به بیمارستان رسید و با عصبانیت به سمت اتاقی که ته جو توش بود رفت!+ته جو!!!
= باز چیه ؟؟ میخوای ایندفعه چیکارم کنی؟
ته جو از روی تخت بلند شد به چشمای جونگکوک خیره شد+از خونه بیرونت میکنم! دیگه داری از حدت میگذری ما فقط قرار بود همکاری کنیم نه اینکه عاشق هم شیم
=نمیتونی اینکارو کنی جئون جونگکوک...
+اونوقت چرا؟؟
و ته جو با سکوت بهش نگاه کرد چون هیچ کاری نمیتونست بکنه جونگکوک فقط کسی بود که پدرش قبل مرگش ته جو رو بهش سپرد...
جونگکوک وقتی دید ته جو چیزی برای گفتن نداره به ته جو گفت که میره ترخیصش کنه و رفت
*....عمارت جئون......*
تهیونگ از خواب باشد نه تو اتاق جونگکوک بود نه جونگکوکی پیشش بود
یعنی انقدر راحت با اون همه درد ولش کرده بود رفته بود
تهیونگ به سمت حموم رفت بدنش خیلی درد میکرد مخصوصا کمرش همشم به خاطر اون جئونه عوضی بود!به خودش تو اینه نگاه کرد چقدر لاغر شده بود..
حتی دیگه پوستش شادابی قبلو نداشت زیر چشماش سیاه شده بود و از حق نگذریم با این حال هم خیلی خوشگل بود.رو به خودش تو اینه گفت:
-انقدر احمق بودی که فکر کردی دوباره عاشقت شده؟؟
تو الان فقط براش یه اسباب بازی ای!با فکر اینکه جونگکوک الان داره ته جو رو نوازش میکنه بغض کرد یعنی مردش داشت یعنی دیگه رو لوس میکرد؟
روی کف حموم نشست و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن..
حدود یک ساعت بعد گریه اش بند اومد و بلند شد یه دوش خیلی سریع گرفت و از حموم اومد بیروندلش خیلی برای کوکیش تنگ شده بود پس تنها لباسی که از جونگکوک داشتو پوشید، یه هودی مشکی!
یهو یکی در زد و وارد اتاق شد
؛اقای کیم؟
-بله بفرمایید داخل
؛اقای جئون گفتن بیام وضیعتتون رو چک کنم
-باشه
دکتر به تهیونگ اشاره کرد که رو تخت بشینه و با چند تا چیز عجیب غریب تهیونگو معاینه کرد
؛تا جایی که من میتونم با این ابزار ببینم وضیعتتون اصلا بهتر نشده بلکه بدترم شده اگه همینجوری پیش برین باید عمل کنید یا...
-یا چی؟
؛مرگ...
تهیونگ با شوک بهش خیره شد یعنی انقدر سریع داشت میمرد؟
-نمیخوام به هیچ عنوان جئون چیزی بفهمه اوکی؟؟
؛نمیشه من باید همه چیزو بهشون بگم
YOU ARE READING
"You were in my blood like drugs"Kookv
Fanfiction«بودی تو خونم مثل مواد» تهیونگ که دوسال پیش داشته بهش تجاوز میشده و جئون جونگکوک شوهرش فکر کرده داره بهش خیانت میکنه! تهیونگ و جونگکوک بعد دوسال همون دیدن و چی میشه که تهیونگ مشکل قلبی داشته باشه و از جونگکوک درخواست کنه که بزاره روزای اخر زندگیش ر...