در اتاق رو پشت سرش بست و نفسش رو محکم بیرون فرستاد ...
تو تاریک و روشن فضا و با کمک نوری که از راهرو میتابید ، دستشو روی دیوار کشید و کلید برق رو زد.
تمام امروزش رو با جنگ اعصاب سر کرده بود و حالا دلش کمی آرامش و خلوت میخواست ...
ولی زهی خیال باطل !
صدای شر شر آب که از داخل حمومش میاومد توجهشو جلب کرد و با گیجی و تعجب به سمت حموم رفت .
وقتی در رو باز کرد ، انتظار داشت با یه لوله ترکیده یا شیر آبی که از روی بیحواسی باز گذاشته روبرو بشه ؛ اما چیزی که دید باعث شد قلبش واسه چند ثانیه از حرکت بایسته ...
دهنش از شدت تعجب باز شد و تقریباً فریاد زد : تو اینجا چیکار میکنی لعنتی ؟!
یونگی با فریاد تهیونگ ، به طرفش چرخید و سریع پرده رو کشید تا جلوی نگاههای خریدارش رو که همراه قطرههای آب روی بدنش سر میخورد بگیره .
با خجالت و دستپاچگی جواب داد : دارم دوش میگیرم دیگه ، معلوم نیست ؟!
تهیونگ چشمهاشو _که تا اون موقع کمی بیش از حد به هیکل یونگی خیره شده بود_ به زمین دوخت و سعی کرد این موضوع رو به روی خودش نیاره ...
لعنتی نسبت به قبل خیلی رو فرمتر شده بود !
توی دلش تشری به خودش زد و با گوشه کنایه پرسید : دوش میگیری؟ دوباره ؟ مگه همین دو_سه ساعت پیش توی اتاق جونگهوا دوش نگرفتی ؟! اخیرا وسواس گرفتی یا فعالیتهای جنسیت زیاد شده ؟!
چشمهای یونگی از تعجب گرد شد و فهمید که تهیونگ احتمالاً دچار سوءتفاهم شده .
- نه تهیونگ ؛ من به محض اینکه فهمیدم جونگهوا برای ما یه اتاق مشترک گرفته ، کلید یدک اتاق تو رو از پذیرش گرفتم و اومدم اینجا ... هیچ فرصتی برای دوش گرفتن و کارهای دیگه نداشتم !
تهیونگ که ذهنش با فکرهای جورواجور مشغول بود _ از جمله حرفهایی که قبل از رفتنشون به دیسکو از جونگهوا شنیده بود _ نتونست حرفشو باور کنه .
با عصبانیت چشمهاشو تو حدقه چرخوند و گفت : حالا هر چی ... فوراً لباسهاتو بپوش و از اتاقم برو بیرون یونگی . اینجا موندنت اصلاً صورت خوشی نداره !
یونگی با خجالت و شرمندگی گفت : بهم گفتن همه اتاقهای اینجا پره ...
- اونش دیگه به من ربطی نداره ؛ چرا نمیری یه هتل دیگه ؟!
یونگی که سنگینی وضعیت رو درک کرده بود ،سری تکون داد و گفت : خیلیخب ، میشه حولهام رو بهم بدی ؟
تهیونگ حوله رو از روی چوب لباسی برداشت و به سمت یونگی پرتاب کرد ...
همهٔ تلاشش رو کرد تا به بدن نیمه عریان یونگی که حالا با حوله پوشیده شده بود نگاه نکنه ، ولی چندان موفق نبود ...
نگاهش از چشمهای کشیده و مشکی رنگش روی بقیه اجزای صورتش و بعد گردن بلند و سفیدش سر خورد ...
عضلات قفسهٔ سینه و شکمش رو که بخاطر خیس بودن تنش برق میزدن از نظر گذروند و قبل از اینکه نگاهش از خط قرمزها بگذره ، به سرعت سرشو چرخوند .
همون موقع ، متوجه برآمدگی نه چندان زیاد جلوی شلوارش شد و با خجالت لب گزید .
یونگی با تعجب ابرویی بالا انداخت و به صورت سرخ شده و حال منقلب تهیونگ خیره شد ...
با دیدن تلاشهای پسر برای حفظ خویشتن داری و تأثیری که روش گذاشته بود ، احساس قدرت کرد !
همونطور که حوله رو دور کمرش میپیچید ، پوزخند شیطنتآمیزی زد و نتونست مقابل وسوسهٔ اذیت کردنش مقاومت کنه ...
قبل از اینکه دست تهیونگ روی دستگیره در بشینه ، صدای بم و آهستهٔ یونگی بلند شد : میدونی ته ، تلاشت برای نادیده گرفتن من واقعاً ستودنیه ، ولی نمیتونی انکار کنی که همیشه در برابر من میبازی ! حتی تو قویترین حالتت ...
گونههای تهیونگ با شنیدن این حرف بیشتر از قبل رنگ گرفت ، ولی به هیچوجه نمیتونست تب داغی که به جونش افتاده بود رو منکر بشه .
علیرغم تمام سعیای که کرده بود ، تو یه لحظه دیوار مقاومتش به طور کامل فرو ریخت ...
با قدم بلندی فاصلهٔ بینشون رو بست و شونههای یونگی رو گرفت و به دیوار پشت سرش چسبوند .
قبل از اینکه پسر بزرگتر فرصتی برای اعتراض داشته باشه ، لبهای تهیونگ روی لبهای نیمه بازش قرار گرفت و مک عمیقی به تاج لبش زد ...
دستهای یونگی تو موهای نرم و حالتدار تهیونگ فرو رفت و درحالی که بوسه رو عمیقتر میکرد ، نالهٔ ملایمی از بین لبهاش فرار کرد ...(این پارت ، از اینجا به بعد شامل اسمات هست ...
اگر زیر سن قانونی هستین و یا به هر دلیلی از مطالب این چنینی خوشتون نمیاد ،لطفا ازش بگذرید .)صدای آرومش تهیونگ رو تحریک کرد تا دستهای نوازشگرشو روی کمر لخت یونگی به سمت پایین حرکت بده و اونو از هر زمانی به خودش نزدیکتر کنه .
دستهای یونگی هم به سمت دکمههای پیراهن تهیونگ راه پیدا کرد و دونه دونه بازشون کرد و پارچه رو از روی شانههاش به پایین هل داد .
تهیونگ با لمس سر انگشتهای سرد معشوقش که تضاد عجیبی با تن داغش داشت ، به خودش لرزید !
بدون این که حتی ثانیهای لبهاشونو از هم جدا کنن ، از حموم خارج شدن و به سمت تخت دو نفرهٔ وسط اتاق رفتن ...
تا جایی که ساق پای یونگی به پایهٔ تخت خورد و از پشت روی تشک و ملافههای ساتن نرم و خنک سقوط کرد ...
برای لحظهای از لبهای تهیونگ دل کند و با گونههای سرخ از تب و عطش سیر نشدنی ، به چشمهای پر از شهوت و خمارش چشم دوخت .
پسر کوچیکتر لبخند موذیانهای زد و زانوهاشو دو طرف یونگی قرار داد و روی تنش خیمه زد ...
لبهای داغش این بار روی سیب گلوی مرد نشست و گاز محکمی از پوست رنگ پریدهاش گرفت .
یونگی نالهٔ بلند و کشداری سر داد و سرشو به عقب پرت کرد تا فضای بیشتری به زبون بیافسار پسر بده .
بوسههای تهیونگ روی تنش آروم آروم پایین رفت و ردپاهای سرخ و ارغوانی روی سینه و ترقوههاش باقی گذاشت ...
با لبخند شیطنتآمیزی به چشمهای مشتاق پسر بزرگتر نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزنه ، به آرومی حوله رو از دور کمرش باز کرد ...
یونگی با حس برخورد هوای خنک اتاق به داغترین عضو بدنش آهی کشید و بیاراده پاهاشو بهم نزدیک کرد ، اما تهیونگ مانعش شد ...
پاهاشو روی شونهٔ خودش قرار داد و لب زد : اینجا نگهشون دار .
یونگی سر تکون داد و فقط تونست بگه : هوم .
تهیونگ شلوار و لباس زیر خودش رو هم تا جایی که لازم بود پایین کشید و به آرومی سر آلتشو واردش کرد .
هردوشون همزمان نالهٔ بلندی سر دادن ... یکی از درد و اون یکی از سر لذت !
دستهای یونگی روی ملحفهها مشت شد و درحالی که به سختی نفس نفس میزد ، زیر لب غرید : وای تهیونگ ... لعنت بهت !
اعتراضش بخاطر این بود که پسر ، بدون آمادگی واردش شد ...
تهیونگ بوسهٔ نرم و دلجویانهای روی گونهاش نشوند و کمی بهش وقت داد تا دردش آروم بگیره .
بعد از چند ثانیه حرکاتش رو با ملایمت شروع کرد و با هر ضربه ، سانت به سانت جلو رفت ، تا جایی که کل عضوش داخل مقعد مرد جا گرفت ...
موهای نمناک یونگی رو از روی پیشونیش کنار زد و با نگرانی پرسید : خوبی ؟!
یونگی فقط به نشونهٔ مثبت سر تکون داد و نفس حبس شدهاش رو از بین لبهاش بیرون فرستاد .
درد شدیدی داشت ، ولی میدونست زیاد طول نمیکشه تا بهش عادت کنه .
تهیونگ با حس ریلکس شدن عضلات یونگی ، سرعتشو آروم آروم بالا برد و ضربههاشو جهتدار کرد ، تا جایی که صدای نالهٔ کشدار و چنگ محکمی که به پهلوش زد رو حس کرد ...
- فاک ... ته همونجاست !
پسر کوچیکتر ، همزمان با بوسیدن چونهٔ معشوقش ، مجدداً سرعت ضرباتشو بیشتر از قبل بالا برد و صدای نالههای ریز و مردونهاش با صدای نفسهای تند و منقطع یونگی قاطی شد .
یونگی میون نالههاش لب زد : آه ... تــ ... تهیونگ ، من ...
و قبل از اینکه جملهاش رو کامل کنه ، جوابشو گرفت : آره ... منم ... منم همینطور !
بلافاصله بعد از اون حرف ، یونگی پشتش رو قوس داد و با نالهٔ بلندی روی شکم خودش و تهیونگ ارضا شد .
تهیونگ هم با نالهٔ غرش مانندی که کرد ، لبهاشو روی لبهای سرخ و باریک یونگی کوبید و آخرین ضربه رو با تمام قدرت به پروستاتش وارد کرد .
خسته و نفس زنان خودشو روی تن پسر بزرگتر رها کرد و سر روی سینهاش گذاشت تا با شنیدن صدای قلبش ، دل خودش هم آروم بگیره ...
YOU ARE READING
Love lost ; Love found
FanfictionCouple : Taegi/Yoontae Genre: Romance, Drama, Angst, Slice of Life, Smut کیم تهیونگ یه وکیل طلاق جوون و با استعداده که به خاطر موفقیت توی پروندههاش شهرت کاری زیادی پیدا کرده . یه روز پروندهٔ طلاق زن جوونی به دستش میرسه که با همه پروندههاش فرق دا...