با قدمهای بلند وارد بانک شد و رو به یکی از کارمندها که پشت باجه نشسته بود ، پرسید : آقای لی تشریف دارن ؟!
متصدی بانک با شنیدن صدای یونگی سرشو بالا آورد و با تعجب نگاهش کرد .
- بله ، تو اتاقشون هستند .
سری تکون داد و با تشکر کوتاهی ، راه اتاق رییس بانک رو در پیش گرفت .
ضربهای به در زد و با طمأنینه وارد شد .
آقای لی با دیدن یونگی از روی صندلیش بلند شد و با لبخند سردی بهش خوش آمد گفت : اوه ... وکیل مین ! خوشحالم که میبینمتون .
- همچنین .
با اشاره به یکی از صندلیهای چرم مقابل میزش گفت : بفرمایید بشینید لطفاً ... مشتاقم بدونم چی شما رو به اینجا کشونده ؟
یونگی نشست و بدون اتلاف وقت ، مستقیماً سر اصل مطلب رفت : فیالواقع ، من برای تسویهٔ وام کارخونه اینجام و میخوام طبق توافقنامه سند ضمانت رو پس بگیرم.
آقای لی سری تکون داد و لبخند از روی لبهاش محو شد .
- بله ، متوجه شدم ... با این حال ، به نظر میرسه یه مشکل کوچیک وجود داره که باید قبل از اینکه اسناد رو بهتون تحویل بدم درموردش صحبت کنیم .
- چه مشکلی ؟! من مطمئنم که تا الان همه چیز درست بوده ...
رییس بانک ، آرنج هر دو دستشو روی میز مقابلش گذاشت و انگشتهاشو تو هم قفل کرد .
- بله ... همه چیز درسته . ولی برای انتقال سند موکل شما باید یه هزینهٔ اضافی پرداخت کنند که متأسفانه این توی قرارداد اصلی ذکر نشده .
چشمهای یونگی باریک شد و ابروهاش از این درخواست غیرمنتظره و نامعقول تو هم رفت .
- هزینه اضافی ؟! ولی قبلاً در این مورد چیزی نگفته بودین . حالا این هزینه دقیقاً برای چیه ؟
آقای لی قبل از جواب دادن کمی مکث کرد : آه ... خب ... برای پردازش سریعتر اسناد ؛ این یه روش معمول برای موارد این شکلیه .
یونگی به پشتی صندلیش تکیه داد و همونطور که توی ذهنش گزینهها رو میسنجید گفت : متوجهم ... حالا این هزینهٔ اضافی چقدری هست ؟
- حدود ۶۰ میلیون وون .
یونگی با شنیدن مبلغ ، اخمی کرد و گفت : شصت میلیون ؟! ولی این خیلی زیاده ... هیچ راهی وجود نداره که موکل من با پرداخت این مبلغ موافقت کنه . شما دارید به طور واضح قرارداد رو نقض میکنید !
رییس بانک با لحن سردی جواب داد : بابت ناراحتی پیش اومده عذر میخوام آقای مین ، ولی اینها مقررات جدیدی هستن که از زمانی که شما وام رو تضمین کردید ، وضع شده . متأسفانه کاری از من ساخته نیست !
نیشخند تمسخر آمیزی روی لبهای یونگی نشست .
اون خیلی خوب میدونست که چطور باید توی مواقع ضروری موضع خودشو حفظ کنه ، مخصوصاً وقتی صحبت از حفظ منافع موکلش میشد ...
با صدای آروم اما مصممی گفت : من وضعیت رو درک میکنم آقای لی ، با این حال اصرار دارم که به شرایط توافق اولیهمون پایبند باشیم . مطمئناً میتونیم یه راهحل دوستانه برای این موضوع پیدا کنیم . درسته ؟!
آقای لی با دیدن جدیت و تحکم یونگی ، کمی عقب نشینی کرد .
بعد از چند لحظهٔ سکوت ، بالاخره تسلیم شد و گفت : بسیار خب ، بذارید ببینم برای چشم پوشی از هزینه اضافی چیکار میتونم بکنم ... فقط باید چند دقیقهای منتظر بمونید .
یونگی سری تکون داد و لبخند رضایتمندی گوشهٔ لبش رو کشید .
- اوه ، البته ! مشکلی نیست ...
در حالی که آقای لی برای برقراری تماس از اتاق خارج شد ، یونگی پوزخند بیصدایی زد و پا روی پا انداخت .
زیرلب گفت : مردیکهٔ شارلاتان فکر کرده میتونه منو تلکه کنه !
درست همون موقع ، موبایلش که روی میز بود ویبره رفت و اسم جونگهوا روی صفحهاش ظاهر شد ...
با دیدن اون اسم ، کلافه و عصبی چشمهاشو بست و انگشت شست و اشارهاشو روی پلکهاش فشرد .
به هیچ عنوان دلش نمیخواست با اون زن همکلام بشه ، اما به خودش دلداری داد : فقط یهذره دیگه تحملش کن ، قراره بزودی و برای همیشه گورشو از تو زندگیت گم کنه ...
نفس پر حرصی کشید و با اکراه تماس رو جواب داد : چیه جونگهوا ؟!
صدای جونگهوا ناامید و نگران به نظر میرسید : یونگی ، به کمکت نیاز دارم .
خندهٔ عصبی و کوتاهی سر داد و گفت : آه ... واقعاً درک نمیکنم بعد از همهٔ اون اتفاقهایی که بینمون افتاده ، با چه رویی بهم زنگ زدی و ازم درخواست کمک میکنی ! تو تمام زندگیم آدمی به وقاحت و بیشرمی تو ندیدم .
جونگهوا با لحن ملتمسی گفت : ببین ، من میدونم که از دستم عصبانی هستی ... حق هم داری ؛ ولی واقعاً لازمه به جشنی که برای اختتامیه شرکت ترتیب دادم بیای .
- من هیچ علاقهای به درگیر شدن با هر قضیهای که یه سرش به تو وصله ندارم ... دلم نمیخواد دیگه چشمم به چشمت بیفته !
جونگهوا با لحن ملتمسی اصرار کرد : یونگی لطفاً ... این برای وجههٔ شرکت خیلی مهمه ! ازت میخوام به عنوان وکیل شرکت به جشن بیای ، نه به عنوان شوهر من .
یونگی با لحن خشک و قاطعی تاکید کرد : وقتی میگم نه ... یعنی نه ! سرم شلوغه ، بیشتر از این وقتمو نگیر .
قبل از اینکه گوشی رو قطع کنه ، صدای جیغ جونگهوا متوقفش کرد : صبر کن ... نمیخواستم اینو پشت تلفن بهت بگم ؛ ولی به هر حال ... من تصمیم گرفتم وکالت شرکت رو به کیم تهیونگ انتقال بدم . پس چه بخوای ، چه نخوای باید تو این جشن شرکت کنی ، و همهٔ اسناد و مدارک رو هم با خودت بیار تا همونجا به وکیل کیم تحویلشون بدی .
یونگی با اشارهٔ جونگهوا به تهیونگ جوشش خون رو توی رگهاش احساس کرد .
چرا هر چقدر سعی میکرد اون دوتا رو دور از هم نگه داره ، تلاشهاش نتیجهٔ عکس میداد ؟!
نباید براش مهم میبود ، اما حتی فکر کردن به اینکه اون مار خوش خط و خال بخواد به تهیونگ نزدیک بشه ، میتونست تا مرز جنون برسونتش .
آهی کشید و با عصبانیت گفت : تو ... تو داری اون رو جایگزین من میکنی ؟! واقعاً ؟
- آه ... خب ، میدونم که تو این زمینه خیلی حرفهای نیست ... ولی حدس میزنم بتونه از پسش بربیاد . مرد با جربزهای بنظر میرسه !
در واقع منظور یونگی از "جایگزین" چیز دیگهای بود ، و جواب جونگهوا بهش نشون میداد که خوب منظورشو فهمیده !
با حرص دندونهاشو روی هم فشرد و گفت : پیشنهاد میدم تورت رو یه جای دیگهای پهن کنی جونگهوا . ته ... یعنی ... کیم تهیونگ گزینهٔ مناسبی برات نیست !
جملهٔ بعدی جونگهوا ، همراه خندهٔ ملایم و تمسخرآمیزش توی گوشش پیچید : خواهیم دید که مناسب هست یا نه ... توی مهمونی اختتامیه میبینمت .
و با این حرف ، تلفن رو قطع کرد و اجازه داد یونگی توی افکار مشوش و پریشونش غرق بشه .
احساس خشم ، استیصال و سردرگمی وجودش رو پر کرده بود ...
چرا جونگهوا باید تهیونگ رو وارد این ماجرا میکرد ؟!
چرا همه چیز باید اینقدر پیچیده میشد ؟
اون نمیتونست اجازه بده تهیونگ توسط جونگهوا مورد سوءاستفاده قرار بگیره .
باید هرطور شده از عزیزش محافظت میکرد ...
یونگی خوب میدونست که اون چقدر تو گذشته آسیب دیده و دلش نمیخواست دوباره درد کشیدنش رو ببینه .
برگشتن آقای لی به اتاق ، اجازه نداد بیشتر از اون توی افکارش دست و پا بزنه ...
روبروی یونگی ایستاد و با که لبخندی که مصنوعی بودنش به خوبی حس میشد ، گفت : وکیل مین ، من با چند نفر از دوستان صحبت کردم و اونها رو قبول کردن موکل شما رو از پرداخت هزینهٔ اضافی معاف کنند ... میتونید سند کارخونه رو بعد از تسویه وام پس بگیرید .
یونگی سری تکون داد و برای اطمینان پرسید : پس مطمئن باشم که سند ضمانت وام ، طبق همون چیزی که تو توافقنامه ذکر شده به موکلم منتقل میشه ؟
- بله ، ما مدارک لازم رو تو مهلت تعیین شده به دستشون خواهیم رسوند .
- بسیار خب ... از همکاری شما برای حل سریع این موضوع متشکرم .
یونگی بعد از کاغذ بازیهای مربوطه ، با آقای لی خداحافظی کرد و از بانک خارج شد .
حالا فقط یه نگرانی داشت !
درحالی که با موکلش تماس میگرفت تا این خبر خوش رو بهش برسونه ، به این فکر کرد که تو جشن اختتامیه ، چطور باید دور از چشم جونگهوا با تهیونگ صحبت کنه ؟!
YOU ARE READING
Love lost ; Love found
FanfictionCouple : Taegi/Yoontae Genre: Romance, Drama, Angst, Slice of Life, Smut کیم تهیونگ یه وکیل طلاق جوون و با استعداده که به خاطر موفقیت توی پروندههاش شهرت کاری زیادی پیدا کرده . یه روز پروندهٔ طلاق زن جوونی به دستش میرسه که با همه پروندههاش فرق دا...