❌اپ نکردمش این پارت سه هست جا انداختمش و ❌اشکاش پاک کرد و گفت :
-نزار با حسرت بمیرم لطفا مرد من!
جونگکوک که خشکش زده خشکش زده بود با خودش گفت اگه این چند ماه پیش من بمونه و ته جو ببینه انتقامم مطمئنن گرفته میشه!
جونگکوک در حقیقت داشت از عشق و علاقه تهیونگ نسبت به خودش سو استفاده میکرد...+باشه!ولی یه شرط داره!
-چه شرطی ؟
+ صبحانه و ناهار و شام رو همیشه باهم بخوریم!
تهیونگ که امیدوار شده بود که جونگکوک میخواد مثل دفعه های قبل سر میز غذا براش غذا بکشه و با خنده بخورن گفت :-باشه
+ به بادیگاردا میگم وسیله هاتو بزارن تو اتاق بغلی
تهیونگ که تعجب کرده بود از اینکه قراره توی اتاق بغلی بمونه گفت:-ولی قرار بود پیش هم باشیم
با بغض زمزمه کرد و جونگکوک شنید و در جواب گفت:+ توقع داری دخترم ول کنم و بیام پیش تو ؟؟؟؟کسی که بهم خیانت کرد ؟
پوزخندی زد و ادامه داد:
+ تو از اول که اومدی این خونه فقط یه برده فروشی بودی! همیشه یادت باشه من هیچوقت عاشقت نبودم تو فقط یه برده بودی برام منم اربابت بودم ! هر قولی که دادم دروغ بوده همش از رو هوس بوده و...
خواست ادامه بده که با چهره تهیونگ که دوباره داشت سفید میشد نگاه کرد
این همه حرف اونم توی یه جمله قطعا براش زیاد بود؟ یعنی کل این مدت باهاش بازی شده؟
همینکه داشت حرفای جونگکوک تحلیل میکرد
چشماش داشت سیاهی میرفت و نفسش تنگ شده بود
رو به جونگکوک که کاملا ریلکس به میز تکیه داده بود گفت-جونگکوکا... *سرفه سرفه* کیفم ب..بیار قرصام ت...توشه..
افتاد رو زمین و شروع کرد به سرفه کردن
جونگکوک نمیتونست اجازه بده بمیره پس از در اتاق خارج شد و کیفش که رو زمین بود رو براش اورد
کمی شک کرده به تهیونگ که ممکنه حرفاش دروغ باشه پس کیفش باز کرد و تنها چیزایی که دید عکس اولین قرارشون بود
و چندتا بسته قرص به اسم قرصا نگاه کرد
این همون قرصایی بود که مادرش میخورد! این قرصا برای مرحله ای بود که دیگه هیچ درمانی روشون جواب نمیداد کم کم داشت بغض میکرد که در کیفو بست و به اتاق رفت و به تیهونگ دادتهیونگ سریعا در کیفش باز کرد و سه تا از قرصاش دراورد و خورد
بعد چند دقیقه که تقریبا حالش بهتر بود متوجه شد چه گوهی خورده!
اون باید با دوست دختر جدید کسی عاشقشه زندگی کنه؟ که امکان نداشت!!!
جونگکوک اومد سمتش و گفت:
+وسیله هات چند دقیقه دیگه میرسن و خدمتکارا میزارن تو اتاقت تا وقتی میرم و میام تو اتاقت باش!
گفت و رفت
تهیونگ از جاش بلند شد و کیفش برداشت و از در اتاقکارش خارج شد و به سمت در اصلی اتاق رفت و جونگکوکو دید که پایین پله ها اون دخترو بغل کرده و ظاهرن داره یه چیزی به هم میگن در حالی بازم داشت بغضش میگرفت سمت اتاقش رفت و در اتاقش قفل کرد و رو تختش دراز کشید و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن و بعد چند دقیقه خوابش برد
KAMU SEDANG MEMBACA
"You were in my blood like drugs"Kookv
Fiksi Penggemar«بودی تو خونم مثل مواد» تهیونگ که دوسال پیش داشته بهش تجاوز میشده و جئون جونگکوک شوهرش فکر کرده داره بهش خیانت میکنه! تهیونگ و جونگکوک بعد دوسال همون دیدن و چی میشه که تهیونگ مشکل قلبی داشته باشه و از جونگکوک درخواست کنه که بزاره روزای اخر زندگیش ر...