New mission

1K 140 8
                                    

خسته از یه ماموریت سنگین، وارد عمارت شد..مستقیم به سمت سرویس بهداشتی رفت تا با شستن دستاش، خون بجامونده رو پاک کنه..جین بشدت آدم وسواسی ای هستش و اصلا خوشش نمیاد که خون یا لکی روی دستا و لباسش بیوفته برای همین هم، اکثر کارای اینجوری رو الکس، دستیار باوفاشون انجام میده اما این دفعه، خودش باید وارد عمل میشد...بعد از خالی کردن نصف ظرف مایع رو دستاش، سخت مشغول تمیز کردنش شد..
جین: خدا لعنتت کنه که حتی بعد مرگت هم، آثار حضور نحست باید رو دستای من بمونه...
بعد از شستن شدید دستاش و قرمز کردن پوستشون، از دستشویی بیرون اومد..کتش رو روی دسته مبل انداخت و از پله ها بالا رفت تا پیش نامجون بره..با رسیدن به اتاق، بدون در زدن وارد شد...بین صدها نفری که برای نامجون کار میکردن، جین تنها کسی بود که اجازه داشت بدون در زدن وارد اتاق نامجون بشه....به محض ورود، با نامجونی مواجه شد که سخت مشغول مطالعه چیزی بود...

به محض ورود، با نامجونی مواجه شد که سخت مشغول مطالعه چیزی بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نامجون: خسته نباشی جینا..کولاک کردین..
خودشو روی مبل پرت کرد و کش و قوسی به بدنش داد..
جین: آه خستمه...این وانگ، واقعا آدم نحسی بود..همون بهتر که خَلاصش کردیم...مرتیکه مادر به خطا حتی قبل مرگش هم زر مفت میزد..انقدر مغزمو خورد که یه تیر تو دهنش خالی کردم...
با فکر به اتفاق رخ داده، قیافه چندشی به خودش گرفت..
نامجون: از همون اول باید کارش رو تموم میکردیم..الکی دست دست کردم...
جین: من از کی بهت میگفتم بیا کارش رو یکسره کنیم هیونگ..ولی گوش نمیدادی..
نامجون: مهم اینه که الان کارش تموم شده..
با صدای زنگ تلفنش، دست از حرف زدن با جین برداشت...نگاهی به گوشیش انداخت و با دیدن شماره، اخمی بین ابروهاش نشست...
نامجون: آفتاب از کدوم طرف دراومده که به من زنگ زدی؟؟!!
نگاه سوالی ای به نامجون انداخت و با سر پرسید کیه..با ندیدن واکنشی از رئیسش، شونه ای بالا انداخت..از رو مبل بلند شد..به سمت بار گوشه اتاق رفت تا با خوردن کمی نوشیدنی، سرحال بشه..

لیوان به دست، به سمت نامجون رفت و رو میز جلوش نشست تا بفهمه با کی داره حرف میزنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لیوان به دست، به سمت نامجون رفت و رو میز جلوش نشست تا بفهمه با کی داره حرف میزنه...
نامجون: بسیارخب..برات انجامش میدم..ولی یادت نره قول چیو دادی..میدونی که من چقدر از آدمای بدقول بدم میاد....خوبه..خیلیم عالی.. پس بفرست عکسش رو... فعلا...
با قطع کردن گوشی، لیوان مشروب رو از روی میز برداشت و کمی نوشید..
جین: کی بود هیونگ؟؟!!
نامجون: اگه بگم کی پشت خط بود، از تعجب شاخ درمیاری....چوی جیهون..
جین: واااااااااات؟؟!!..رئیس گَنگ الماس سرخ؟؟!!..باور نکردنیه...چی میخواست حالا؟؟!!
با صدای دینگ پیامک گوشیش، به پشتی صندلی لم داد و نگاهی به اسکرین انداخت...
نامجون: ازمون میخواد یه پسر کوچولو رو از یه پرورشگاه تو خیابون میانگ دونگ بدزدیم و یه مدتی پیش خودمون نگهش داریم...
اخمی کرد..
جین: یه پسربچه؟؟؟!!...چه سودی براش داره؟؟!
نامجون: چوی رو که میشناسی..فقط درصورت لزوم دهن باز میکنه...ازمون خواست اینکار رو در ازای محموله ی اسلحه ای که قراره بهمون بفروشه انجام بدیم...
جین: یعنی اسلحه ها رو رایگان میده به ما بخاطر یه بچه؟؟؟!!..یکم قضیه بو داره...
سری تکون داد..
نامجون: باهات موافقم ولی فکر نکنم آسیبی به ما برسونه..مخصوصا که چوی خیلی خوب میدونه که اگه بخواد ضرری به ما برسونه چه بلایی سر خودش و گنگش میارم..
جین: با این حال بیشتر باید مراقب باشیم...بگم الکس بیاد؟؟!
با گرفتن تایید از نامجون، گوشیش رو برداشت و تک زنگی به الکس زد..ظرف کمتر از دو دقیقه، درب اتاق به صدا در اومد و بعد از صدور اجازه،  قامت الکس تو چارچوب در نمایان شد..
الکس: کاری با من دارید رئیس؟؟
نامجون: با چندنفر برید پرورشگاه خیابون میانگ دونگ و این بچه رو برام بیارید...
با زدن این حرف، گوشیش رو بطرف الکس گرفت تا عکس پسربچه رو ببینه...

با زدن این حرف، گوشیش رو بطرف الکس گرفت تا عکس پسربچه رو ببینه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نامجون: اسمش جونگکوکه..دوسال و نیمشه...حواست رو جمع کن که آسیب نبینه..کاملا مراقبش باش..
الکس: چشم رئیس..خیالتون راحت..
به عقب برگشت تا از اتاق بیرون بره که با صدای جین متوقف شد..
جین: صبر کن الکس...
به سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد..
جین: قبل از اینکه بیاریش عمارت، خوب بگردش...ممکنه بخوان ازین بچه بعنوان جاسوس تو باندمون استفاده کنن..پس حواست رو جمع کن یوقت شنود یا دوربینی تو وسایل و لباساش کار نذاشته باشن..
الکس: چشم..حواسم هست..خیالتون راحت رئیس..
با بیرون رفتن الکس، گوشی نامجون رو گرفت و نگاهی به عکس انداخت..
جین: قیافه بامزه ای داره...بنظرت دووم میاره پیش ما؟؟!
نامجون: نباید بذاریم یه مو از سرش کم بشه...این بچه درحال حاضر برگه برنده ما برای رسیدن به اون محموله اسلحه هستش..
پوزخندی رو لبای جفتشون نشست...غافل از اینکه.....

𝓕𝓸𝓻𝓬𝓮𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝓲𝓮𝓼Where stories live. Discover now