14

108 10 12
                                    

یک روز عادی ، یک زندگی عادی ، یک ادم عادی. جونگین نفس عمیقی میکشه و از خالی بودن کافه لذت میبره ( کار نداره بیعاره ). سوجین همراه با ظرف بزرگ خامه ای از اشپزخونه بیرون میاد و با چشماش دنبال جونگین میگرده.
- یاا جونگینا!!
جونگین که با خیالی راحت ، روی کاناپه ی اتاق کارمندا لم داده بود با شنیدن صدای هوار سوجین ی دور به ماه میره و برمیگرده. از جاش بلند میشه و به سمت صدای سوجین میره.
- جونم نونا
سوجین با دست خامه ایش اشاره ای به موهای بلندش که ریخته تو صورتش میکنه.
- جان هر کی میپرستی موهامو ببند نمیتونم خامه بخورم
جونگین چندین بار پلکی میزنه و با حالت متعجبی به سوجین خیره میشه.
- اوه
- زود باش!!
سوجین به کش دستش اشاره میکنه و منتظره جونگین میمونه.
- حله نونا
جونگین کش رو درمیاره و بعد از کنار زدن موهای سوجین از روی صورتش پشت دختر قرار میگیره و به ارومی موهای بلندشو میبافه.
- اینم از این
سوجین نگاهی به موهاش میکنه و ابرویی بالا میندازه و با نیشخند به جونگین خیره میشه.
- اووو میبینم که این کاره ای
جونگین دست به سینه میشه و با غرور سینه ‌اشو جلو میده.
- آف کورس ، آ ایم ده بست
سوجین پوکر به جونگین خیره میشه و به سمت اشپزخونه میره.
- ایف کیرس ای ایم دی بیست
جونگین با دیدن ری اکشن سوجین خنده اش میگیره اما طولی نمیکشه که خنده اش با صدای باز شدن زنگوله ی در پاک میشه. به در نگاه میکنه و چند تا مرد کلفت شکل رو میبینه که کت شلوار پوشیدن و به سمتش میان.
- اوه اوه
سعی میکنه طبق روال کارارو انجام بده.
- خوش اومدید ، چجوری میتونم کمکتون کنم؟
مردی به نسبت پخته تر از دو نفر دیگه با نگاه خالی به جونگین خیره میشه و بعد به منو نگاه میکنه.
- یدونه لته و دوتا امریکانو
- الان حاضر میشه
جونگین به سمت بار میره و مشغول اماده کردن سفارشا میشه. سوجین از اشپزخونه دراومد و با دیدن اون قلچماغ ها به سمت جونگین پشت بار رفت. انگشت کوچیکشو تو خامه کرد و تو دهنش گذاشت و به کانتر تکیه داد.
- جونگین
-هم؟ چیشده نونا
سوجین نگاه اجمالی به اونا میندازه و بعد به جونگین نگاه میکنه.
- بوی دردسر میاد ، مراقب باش
جونگین برمیگرده و به سوجین که برای یک صدم ثانیه قیافه‌اش جدی شد نگاه کرد و بعد سرشو تکون داد.
- حواسم هست

بعد از ی ربع ، سفارشارو روی سینی گذاشت و به سمت میزشون رفت. بعد از گذاشتن سفارشا به پشت کانتینر برگشت.

چند دقیقه گذشت ، سرش توی گوشیش بود که با کوبیده شدن چیزی رو صندوق ترسیده تو جاش پرید. با تعجب سرشو بلند کرد و به دلیل اون صدا نگاه کرد. حق با سوجین بود. اون سه نفر با قیافه های برافروخته جلوش ایستاده بودن ، انگار که جونگین ارثشونو بالا کشیده باشه.
- قهوه‌ات مزه گوه میده نزدیک بود خفه شم
جونگین با تعجب بهشون نگاه میکنه و متعجب از اینکه چرا اینجورین؟
- آه .. من متاسفم اما براتون یکی دیگه درست میکنم
برمیگرده که به سمت بار بره که یقه‌اش گرفته میشه و به جلو کشیده میشه. بابت کشیده شدن یقه‌ اش احساس خفگی میکنه و همین باعث میشه ی چشمش بسته شه.
- قربان لطفا اروم باشین
دستشو روی دست مرد میزاره تا خودشو از شرش خلاص کنه.
- اوه اروم؟ ولی من فقط با یک کار اروم میشم.
جونگین نگاه مشکوکی بهشون میندازه و قبل از اینکه بتونه ری اکشنی نشون بده مشت مرد به سمتش روونه میشه.
- لعنتی..
منتظر نشستن مشت دردناکی روی صورتش میمونه. با حس نکردن چیزی چشماشو باز میکنه و ظرف استیل خامه رو جلوی چشمش میبینه.
- ها؟
- میشه بپرسم دارین چه غلطی میکنین؟
سوجین با لبخندی که بیشتر شبیه حکم مرگ رو داشت بهشون نگاه کرد. مرد یقه ی جونگین رو ول کرد و به سوجین خیره شد.
- تچ.. دختر شجاعی هستی اما همین قراره که برات دردسر ساز شه.
- اوه جدا؟
و قبل از اینکه بتونه کاری با سوجین بکنه ، دختر از زیر دستش جا خالی میده اما خب ، سوجین ی نفر و اونا سه تا مرد گنده بودن. توسط یکیشون از پشت گرفته میشه و ی نفر دیگه هم دستاشو میگیره ، تقلا میکنه اما بازم زورش نمیرسید که با ضربه ی یهویی که از پشت خوردن ولش میکنن. برمیگرده عقب رو نگاه میکنه و جونگینی رو میبینه که از عصبانیت نفس نفس میزنه.
- اینا چه مرگشونه؟
سوجین نیشخندی میزنه و سرشو برمیگردونه.
- نمیدونم اما هر چی هست داره خوش میگذره
- هه..
هر دو با تعجب به مرد که روی زمین افتاده بود نگاه میکنن.
- نگران نباشین ، الان بیشتر براتون هیجان زده‌اش میکنم.
و با دراوردن چاقویی از کنار مچ پاش صاف می ایسته و با نیشخند به اون دو نفر نگاه میکنه.
- پسرا بلند شدین
- نمیدونم شاید سر از داستان اشتباهی دراوردیم نونا ، چرا یهو مافیایی شدیم؟
سوجین چند باری پلک میزنه و با تعجب به سمت جونگین برمیگرده.
- نمیدونم دنسنگ
با حمله ور شدنشون ، دوباره بهم نگاهی میکنن و با نگاهشون به هم قول میدن تو بهشت همو ملاقات کنن و چشماشونو میبندن اما با صدای مشت خوردن فرعی با تعجب چشماشونو باز میکنن.
- هیونجین!
- هیونجین!!
بله ، کسی که یکهو پدیدار شد و جلوی بهشت رفتنشونو گرفت هیونجین قهرمان بود. تازه متوجه شد که صورت و دست مرد چاقو خورده.
- سوجین برو به پلیس زنگ بزن من میرم کمکش کنم
دختر سرشو تکون میده و به سمت تلفن میره. جونگین با نگرانی برمیگرده و به صورت خالی از حس هیونجین که ترسناک بود ( و جذاب ) .. ، با دستش به پیشونیش میزنه و به سمت هیونجین میره.
- هیونجین! مراقب باش!
هیونجین با شنیدن صدای جونگین سرشو برمیگردونه و درست همون لحظه لیوانی تو سرش شکونده میشه. جونگین شوکه به هیونجین که خون از صورتش میچکید نگاه کرد. هیونجین سرشو پایین میندازه و نفس عمیقی میکشه ، قیافه‌اش معلوم نبود. جونگین سعی میکنه چهره‌اشو ببینه که خیلی ناگهانی تو بغل هیونجین فرو میره و بعد از چرخوندش به دیوار میجسبونتش. انقد شوکه شده بود که نفهمید اونم نزدیک بود از پشت شیشه بخوره تو سرش. هیونجین سرشو پیش گوش جونگین برد و با اروم ترین لحن ممکن که تا حالا ازش دیده بود با پسر حرف زد.
- همین جا بمون.. اسیب میبینی
و بعد نفسشو روی لاله ی گوشه پسر بیرون میده. الان جونگین چرا باید تو این موقعیت لبو بشه؟
- اما..
- شیش..
با نشستن انگشت اشاره ی مرد روی لبش سرشو برمیگردونه تا نگاهش کنه اما هیونجین چونشو تو دستش میگیره و نمیزاره که سرشو برگردونه.
- همین جا بمون پسر خوب
و بعد با دستش که چونه ی پسر رو گرفته بود ، کنار صورتش رو لمس میکنه. بدون اینکه اجازه بده جونگین چهره‌اشو ببینه برمیگرده و به سمت اون سه نفر میره ، جونگین بهش خیره میشه. نمیدونست باید چه حسی داشته باشه و اصلا باید چیکار کنه. انگار که دنیا متوقف شده باشه؟ ضربان قلبش به قدری تند شده بود که هر لحظه منتظر سکته زدن بود. اب دهنش رو قورت داد ، با به یاداوردن لحن حرف زدن و لمس شدنش توسط هیونجین ، سرشو محکم تکون میده. سعی میکنه جلو بره اما نمیتونه تکون بخوره. خوشبختانه قبل اینکه هیونجین یا اون چند نفر بخوان کار خطرناک دیگه ای بکنن ، پلیس ها از راه میرسن.

Bike garage Where stories live. Discover now