امروز دقیقا دومین سالیه که بدون تو میگذره...
نمیدونم تو منو فراموش کردی یا نه ولی من هنوز به یادتم هر ثانیه هر دقیقه هر ساعت هر روز
امروز دومین سالیه که بدون تو تولدم جشن میگیرمهمینجوری که داشت داخل ذهنش با خودش حرف میزد که
با صدای گارسون حواسش برگشت :
@قربان حالتون خوبه؟؟
اشکاش پاک کرد و کمی سر وضعش درست کرد
-خوبم مرسی از نگرانیتون
گارسون تعظیمی کرد و رفت
همیشه هر سال جونگکوک تهیونگو میاورد به این رستوران برای تولدش
و تهیونگ بعد از ترک شدنش توسط جونگکوک هر روز به همین رستوران میومد به امید اینکه یه روزی بالاخره کوکیشو اینجا ببینه با اینکه میدونست مردش دیگه تو این کشور نیست!!!!
و بازم تپش قلب لعنتیش مزاحمش شده بود
تهیونگ بعد رفتن جونگکوک مریضیش خیلی بد تر شده بود حتی دکتر بهش گفته بود باید سریعا بستری شه ولی تهیونگ موافقت نکرد به هیچ عنوان چون اعتقاد داشت این سرنوشت حقشه!
حقشه بمیره چون این تنها چیزیه که باعث میشه کوکیش اروم بگیره
لحظه ای انقدر قلبش سریع میزد که فکر کرد همین الاناس که بمیره و شاید عجیب باشه ولی از این اتفاق هم خوشحال بود
هم ناراحت
پسرک بعد دقایقی قرصی از کیفش دراورد و با ابی که رو روی میزش بود خورد
همین که مشغول غذا خوردن شد
گوشیش زنگ خورد.....عالیه!مادرش بود
جوابش داد و در کسری از ثانیه زن به حرف اومد:
•تهیونگ عزیزم پول داری بهم قرض بدی ؟
-نه اوما برای چی میخوای
زن کمی عصبی شد چون میدونست تهیونگ پول داره و نمیخواد به مادرش بده پس مادرش از فرصت سواستفاده کرد ولی قضیه جونگ کوکو وسط کشید
.
.
.
تهیونگ هنوز از چیزایی که شنیده بود شکه بود و احساس میکرد امید به زندگیش برگشته بود
مادرش بهش گفته بود کوکیش تو کره است و امشب قراره برای شام کاری به معروف ترین رستوران کره بره
و تهیونگ همین موقع تو اون رستوران بود!
بعد چند دقیقه از شک دراومد و متوجه این شد که مادرش اینا
رو از کجا میدونست ؟ نکنه با جونگکوک در ارتباط بود ؟همینکه در افکارش غرق بود
یهویی تصمیم گرفت از اون رستوران به سرعت بره بیرون
چون هیچی امادگی با رو به رو شدن با کوک نداشت
و میدونست به محض دیدنش میزنه زیر گریه پس سریع کوله پشتیش جمع کرد و خواست از جاش بلند شه که با صحنه ای مواجه شد که قلب کوچیکش به درد اورد و اشکاش بارید و دوباره نشست سرجاش...خوشحال بود که کوک متوجش نشده غافل از اینکه کل این مدت که اینجا بود کوک هم اونجا بوده و کلا نگاهش رو تهیونگش بوده
و دوباره به صحنه رو به روش نگاه کرد اون دختر خوشگل کی بود پیشش واقعا زیبا بود همینکه داشت نگاهشون میکرد اشکاش داشت مثل ابر بهاری میبارید
همینکه داشت نگاهشون میکرد یهو نور کافه کم شد و یه گروه با ساز و یه نفر با کیک تولد و نفر دیگری با کادو به سمت میزشون رفت
تهیونگ دیگه تحمل نگاه کردنشون نداشت ولی باید نگاه میکرد باید به خودش میفهموند دیگه هیچی شانسی برای بازگشت نداره
تقریبا یه ربع بود که تهیونگ قایمکی داشت بهشون نگاه میکرد و سوجو میخورد،الکل فوق العاده برای قلبش ضرر داشت چه به برسه به چند بطری
حالا وقت باز کردن کادوی کوک بود که ظاهرن برای دوست دختر جدیدش خریده بود
دیگه بد تر از این نمیشد اون کادو چیزی نبود جز *حلقه *
ازدواج!!
ته جو (دوست دختر جدید جونگکوک) با دیدن حلقه ذوق زده شد و کوک رو بغل کرد بوسیدش
تیهونگ داشت درست میدید ؟ یکی دیگه لبای مردشو بوسیده بود ؟؟
دیگه تحمل نداشت
همه داشتن براشون دست میزدن و تهیونگ با شجاعتی که نمیدونست از کجا به دست اورده به سمت میزشون رفت
و درحالی در حال بوسیدن هم بودن با فریادی که اومد همه ساکت شدن
-هی جئون جونگکوک!
تهیونگ گفت و حالا این نگاه عصبی و ترسناک جونگکوک بود که داشت به تهیونگ نگاه میکرد
حقیقتش اگه میگفت از نگاهش نترسیده دروغ بود
به شدت ترسیده بود حتی روزی که باهم دعوا کردن وکوک ترکش کرد هم انقدر ترسناک نگاهش نکرده بود
جونگکوک به سمتش رفت و بازوشو گرفت انقدر سفت گرفته بود که مطمئنن کبود میشد
جونگکوک با داد گفت:
+ تو اینجا چه غلطی میکنی! دوسال پیش بس نبود گند زدی به زندگیم بازم اومدی بیشتر برینی توش هرزه ؟تهیونگ درست شنیده بود؟ کوکیش بهش گفته بود هرزه ؟ نه
امکان نداشتتهیونگ ادامه داد:
-ج..جونگکوکم ن...نمیخوای به حرفام گوش کنی هقق
تو هیچی نمیدونی هقق یه فرصت بده همه چیو توضیح ب...بدم
با گریه گفت و به کوک نگاه کرد.جونگکوک که از عصبانیت قرمز شده بود به حرف دراومد:
+ به چه حقی منو با میم مالکیت صدا میزنی ؟
با فریاد گفت و باعث لرزش بدن تهیونگ شد
جونگکوک ادامه داد:
+فقط به خاطر کمکایی که بهم کردی کاریت ندارم و ازت میگذرم همین الان گمشو از چشمام تا عصبی تر نشدم !!!!!!
انقدر که لحنش ترسناک بود واقعا تهیونگ کوچولوش ترسونده بود!
-اگه بمیرم منو میبخشی ؟؟
انقدر که لحنش دردناک بود حتی سنگم اب میکرد+ اره! معلومه که اره کسایی مثل تو لیاقتشون مرگه
به سمت ته جو حرکت کرد و دستش گرفت و به سمت در خروجی حرکت کرد که صدای بلندی از پشتشون اومد جونگکوک
برگشت
و صحنه دید که یه لحظه احساس کرد روحش بدنش ترک کرده-جونگکوکی من هیچ وقت از پشت بهت خنجر نزدم و همش برای نجات تو بود....اگه میگی لیاقتم مرگه پس باشه
اگه با مرگ من راحت میشی چرا که نه من حاضرم حتی جونم برای خوشحالیت فدا کنم مرد من!
گفت و کوله پشتیش برداشت و به سمت در رفت با سرعت از پیش ته جو و جونگکوک گذر کرد
و اون نگاهی که تهیونگ قبل رفتن به دستاشون که تو گره خورده بود انقدر که پر از غم بود که باعث شد ته جو دست جونگکوکو ول کنه و در گوشش بگه
=اوپا این زیاده روی بود!!فقط قرار بود ببینیم هنوز عاشقته یا نه..اگه بلایی سر خودش بیاره مقصرش تویی و این نقشه مسخرت!!
ته جو با نفرت گفت و از کوک فاصله گرفت و به سمت در رفت و سوار تاکسی ای شدجونگکوک که تازه به خودش اومده بود
دوباره حرفای تهیونگ توی ذهنش تکرار کرد !+نکنه واقعا بلایی سر خودش بیاره..
.
.
.
.
.
.خب اینم از پارت اول
ووت و کامنت یادتون نره :))
YOU ARE READING
"You were in my blood like drugs"Kookv
Fanfiction«بودی تو خونم مثل مواد» تهیونگ که دوسال پیش داشته بهش تجاوز میشده و جئون جونگکوک شوهرش فکر کرده داره بهش خیانت میکنه! تهیونگ و جونگکوک بعد دوسال همون دیدن و چی میشه که تهیونگ مشکل قلبی داشته باشه و از جونگکوک درخواست کنه که بزاره روزای اخر زندگیش ر...