11

58 11 0
                                    

جلوی اتاقا وایستادن و بهم زل زده بودن

+معنی این رفتارات چیه

چانیول پوزخندی زد و به سمت بکهیون خم شد و باعث شد بکهیون خودش رو عقب بکشه

-چیزی بوده که خودت خواستی بکهیون الانم باید باهاش کنار بیای عزیزم

بکهیون لبخند زوری روی لبش نشوند ...نگاهش از چانیول فرار میکرد و مستقیم به زمین خیره شده بود

+من ..خب فقط میخواستم ..
دست چانیول روی سرش نشست و باعث شد بکهیون ترسیده حرفش رو بخوره و خودش رو کامل عقب بکشه

-دیگه نمیخوام بدونم چی میخواستی یا چی میخوای بهتره بری الان استراحت کنی

پشتش رو به بکهیون کرد و دستش روی دستگیره بود که بکهیون جلو رفت تا چیزی بگه ، چانیول زودتر به سمتش برگشت

-راستی ممنونم برای اینکه چشمامو باز کردی تا بیشتر از این اشتباه نکنم

بکهیون مبهوت به دری که روش بسته شده بود نگاه کرد، تک
خنده ای زد و کم کم تبدیل شد به خنده های هیستریک ، آشفته دور خودش میچرخید و دستاش رو محکم مشت کرده بود تا جلوی فریادش رو بگیره

چانیول پشت در نشسته بود و سرش رو به دیوار تکیه داده بود صدای قدم های بکهیون رو میشنید اما نمیتونست واکنشی نشون بده آسیب دیده بود و غرورش بهش اجازه خورد شدن بیشتر رو نمیداد

-متاسفم بکهیون ما فقط بهم آسیب میزنیم

با تنی خسته از جاش بلند شد بعد از در آوردن لباساش خودش رو به حموم داخل اتاقش رسوند و تن خستش رو به دست آب سپرد گرم بود و آرامش بخش انگار روحش آزاد شده بود از درگیری هاش

نفس عمیقی کشید و از زیر دوش کنار اومد و نگاهی به خودش داخل آینه بخار گرفته کرد

-از چیزی نترس چانیول بلاخره همه چیز درست میشه

حوله سفیدش رو دور کمرش بست و از حموم بیرون اومد ، کشو لباس هاشو بیرون کشید و چشمش به دوتا جعبه ای افتاد که با کلی ذوق آماده شده بودن با حسرتی که داشت برداشتشون و اونارو داخل صندوق کوچیک داخل کمد گذاشت ... اما تنها دو جعبه معمولی نبود که اونجا گذاشت تمام رویا ها و خاطرات آینده اش هم همراهشون داخل اون صندوق دفن شده بود

راه اومده به سمت کمد رو برگشت و لباس تازه ای تنش کرد ، خسته بود اما نه اونقدری که فراموش کنه هنوز کارای مهم تری هم داره که باید انجام بشه

پشت میز مطالعش نشست و برگه ای برداشت و شروع به نوشتن کرد از تمام چیزهایی که فکر میکرد لازمه

چیزی تا بهار نمونده بود و این برای اون دونفر میتونست شروع دوباره ای واسه زندگی باشه عمارت کوچیکی که حالا خونه اونها شده بود به نظر چانیول نیاز به تغییرات زیادی داشت و باید خیلی چیزا عوض میشد

find me⏳Where stories live. Discover now