Proposal

668 79 13
                                    

سه ماهی می شد که تهیونگ و جونگکوک باهم قرار میذاشتن...دعوا و درگیری داشتن، قهر و آشتی، ناز و نوازش و کلی خاطرات خوب و بد دیگه ای که درکنارهم تجربه کرده بودن...وقتی به جین و نامجون، خبر دادن که باهم قرار میذارن، واکنش های کاملا متفاوتی دریافت کردن...نامجون خیلی آروم جفتشون رو بغل کرده بود و براشون یه رابطه طولانی و سالم رو آرزو کرده بود ولی جین...با کلی جیغ و فریاد از شادی، جفتشون رو باهم بغل کرده بود و با فشار دادنشون به خودش، ابراز خوشحالی میکرد..بعدشم گوش های جفتشون رو چسبید و تهدید کرد که اگه همدیگه رو اذیت کنن، با او طرفن...جونگکوکی، خیلی بیشتر از قبل، رو تهیونگ حساس شده بود و کافی بود متوجه بشه تا کسی دوست پسرش رو اذیت کرده یا باهاش صمیمی تر از حد معمول رفتار کرده تا همونجا، دخل طرف رو بیاره...این اخلاقش باعث نصف دعواهایی بود که باهم داشتن و بخاطرش، بارها از طرف پاپا و باباش، تذکر گرفته بود ولی متاسفه یه گوش در و یه گوش دروازه...
امروز رو بخاطر کار خوب همگی تو ماموریت ها و تمرینات فردی و گروهی، از طرف نامجون، همگی مرخصی هدیه گرفته بودن و عمارت تو سکوت کامل به سر میبرد....بعد از گذاشتن ماسک ورقه ای با عصاره هلوف رو پوستش، روی تخت نشست و با برداشتن کتابی که دیشب شروعش کرده بود، سرگرم شد...غرق مطالعه بود که در اتاق به ضرب باز شد...جونگکوک اومد داخل و خودش رو، روی تخت پرت کرد
جین: حالت خوبه جونگکوکا؟؟؟!!چرا انقدر عصبانی ای؟؟!!
نفس عمیقی کشید و رو تخت نشست..
جونگکوک: گند زده تو حالم بعد داره با اون مرتیکه میگه و می خنده..
متعجب نگاهش کرد..
جین: کی؟؟!!
جونگکوک: برادرزاده ی عزیزت...
معلوم نیست چکارش کرده که انقدر از دستش قاطیه...
جین: چکار کرده مگه؟؟!!
جونگکوک: هه..صد دفعه بهش گفتم من از نگاه های اون بادیگارده مینهو بهت خوشم نمیاد..کل باند
می دونن که این آدم گیه ..به من برگشته میگه جونگکوکی، تو زیادی از حد داری شلوغش می کنی...رابطه من با مینهو فقط دوستانست.....پسره قوزمیت عوضی...
انقدر کیوت ادای تهیونگ رو درآورد که یه لحظه دلش خواست بهش حمله کنه و لپاش رو گاز بگیره...
جین: انقدر حرص نخور پسرم...پوستت چروک میشه زشت میشی...
جونگکوک: دیگه دوستش ندارم پاپا...همش منو نادیده میگیره و میره با مینهو..
کتاب رو کنار گذاشت و کامل، به طرفش چرخید..دستش رو دور شونش حلقه کرد و گفت..
جین: با حرص خوردن و حسودی کردن به هیچ جا نمی رسی...توی یه رابطه عاشقانه، گاهی تو باید به علایق و سلیقه پارتنرت احترام بزاری و گاهی هم اون..
جونگکوک: من به سلیقش احترام میزارم ولی بهم حق بده در برابر مینهو گارد بگیرم...هیچکس تو عمارت از رابطه ما باخبر نیست..ازون طرفم تهیونگ خیلی جذابه و هرکسی رو جذب خودش می کنه...اونم چوی مینهو که واضحا بهش ابراز علاقه می کنه..
جین: آیگووووو یکی اینجا خیلی ناراحته... ..
سرش رو، روی شونم گذاشت و گفت..
جونگکوک: از صبح تا حالا با اون پسرست...انگار نه انگار که یه دوست پسر خوشتیپ داره...
جین: بیخیال کوکی...یکم پرایوسی لازمه..حتی برای کسی که دوستش داری..اگه به عشق تهیونگ به خودت، اعتماد داری نباید بترسی که ممکنه مخش زده بشه..
جونگکوک: فقط می خواستم امروز که بیکاریم رو باهم باشیم....گند زد به برنامه هام..
جین: اشکال نداره...دوست داری باهم فیلم ببینیم؟؟!! اینجوری حوصلت سر نمیره و ناراحتیت هم کم میشه.. سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد..
جونگکوک: چه فیلمی مثلا؟؟!!
کمی فکر کرد..
جین: مثلا...
با باز شدن در اتاق و وارد شدن تهیونگ، حرفش نصفه موند..با دیدن تهیونگ از رو تخت بلند شد و با زدن تنه ای بهش، از اتاق بیرون رفت....
جین: آاییش....از دست این پسره...فکر کنم یکم لوس بارش آوردم...
تهیونگ: نگاش کن عمو... چقدر بچگانه رفتار می کنه..
جین: بهش حق بده تهیونگا..خودت رو بزار جای کوک...احساس خطر کرده نسبت به رابطه تو و مینهو..
تهیونگ: هوووف...بعد از سه ماه هنوز نفهمیده که من فقط او رو دوست دارم و چشمام دنبالشه؟؟
دستی تو موهاش کشید و مرتبشون کرد..
جین: بحث این حرفا نیست..خوب میدونی که جونگکوک چقدر حسوده و تمام تورو برای خودش میخواد...
سری به نشونه تایید تکون داد و مشغول بازی با انگشتاش شد..
تهیونگ: میدونم...ولی نمی تونم که فقط با او همراهی کنم..دلم میخواد دوستای جدید داشته باشم و روابطم رو، گسترده تر کنم..
جین: بهت حق میدم ولی باید اونقدر از جانب خودت مطمئنش کنی که نسبت به روابطت، حساس نشه..حالا هم برو دنبالش و به روش مخصوصت، از دلش دربیار...فایتینگ..
چشمکی بهش زد و مشتش رو بالا آورد..
تهیونگ: برم ببینم چکار می تونم بکنم..
با رفتن تهیونگ، از رو تخت بلند شد و به سمت سرویس رفت تا ماسکش رو برداره و صورتش رو بشوره...

𝓕𝓸𝓻𝓬𝓮𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝓲𝓮𝓼Where stories live. Discover now