6.

97 12 0
                                    

با خستگی به لپ تاپ باز جلوش خیره شد. شاید باید طرحشو از اول مینوشت؟ شاید اینطوری با استانداردها هماهنگ تر میشد؟ اما طرحی که الان داشت بهترینی بود که تاحالا نوشته بود. با کلافگی مثل ژله از صندلی اویزون شد.
- هعی ، اگه نتونم این شغل و داشته باشم .. یعنی تا ابد باید تو کافه کار کنم؟
با ناراحتی سرشو به پشت صندلی تکیه داد و برای بار هزارم آه کشید. با شنیدن صدای در کافه ، سرشو برمیگردونه و چان رو میبینه. با خوشحالی از‌ جاش بلند میشه و‌ به طرف مرد میره.
- هیونگ!
چان لبخندی میزنه و دستشو تو موهای پسر میبره و بهم می ریزتشون.
- هی پسر فکر نمیکردم‌ انقد اینجا خفن باشه
جونگین نگاه کلی به کافه میکنه و سرشو به معنای تایید تکون میده.
- آره صاحب اینجا سلیقه ی‌ خوبی داره
بازوی عضله ای چان رو میگیره و‌ به سمت میزی که تا چند دقیقه پیش روش نشسته بود میبرتش.
- خب واسه چی میخواستی بیای اینجا؟
دستشو میزاره زیر چونش و با کنجکاوی به چان نگاه میکنه. چان دست به سینه به پشتی صندلی تکیه میده.
- میخواستم ببینم دنسنگم کجا کار میکنه و یکمم ببینمت ، سعادت نصیبمون نمیکنی که خودت
جونگین لبخند خجالت زده ای میزنه و با دستش پشت گردنشو میخارونه.
- سرم شلوغه میدونی
چان سرشو تکون میده و‌ به جلو و سمت جونگین خم میشه.
- البته که میدونم سرت شلوغه
جونگین با دیدن صورت چان تو اون فاصله ی نزدیک یکم شوکه میشه و‌ عقب میره.
- هه.. اره خب
با شنیدن صدای در برای بار دوم سرشو برمگیردونه و این بار هیونجین رو همراه ی جعبه ی بزرگ ، با موهای بسته ی بلوندش میبینه. هیونجین چشماشو میچرخونه و با جونگین چشم تو چشم میشه و‌ همین باعث میشه جونگین اخمی کنه و سرشو برگردونه.
هیونجین با تعجب ابرویی بالا میندازه و بی توجه به جونگین و فردی که جلوش نشسته به سمت اشپزخونه ی کافه میره.
- دیگه نمیکشم
چان نگاه عمیقی به جونگین میندازه و‌ دوباره به پشتیه صندلی تکیه میده.

- جیسونگ؟ چیزایی که گفتی و برات اوردم
رفت داخل و جعبه رو ی گوشه جا داد ، با شنیدن صدای جیسونگ از یجایی با چشماش دنبالش میگرده.
- اوکی مرسی فقط میتونی قهوه ساز و اماده کنی؟ میخوام باز کنم
باشه ی ارومی میگه و‌ از اشپرخونه خارج میشه و به سمت دستگاه ها میره. از اونجایی که وایساده بود ، میتونست کل کافه رو ببینه. سرشو بلند کرد و‌ مردی رو دید که انگار با جونگین صمیمی به نظر میومد. بهش میخورد که از جونگین و حتی خوده هیونجین هم بزرگ تر باشه. حالا که دقت میکرد ، مرد اشنا به نظر میومد. چشماشو ریز کرد و سعی کرد بفهمه کجا دیدتش.
با روشن شدن چراغی بالای سرش یادش اومد ، اون همون کسی بود که اون شب جونگین و‌ فلیکس رو رسونده بود. شونه ای بالا انداخت و سعی کرد روی کارش تمرکز کنه.

تقریبا نزدیکای ساعت یازده جیسونگ کافه رو باز کرد و اون روز به طرز وحشتناکی شلوغ بود ، جوری که هیونجین مجبور شد بمونه و‌ به اون سه نفر کمک کنه. چان از اونجا رفته بود اما به جونگین گفت که به محض اینکه کارش تموم شه برمیگرده. همشون انقد سرشون شلوغ بود که جایی برای گیر دادن به هم نداشتن و در نهایت طرفای ساعت ده بالاخره جیسونگ کافه رو بست.
- چرا امروز انقد .. شلوغ بود
نفس عمیقی کشید و روی صندلی ولو شد. جونگین به سمت فلیکس رفت و شونه های پسر رو ماساژ داد.
- هیونگ خسته نباشی امروز کیکای خفنی درست کردی
فلیکس لبخند خسته ای زد و سرشو تکون داد.
- خب پس کار امروز تمومه
با شنیدن صدای در هر چهار نفر با ترس به سمت در برگشتن و جونگین با دیدن چان نفس عمیقی کشید.

Bike garage Where stories live. Discover now