Don't leave me(Part5) S1

279 31 6
                                    



پیرمرد دسته تهیونگو گرفت و خواست به زور ببرتش که در عمارت باز شد جونگکوک اومد داخل ...
و با چشمای ترسیده تهیونگ رو به رو شد

+کیم تو هیچ حقی نداری کسی رو به زور از اینجا ببری !

^به زور نمیبرمش خودش میخواد بیاد!

جونگکوک نگاهی به تهیونگ کرد و گفت :
+تهیونگ!میخوای باهاش بری ؟

تهیونگ که از استرس داشت حالش بد میشد یه نگاه به باباش وجونگکوک کرد و شروع کرد سرشو به معنای نه به تکون دادن وهمون لحظه اقای کیم دست تهیونگو سفت گرفت به معنای باید باهام بیای
جونگکوک بعد دیدن این اتقاقات به سمت تهیونگ رفت و دست تهیونگو از دست اقای کیم جدا کرد

اقای کیم که عصبی شده بود گفت:
^به تو هیچ ربطی نداره هرجایی که بخوام پسرم رو میبرم!تو که ازش متنفری مرده و زندش برات فرقی نداره

باباش داشت حقیقت مستقیم میزد توی صورت تهیونگ و واقعا دیگه نمیتونست دیشب قرصاشو نخورده بود باید الان میخورد وگرنه حالش بد میشد

+یا با زبون خوش همین الان خودت میری بیرون یا بگم بیان ببرنت ؟

بابای تهیونگ که کمی ترسیده بود به مامانش اشاره کرد برن و
مگه میشه باباش هیچ کرمی نریزه؟

به سمت تهیونگ که کنار جونگکوک وایساده بود رفت و به زور بغلش کرد تهیونگ که تا الان یه زور بغضش نگه داشته بود
بغضش شکست و چیزی که شنید براش غیر قابل باور بود
و همچنان وقتی بغلش کرده بود به لمسای کثیفش ادامه داده بود و این از چشم جونگکوک دور نمونده بود

^گریه هات دم گوشم قشنگه دقیقا مثل اون شب منتظر تکرارش باش تهیونگ عزیزم.

و به سمت در خروجی رفت و به محض اینکه در خونه بسته شد تهیونگ افتاد رو مبلی که پشتش بود و شروع کرد بلند بلند گریه کردن

جونگکوک که کمی دلش به رحم اومده بود از گریه های پسر به سمتش رفت و جلوش زانو زد و دستاشو به معنی بغل باز کرد

+اجازه داری بغلم کنی و فقط جوگیر نش....
قبل اینکه حرف جونگکوک تموم شه تهیونگ اومد تو  بغلش و شروع کرد به حرف زدن :

-چرا من؟ چ...چرا من؟ م..مگه چیکار هقق هقق کردم ک..که ل..لایق این همه د...د..دردم ؟
بعد گفتن این جمله گریش خیلی بیشتر شد

و بعد حدود ده دقیقه از بغلش بیرون اومد و گفت :

-ا..اگه دوستم ن..نداری چرا انقدر س..ر به هققق هقق سرم میزاری؟؟
بلند شد به سمت پله ها رفت که بره تو اتاقش ولی قلبش باز شروع کرده بود تپیدن و چشماش سیاهی میرفت
تا خواست پله اول رو بره بالا چشماش سیاهی رفت و داشت میوفتاد که جونگکوک گرفتتش و بیهوش شد
جونگکوک که به شدت نگران شده بود بابت تهیونگ داد زد :
+دکتر خبر کنین
/چشم ارباب

"You were in my blood like drugs"KookvOnde histórias criam vida. Descubra agora