welcome little kooki

887 140 13
                                    

با پایین اومده پسر جوونی از راه پله، چشم غره ای بهش رفت و خودش رو مشغول تماشای تلویزیون نشون داد...
؟؟: با اجازتون رئیس..
بدون کوچکترین توجهی، تا شنیدن صدای در، به خیره موندن به صفحه تلویزیون ادامه داد...
جین: هوووف...خجالت نمیکشه پسره بیشعور...من اینجا به این قشنگی و جذابی هستم بعد دست میذاره رو وان نایت هایی که اون کانگ عوضی براش جور میکنه..باید بدم یه گوشمالی حسابی به کانگ بدن تا دیگه جرعت نکنه پسر و دختر برای نامجون بفرسته...
درسته...جین خیلی وقته که به نامجون به چشم دیگه ای نگاه میکنه..بالاخره چندسال زندگی در کنار نامجون، دلبستگی و وابستگی برای هرکسی میتونه ایجاد کنه...نامجون برخلاف شخصیت سرد و بی رحمی که از خودش نشون میده، یه قلب آروم و مهربون داره و اون سایدش رو، فقط و فقط جینه که دیده...شاید بشه گفت همینم باعث شده تا مهر نامجون به دل جین بیوفته..اما متاسفانه، این رفیق بایسکشوال، هیچ گونه توجه احساسی ای به جین و تمامی کسانیکه به تختش میان و میرن، نشون نمیده و همین موضوع باعث شده تا جین به این نتیجه برسه که قسمت احساسات مغز نامجون، تعطیله...درسته که جفتشون مافیا هستن و با خون و اسلحه و کشت و کشتار سروکار دارن ولی خب عشق و علاقه که اینجور چیزا حالیش نیست و حتی بی رحم تر از نامجون و جین هم ممکنه یه روزی عشق رو تجربه کنن..
با شنیدن صدای پا، دست از فکر کردن برداشت...
؟؟: با ما کاری داشتید قربان؟؟
نگاهی به ده بادیگاردی که احضار کرده بودشون انداخت..انگشت اشارش رو بطرف سه نفر گرفت و گفت..
جین: تو بلند قامت و تو کچل و تو....کم موی مایل به کچل...
سه نفر انتخاب شده، جلوتر از بقیه ایستادن...

سه نفر انتخاب شده، جلوتر از بقیه ایستادن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝓕𝓸𝓻𝓬𝓮𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝓲𝓮𝓼Where stories live. Discover now