منو بدزدی
+خب بخوام بدزدمت مگه اشکالی داره؟ فرار میکنم میبرمت یه جای دور.
-عههه... نترسون منو.
دستشو به سمت لپ نرم جین برد و لپشو کشید.
+میمیرم واسه این حرفات
جین خنده ای از روی ذوق سرداد و هردو به جاده خیره شدن....
تقریبا داخل شهر بودن. اما راه طولانی بود.
تهیونگ جلوی یه برج بزرگ پارک کرد و از ماشین پیاده شد.
+بریم.
-اینجا؟
+اوهوم.
جین از ماشین پیاده شد و درو بست و به همراه تهیونگ وارد کلوپ شدن.
کلوپ رقصی که توی برج برگزار میشد.کلوپ پر بود از کاپلا.
بخشی از مردم مشغول صحبت و خوش گذرونی به همراه نوشیدنی بودن و بخش دیگه هم مشغول رقصیدن.
آهنگ های زیبای فرانسوی پشت سر هم بخش میشد. بعضیا شاد و بعضیا ملایم...
باند نوازنده ی بزرگی گوشه ی سالن مشغول نواختن بودن.
تهیونگ به جین که محو سالن شده بود اشاره کرد تا روی یکی از صندلی ها بشینه.
تقریبا گوشه ی سالن بودن. اما به خوبی میتونستن همه جا رو تماشا کنن.
سالن رقص بالای برج بزرگی قرار داشت و از پنجره میشد تمام پاریس رو زیر نظر داشت.
جین پرده ی قرمز رنگ و مخملیِ کنارش رو کنار زد و به ماهی که از هرشب دیگه نورانی تر و زیبا تر شده بود نگاه کرد.همینطور که به ماه نگاه میکرد و از موزیک زیبا و ملایم لذت میبرد، با صدای تهیونگ به طرفش برگشت و گارسون رو کنار میزشون دید.
+چی سفارش میدی؟
جین حسابی هول شده بود، منو رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.
-اینا همش فرانسوی نوشته!
تهیونگ که میدونست جین نمیتونه بخونه، به زبان فرانسوی سفارششون رو به گارسون گفت. گارسون تعظیمی کرد و رفت.
-چی سفارش دادی؟
+کوکتل موهیتو
-خیلی قشنگ فرانسوی حرف میزنی
+مگه تاحالا نشنیده بودی؟
-چرا! ولی تاحالا نشد که بهت بگم.
+هروقت بخوای برات فرانسوی حرف میزنم.
-خب من متوجه نمیشم.
+بعد برات ترجمه میکنم. اینطوری بهتره. مگه نه؟
-آره خیلی.
+امم... Je t'aime
-چی؟
+متوجه نشدی؟
-نه
+یعنی عاشقتم
-وایییی!!! چه قشنگ
+حالا این یکی، ma lune!
-این یعنی چی؟
+یعنی ماهِ من!
-وای تهیونگ!!! اینم خیلی قشنگ بود.
ESTÁS LEYENDO
〚𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫〛
Fanfic"تو دنیایی که سراسر تاریکیه... نمیشه خوشبخت شد!" روایت زندگیِ پسربچهی یتیمی که تو دنیای تاریک و سردش دل به یه عشق ممنوعه سپرد... و همون عشق، زندگیش رو تاریکتر کرد! ➾𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫 ➾𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐓𝐚𝐞𝐉𝐢𝐧 ➾𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭...