جنی که داشت دوستش رو قانع میکرد چرا به هیچ وجه نمیتونه بیشتر از نیم ساعت به پلی لیست مزخرفش گوش بده، درحالی حرفش قطع شد که با سر توی کمر مخاطبش خورد.
:" چته؟" درحالی که بطور دراماتیکی پیشونیش رو میمالید عقب کشید و از بالای شونه جونگکوک سرک کشید تا دلیل متوقف شدنش رو ببینه.
:" از کجا میدونستی اینجام؟"
:" بیا بگیم شانس آوردم."
جنی متوجه این شد که دوستش طرف مقابل رو میشناسه و در عین حال میتونست بگه که جونگکوک از دیدن اون پسر جلوی کلاسش مبهوت شده.
در همین وادی ها بود که جونگکوک هم متوجه سردرگمی جنی شد و خودش رو کنار کشید تا اون دو نفر بتونن همدیگه رو بطور واضح ببینن:" تیونگ دوستم جنی. جنی... تیونگ." وقتی مخاطبش به تنها دختر اون جمع تغییر کرد، با دستپاچگی پشت سرش رو خاروند و این پا اون پا کرد.
اگر ازش پرسیده میشد که - طرف رو کی و کجا دیدی؟ - باید جواب میداد - همون شب و همون جایی که احتمال زیاد برای تو خرابش کردم و بخاطر چشم و ابرو اومدن واسه ی یه نفر دیگه بهت غر زدم. -؟ خداروشکر جنی هیچوقت اون سوال رو نپرسید.
:" تیونگ کیه دیگه؟" جنی انگار که صاحب اسم اونجا نیست، گفت و وزنش رو روی پای چپش انداخت تا استایل ایستادنش کول تر بنظر برسه.
هر دوی اون پسر ها در جواب بدیهی اون سوال کمی خیره نگاهش کردن تا اینکه احساس معذب گونه ای اطرافشون رو پر کرد.
:" باید تنهاتون بذارم؟" جنی با لحن بدبینی پرسید و جفت نفراتی که تا اون لحظه مجسمه به نظر میرسیدن، تند تند شروع به سر تکون دادن کردن:" نه!"
:" نه. نه اصلا." جونگکوک با خونسردی بیشتری نسبت به تازه وارد جواب داد و با اینحال جنی کیفش رو روی دوشش بالاتر کشید تا نشون بده که داره جمع رو ترک میکنه.
:" به هر جهت خودم میخوام که تنهاتون بذارم." و بعد از خداحافظی مختصری راه خودش توی راهرو ها رو پیش گرفت.:" صادقانه بعد از دو روز، انتظار نداشتم خبری ازت بشه." جونگکوک بعد از اینکه کمی کنار تیونگ بی هدف راهرو ها رو طی کرد، تونست سر صحبت رو باز کنه.
:" میدونم. منم امروز یهو یادت کردم که تصمیم گرفتم بیام ببینمت."
:" چرا باید یاد من کنی؟"
:" شیرموز خوردم."
با جواب تیونگ نتونست جلوی خنده اش رو بگیره. آروم با چرخوندن کمرش، کوله پشتیاش رو به بازوی پسر کنارش کوبید و ابرو تا انداخت:" بهترین چیزی نیست که میتونستی باهاش یاد من کنی ولی ازت قبول میکنم."
:" با چی میشه یادت کرد؟"
:" زیبایی های طبیعت."
:" اتفاقا از وقتی بهش اشاره کردی بنظرم شیرموز هم میتونه از خوبی های طبیعت حساب بشه."
:" چاپلوسی نکن."
به همین ترتیب بود که دقایق بعدی رو توی محوطه چرخیدن و همه چیز خوب بود. جونگکوک حتی میتونست بگه تنها زمانی از روز بود که به راحتی از گوش هاش استفاده میکرد. تا وقتی که تصمیم گرفت برای یه استراحت کوتاه قبل از برگشتن به کلاس های بعدی، تیونگ رو به اتاقش دعوت کنه. مطمئنا نامجون مشکلی با ابمیوه خوردن اون پسر توی اتاقشون نداشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/250718597-288-k637497.jpg)
YOU ARE READING
Weird Star
Fanfiction_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه