واقعا عصبی بود باباش چطور تونسته بود به این بچه معصوم تجاوز بود
برای اولین بار برای اینکه دو سال پیش ولش کرد عصبی بود!
گوشیش دراورد و به منشیش گفت یه جاسوس برای بابای تهیونگ اوکی کنه که از همه کاراش با خبر باشه!
....
*حدود یک هفته از همه اتفاقات گذشته بود و جونگکوک نزاشته بود تهیونگ بره*تهیونگ بالاخره زخمای پاش خوب شده بود و میتونست شلوارک بپوشه واقعا از این قضیه خوشحال بود پس با زود شلوارکی رو از کمدش دراود و پوشید
بعد از اینکه یه عالمه توی اینه ژست گرفت با شلوارکش به سمت در رفت تا بره ناهارشو بخوره
وقتی به طبقه پایین رسید ته جو نبود و جونگکوک تنها بود و واقعا خوشحال شد که بالاخره میتونه با جونگکوک تنها باشه
پس با ذوقی که نمیدوست از کجا اومده بود به سمت جونگکوک رفت و کنارش نشست..جونگکوک که متوجه شده بود که تهیونگ از تنها بودنشون خوشحال شده ولی چند دقیقه بعد ته جو از اشپز خونه با پنکیک اومد
این صحنه براش تهیونگ اشنا بود...
همیشه برای جونگکوک صبحونه پنکیک درست میکرد
ولی حالا یکی دیگه براش پنکیک درست کرده بودتهیونگ بعد اومدن ته جو با پنکیک غم و بغض توی چشمای خوشحالش جا خشک کرد
همون لحظه بود که ارزو کرد که کاشکی میمرد و این صحنه هارو نمیدیدامروز قرار بود بره دکتر تا چک یشه توسط دکتر پس باید سریع تر صبحانشو میخورد ولی هیچ اشتهایی براش نمونده بود بعد از این اتفاق پس تشکری کرد از پشت میز بلند شد
= تهیونگ چیزی نخوردی که
تهیونگ فقط نگاهی بهشون کرد و رفت و وقتی داشت از پله ها بالا میرفت دوباره بهشون نگاهی کرد و با خودش گفت :
-کاشکی منم دختر بودم...
گفت و رفت تو اتاقش
بعد پوشیدن لباس مورد نظرش رفت ارایش ملایمی کنه ولی اورثینک ولش نمیکرد...
توی موقعی که داشت ارایش میکرد همش خاطره های خوبش رو جونگکوک دوره میکرد....+جونگکوکی....کاش برای من بودی! ولی امکان نداره من جز عشق هیچ چیز دیگه ای نمیتونم بهت بدم،ولی اون دختر میتونه بهت بچه بده...میدونم که چقدر بچه دوست داری! ببخشید اگه برات کم بودم
همینجوری که داشت با خودش و جونگکوک خیالی ذهنش حرف میزد فهمید که دیرش شده و سریع وسیله هاشو برداشت و به سمت در خروجی رفت جونگکوک و ته جو بعد نیم ساعت هنوزم پشت میز نشسته بودن و حرف میزدن
تهیونگ بدون هیچ خدافظی یا چیزی فقط خونه ترک کرد...
و سوار تاکسی شد و رفت سمت بیمارستان~تهیونگ باید سریعا بستری شی! دیگه به هیچ عنوان اجازه نمیدم بری! اصلا به حرفام توجه نمیکنی بهت میگم گریه و استرس اصلا خوب نیست برات ولی تو هر لحظه در حال گریه کردی از دو سال پیش وقتی که اقای جئون رفت
-نه نمیتونم بستری شم اصلا نمیشه فقط...فقط میخوام بمیرم..
دکتر که از حرفای تهیونگ ناراحت شده بود گفت:
~ تهیونگ به خودت بیا مطمئنی که این راهو میخوای انتخاب کنی؟
-اره...حدود چند ماه دیگه وقت دارم ؟
~اگه بستری نشی کمتر از یه ماه ولی اکه بستری بشی احتمال اینکه بهبود کامل پیدا کنی هست چون بدنت قابلیت مقابله باهاشو داره
تیهونگ بدون هیچ حرف دیگه از جاش پا شد و بعد تشکری که از دکتر کرد اومد بیرون از بیمارستان ..
یعنی فقط یک ماه دیگه زنده بود؟ همینکه داشت با خودش فکر میکرد یه ماشین جلوش وایساد و اون کسی نبود جز جونگکوک
+سوار شو کارت دارم
-نمیخوام
+سوار میشی یا یه جور دیگه سوارت کنم؟
تهیونگ با اینکه میدونست جونگکوک داره شوخی میکنه ولی بازم ازش ترسید و سریع تو ماشین نشست
تهیونگ بعد نشستن توی ماشین همه ی خاطرات جلو چشمش ظاهر شد و سفرشون و سکسشون و کارایی که کردن
همینا باعث شد دیگه نمیتوه اشکاش کنترل کنه و دستاش گذاشت رو چشماش و شروع کرد به شدید گریه کردن
جونگکوک که دلیل ناراحتی تهیونگو میدونست هیچی نگفت
+تهیونگ خوبی؟
و همین حرفش باعث شد تهیونگ سرشو بیاره بالا با چشنای
قرمز شروع کنه به حرف زدن-جونگکوک واقعا نمیفهمی یا خودت به نفهمی میزدی؟؟؟ اصلا میفهمی این چند سال چقدر بخاطرت عذاب کشیدم نمیخوای تمومش کنی واقعا؟ بسه دیگه بسه جونگکوک بالاخره داری به ارزوت میرسی خوشحال باش جونگکوکی! داری به ارزویی که دوسال پیش کردی میرسی!
جونگکوک که ریلکس داشت به حرف تهیونگ گوش میکرد و دوباره تو ذهنش مرور کرد و تازه منظورش کامل فهمید
+منظورت چیه دارم به ارزوم میرسم؟
-فقط یه ماه یا حتی کمتر به ارزوت میرسی !*مرگ من*
و لحظه ای که تهیونگ اینو گفت جونگکوک پاشو رو ترمز گذاشت و ماشین یه دفعه ای وایستاد
و الان یه تهیونگ خنثی بود و جونگکوک فوق العاده عصبی+ تهیونگ داری چی با خودت میگی!!!! باید درمان شی نمیزارم اینقدر زود بمیری!
-به هیچ عنوان قبول نمیکنم درمان شم لیاقتم همینه دقیقا چیزی که تو بهو گفتی! الان که هم میدونی دیگه یه هرزه به حساب میام حتی ب..باب...بام هم بهم دست زده...
هرچی به اخر جمله میریسید صداش کمتر میشد-جونگکوک دیگه وقتشه برم میدونستم قراره زود بمیرم ولی انقدر زود نه بعد به عالمه خودکشی ها ناموفق دارم بالاخره میمیرم همه اینا تقصیر تو بود! من بخاطر توعه لعنتی بهم تجاوز شد، سه بار خودکشی کردم ولی تو داشتی حال میکردی!
دنیا خیلی عجیبه!!
.
.
.
.
.
.
.
ووت و کامنت فراموش نشه:))
YOU ARE READING
"You were in my blood like drugs"Kookv
Fanfiction«بودی تو خونم مثل مواد» تهیونگ که دوسال پیش داشته بهش تجاوز میشده و جئون جونگکوک شوهرش فکر کرده داره بهش خیانت میکنه! تهیونگ و جونگکوک بعد دوسال همون دیدن و چی میشه که تهیونگ مشکل قلبی داشته باشه و از جونگکوک درخواست کنه که بزاره روزای اخر زندگیش ر...