10

57 11 0
                                    

بکهیون کلافه به سمت حیاط رفت و پشت سرش گیهیون بیرون رفت
؛بک معلوم هست داری چه غلطی میکنی بهتره برگردی داخل
+برگردم داخل دیگه همه چی مشخصه پدر نگران چی هستین؟ تمام افراد اون تو دیگه میدونن اسم من و اون کنار همدیگس شما هم به خواستتون رسیدین
؛تو هیچی نمیدونی بک
+واقعا فکر کردی تا ابد میتونستین پنهانش کنی و بعد اسم کارت رو بزاری فداکاری برای خانوادت
؛بکهیون
+میدونی پدر من اسم این کارت رو چی میزارم
با صدایی که سعی میکرد کنترل شده باشه تو چشمای گیهیون زل زد
+فروختن بچت به ازای آبروت
گیهیون عصبی نزدیک بکهیون رفت و سیلی محکمی رو مهمون صورتش کرد : داری از حدت فراتر میری بکهیون مراقب رفتارت باش چون قرار نیست همیشه اونطور که تو میخوای پیش بره متوجه شدی ؟ حالا هم برگرد داخل و درست رفتار کن
بغض کرده بود اما این نمیتونست مانع عصبانیتش بشه ، گیهیون خواست برگرده داخل که صدای فریاد بکهیون مانعش شد
+کی پدر ؟کی وضعیت اونطوری پیش رفت که خواستم ؟کدوم قسمتش به خواست خودم بوده نکنه این تصمیم لعنتی به انتخاب خودم بوده یا بودنم توی این خانواده ، شایدم رفتنم به تصمیم خودم بوده ..
چند پله باقی مونده رو  بالا رفت و رو به روی گیهیون وایستاد
+الان فقط بخاطر خودم برمیگردم اون تو ...

گیلاسی رو از توی سینی روی میز برداشت و به دیوار پشت سرش تکیه داد ، نگاهش به سمت در سالن بود و منتظر برگشتنش
ضربه ای که به گیلاس توی دستش خورد حواسش رو معطوف به سویون کرد : کاش یکم بیشتر حواست رو به مهمون های اطرافت بدی
چانیول یک تای ابروش رو بالا انداخت همین باعث لبخند سویون شد:وقتی این مدلی واکنش نشون میدی جذاب میشی
-بهتره دست از این کارات برداری
سویون شرابش رو مزه ای کرد و با حالت اغوا کننده ای نزدیک چانیول شد: هه چرا باید همچین کاری بکنم ؟ اوه بخاطر اون پسره اهمیت نمیدم
چانیول اخماشو توی هم کشید و مستقیم خیره شد به چشمای سویون
: چانیول به خودت بیا اون یک پسره واقعا فکر کردی میتونه یک همسر کامل باشه برات اون زیبایی یک دختر رو نداره نگاه کن
هردو به سمت بکهیونی برگشتن که تازه وارد شده بود و صورتش ملتهب و سرخ شده بود
سویون خودشو کامل به چانیول چسبوند: اون حتی نمیتونه برای خانواده پارک وارثی بیاره ، یکم به اطرافت بیشتر دقت کن برای تو دخترای خیلی خوبی هستن که میتونن کنارت باشن و همسر خوبی 
چانیول عصبی پهلوی سویون رو فشار محکمی داد و خم شد طرفش
-من نیازی به هیچ دختری ندارم که بخواد کنارم باشه اون افکارت شاید برای خیلی از مردای این جمع جذاب باشه و روشون تاثیر بزاره اما درمورد من اشتباه فهمیدی
با فشار کمی سویون به عقب هل داد و به سمت بقیه رفت جمعیت رفت حداقل جواب دادن به سوالات مزخرف اونها براش بهتر از هم کلام شدن با اون دختر بودش
بکهیون گوشه ای وایستاده بود و به بقیه نگاه میکرد چشماش بین بقیه دودو میزد هیچکس به این موضوع اهمیت نمیداد که دقیقا این دو خانواده چکار کردن چون هیچ چیزی جز بوی پول و طمع و عیاشی به مشامش نمیخورد
چیزی روی قلبش سنگینی میکرد ...ترس بود ؟نه ...غم؟نه ...عذاب وجدان؟شاید...دلتنگی ؟... چندین بار این سوال رو از خودش تکرار کرد
اشتباه کرده بود ؟ بازم نمیدونست نمیدونست باید اسم این احساسش رو چی بزاره دنبال جواب میگشت بین افکارش دنبال جواب میگشت که با چانیول چشم تو چشم شد
بی دلیل لبخند کمرنگی روی لباش نشست اما هیچ واکنشی از طرفش ندید
چانیول بی توجه بهش سرشو به سمت دیگه ای برگردوند که باعث تعجب بکهیون شد (+شاید من اشتباه فکر کردم )
تمام مدت چشمش چانیولی رو دنبال میکرد با مهمون ها صحبت میکرد
:چرا نمیری اونجا
بکهیون به سمت صاحب صدای غریبه اما جذاب دختر کنارش برگشت
+ببخشید
:دقیقا مثل تعریفای چانیولی
بکهیون انگار حالا بیشتر حواسش به اون دختر جمع شده بود ، دختر مقابلش خنده ای کرد و موهاشو پشت گوشش فرستاد:فکر کنم باید اول باید خودمو معرفی کنم
دستش رو روبه روی بکهیون گرفت :چوی سویون
بکهیون با سویون دست داد و سری تکون داد
+بیون بکهیون
سویون سرشو کج کرد مستقیم به چشمای بکهیون زل زد : واقعا زیبا و جذابی بک..هیون درسته ؟
+بله
:خوبه، شرمنده ولی خیلی توجهم رو جلب کرده بودی برام سوال شد چرا تو نمیری کنار بقیه
+چون مطعلق به اون جمع نیستم اووم
بین گفتن یا نگفتن حرفش دو دل بود
:چیزی میخوای بپرسی ؟
+یک چیزی راجب چانیول گفتید خب...
: آها فهمیدم چیزی نبود فقط یاد حرفای چانیول راجب تو افتادم
+راجب من ؟!
بکهیون با تعجب پرسید
:آره راجب تو وقتی توی پایگاه بود گاهی وقتا از تو میگفت و ...

find me⏳Where stories live. Discover now