دیگه چقدر میونست درد تحمل کنه شروع کرد به دویدن و
جونگکوک ندید که داشت دنبالش میومد...
وقتی خواست از خیابون رد شه ماشینی با سرعت به سمتش
اومد...چشماش بست و منتظر مرگ بود که یکی دستشو کشید.
جونگکوک تهیونگ سمت خودش کشید و بغلش کرد
تنها چیزی که میشنید ضربان قلب جونگکوک بود!+احمق! داشتی چیکاری میکردی ؟ حواست کجا بود نزدیک بود بمیری...
-ولی من میخوام بمیرم..
+تهیونگ احمق نباش تو قرار نیست بمیری به این زودی...
دستش گرفت و بردتش تو عمارتش
وقتی وارد عمارت شدن ته جو اومد سمتشون و گفت:=اوموو اوپا چرا باز اوردیش تو خونمون؟
+ته جو اون فک فاکیتو ببند!!!دیگه از حدت نگذر!!!!!!!!
جونگکوک یه جوری داد زد که تموم استخون های تن دختر از ترس لرزید
+به تو هیچ ربطی نداره !!!این عمارت منه! تهیونگم پیشم میمونه!
جونگکوک به سمت ته جو رفت و در گوشش گفت:
+هیچ وقت یادت نره چی هستی و برای چی اینجایی تو هیچ ارزشی برام نداری و فک نکن نفهمیدم رفتارت با تهیونگ عوض شده یادت نره من تهیونگو دوست دارم نه تو!!!!!!!
حرفشو زد و بدون توجه به دختری که شوک بود به سمت تهیونگ رفت و دستشو گرفت بردتش تو اتاقشتهیونگ تنها سوال تو ذهنش این بود که جونگکوک در گوش ته جو چی گفته که دختر بیچاره اونجوری رفت تو شوک
به اتاقش رسیدن و جونگکوک درو براش باز کرد و دوتایی رفتن تو اتاق و جونگکوک گفت:
+دیگه حق نداری جایی بری!سر ساعت خدمت کار قرصاتو میاره برات و هفته ای سه بار دکتر میاد معاینه ات میکنه و هیچ حق مخالفتی نداری باید درمان شی
-ولی من نمیخوام!
تهیونگ گفت و عصبانیتو تو چشمای جونگکوک دید و تصمیم گرفت بس کنه
+حالا برو استراحت کن
از اتاق تهیونگ خارج شد و به اتاق خودشون رفت که مطمئنا ته جو اونجا بود
وارد اتاق شد و با شدت درو بست
اتاق جوری طراحی شده بود که صدا زیاد بیرون نمیرفت و اگه میرفت کسی متوجه حرفاشون نمیشد+ته جو!
=ب...بله
+این رفتاره کصشعرتو بس کن من تهیونگو دوست دارم هیچ علاقه ای بهت ندارم پس خفه شو و رفتارتو با تهیونگم درست کن تو خودت قبول کردی که وارد این بازی بشی
و چند وقت دیگه که از بی گناهی تهیونگ مطمئنم بشم همه چی تمومه بین ما!=عزیزم...اخرش من برات میمونم اون تهیونگه احمق اخرش میمیره!!!
ته جو اینو گفت و همین شد که به سمت ته جو حمله کرد و گردن دخترو گرفت و چسبوند به دیوار
YOU ARE READING
"You were in my blood like drugs"Kookv
Fanfiction«بودی تو خونم مثل مواد» تهیونگ که دوسال پیش داشته بهش تجاوز میشده و جئون جونگکوک شوهرش فکر کرده داره بهش خیانت میکنه! تهیونگ و جونگکوک بعد دوسال همون دیدن و چی میشه که تهیونگ مشکل قلبی داشته باشه و از جونگکوک درخواست کنه که بزاره روزای اخر زندگیش ر...