پتوی پشمی و شکلاتی رنگ رو روی صورتش کشیده بود و چشماشو بسته بود.
به آرامش نیاز داشت، به یه سکوت طولانی، یه خواب عمیق، یا شایدم یه فراموشیِ کامل تا از این احساسات مضخرف دور شه...با صدای باز شدن در، کمی چشماشو باز کرد تا بفهمه کی وارد شده
حدس میزد کی میتونه باشه!
-چه جراتی داشتی از وسط مهمونی پاشدی اومدی اینجا!
+تیکه میندازی؟
-آره!
+میدونم حالت خوب نیست. شاید بخوای تنها باشی. اما باید حرف بزنیم.
سرشو از پتو بیرون آورد و با چشمای تیلهایش به تهیونگ نگاه کرد.
-خسته شدم. من دیگه نمیتونم تهیونگ! تاهمینجا خیلی خوش گذشت این عشق و عاشقی... دیگه کافیه برام!
تهیونگ روی تخت کنار جین نشست و سر جینو توی بغلش گرفت.+منم خسته شدم عزیزم. منم خسته شدم ازاینکه میبینم هرروز بغضهاتو از همه پنهون میکنی که نکنه یکی بهت بگه ضعیفی. منم خسته شدم از اینکه هرشب با ترس بیام کنارت، با ترس ببرمت بیرون یا حتی با ترس باهات حرف بزنم. فکر کردی برای من راحته؟
-نه... ولی من دارم دیوونه میشم. بعضی وقتا به این فکر میکنم که کاش اینجا نبودم
تهیونگ از جین جدا شد و با جدیت بهش نگاه کرد.
+نبودی؟! چرا داری احمقانه حرف میزنی؟
-چون احمقم. من یه احمقم که وارد یه عشق اشتباه شدم. یه عشقی که میدونم پایانش خوب نیست، ولی دارم ادامهش میدم. درست فکر میکنی من دارم احمقانه حرف میزنم؛ چون عشق احمقم کرده. عشقی که چندماه براش تلاش کردیم ولی همش بیهوده بود. عشقی که هیچ جای دنیا باورش ندارن. دائم داریم تلاش میکنیم ولی انگار تو باتلاقیم، به خیال اینکه یه روزی قراره آزاد شیم و زندگیمونو بسازیم همینطور داریم بیشتر تو بدبختی فرو میریم. بزار بهت بفهمونم، ما هیچوقت نمیتونیم با هم زندگی کنیم. نه من میتونم تو روی اونا وایستم، نه تو!+چی داری میگی جین! چرا یهویی بعد عوض شدی. از اولم بهت گفتم، این عشق سخته. باید تحمل کنیم
-مشکل اینجاست که فقط من دارم تحمل میکنم. برای تو مگه بد میشه؟ تو قراره ازدواج کنی، حالا چه با من چه با یه دختر. مگه برات فرق میکنه! از اول که من نبودم مگه استریت نبودی؟!
تهیونگ از تخت بلند شد، دستی به پیشونیش کشید و با کلافگی از پنجره به بیرون نگاه کرد.
ماریا و پدرش درحال رفتن بودن. خیالش راحت شد ازاینکه فعلا کسی تو خونه نیست و صداشونو نمیشنوه. اما اعصابش از حرفای جین خورد شده بود و نمیتونست اینجور حرفا رو تحمل کنه.+قرار نیست وقتی حالت بده هر چرت و پرتی رو به زبون بیاری! برای من فرق نمیکنه با کی ازدواج کنم؟ من اذیت نمیشم؟ هرشب با هزارتا بدبختی بعد از اینکه همه خوابیدن میام پیشت. فکر کردی برای من اذیتکننده نیست یه دختری که نمیخوامش بهم بچسبه؟ فک کردی برام راحته تو این خونه هر قدمی که برمیدارم یه مضخرفی راجبم بگن... مضخرفاتی که خودمم میدونم درست نیست ولی مجبورم قبولش کنم!!! همه چیزو یک طرفه قضاوت نکن. به فکر منم باش که بخاطر تو دارم سختی میکشـ...
![](https://img.wattpad.com/cover/355517721-288-k181755.jpg)
ESTÁS LEYENDO
〚𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫〛
Fanfic"تو دنیایی که سراسر تاریکیه... نمیشه خوشبخت شد!" روایت زندگیِ پسربچهی یتیمی که تو دنیای تاریک و سردش دل به یه عشق ممنوعه سپرد... و همون عشق، زندگیش رو تاریکتر کرد! ➾𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫 ➾𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐓𝐚𝐞𝐉𝐢𝐧 ➾𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭...