8.

106 14 3
                                    

آدامس تو دهنشو با لوندی جویید و چشم غره ای به پسر رو به روش رفت.
- اهان
- اهان؟ اهان؟؟؟ فکر کنم اگه با دیوار حرف بزنم خیلی بهتر از توعه
و بعد لبخند معنا داری به پسر زد. جیسونگ که تو دنیای خودش بود با حرف فلیکس به واقعیت برگشت.
- ها؟
گیج و منگ به فلیکسی که معلوم بود واقعا در تلاشه تا خودشو اروم نگه داره خیره شد.
- هعی با کیا شدیم هفت میلیارد
جیسونگ پلکی زد و به فلیکسی که به سمت اشپزخونه میرفت خیره شد. سرشو بالا انداخت و جونگین رو دید که داشت از ی میز به سمت میز دیگه ای پرواز میکرد. جیسونگ که مشخص بود حوصله‌اش سر رفته ، دستشو زیر چونش گذاشت و نفسشو بیرون داد.
- چرا زندگیم هیچ دارامایی نداره؟
و بعد به زوجای داخل کافه‌اش خیره شد و آدامسشو باد کرد.
- حسود؟ نه حسود هرگز نیاسود!
و برگشت سر کارش تا حساب کتاب کنه.
- آمریکانو.. آیس لاته.. کاپ کیک.. هیم..
جونگین خسته و کلافه به سمت جیسونگ اومد و یکی یکی سفارشارو گرفت. جیسونگ سرشو تکون و داد به سمت دستگاه قهوه ساز رفت و بعد از اماده کردنشون جونگین رو صدا زد.
- هعیی واقعا به هیجان تو زندگیم نیاز دارم
و بعد رو صندلیش ولو شد. گوشیشو دراورد و اینستاشو باز کرد. با دیدن اینکه مینهو استوری گذاشته کنجکاو شد اما کنجکاویش تاثیری نداشت چون پیج پسر قفل بود. اخمی کرد و چشماشو تو کاسه چرخوند.
- عالیه
هر چقد به هیونجین التماس کرده بود که ی کاری کنه دوباره ببینتش هیونجین مثل سنگ بی احساس مدام بهش نه میگفت.
در اخر ، تونست مینهو رو از توی پیج هیونجین به صورت رندوم ( اصلا جاسوسی کل زندگی مرد رو نکرده ) پیدا کرده بود.
- شاید باید نامحسوس بهش دایرکت بدم ، ها؟
- نه اگه از اینجور ادما بدش بیاد چی؟
- اگه دوست دختر داشته باشه چی؟
- نه بابا چی میگی با خودت
انقد حین فکر کردن ناخوناشو زیر دندوناش فشار داد که انگشتش زخم شد.
- آخ!
با بهت به دست خونیش نگاه کرد و با فهمیدن اینکه چیشد آهی کشید و از جاش بلند شد.
- زندگیم جشنواره‌اس
فلیکس با دیدن قیافه ی آویزون جیسونگ ابروشو بالا انداخت.
- آم جیسونگ؟ کشتیات غرق شده؟
همین کافی بود تا جیسونگ شکست عشقی خورده فوران کنه.
- از اون بدتر! زندگیم جشنه! جشن چی؟ جشن عذاب بدبختی شکست غم سینگلی!!
فلیکسی پلکی زد و به جیسونگ که در حال نفس نفس زدن بود خیره شد و خیلی نامحسوس گوشیشو از تو جیبش دراورد و به هیونجین زنگ زد ( همون روز اول همشون شماره رد و بدل کردن قطعا برای کار ). با برقراری تماس روشو از جیسونگ که در حال خودزنی بود و جونگین که از ناکجاآباد پیداش شده بود سعی داشت ارومش کنه برگردوند.
- جان هر کی تو دنیا دوست داری دستت به هر چی هست ول کن جمع کن بیا اینجا!
و بعد قطع کرد و به سمت جیسونگ رفت.
- فرزندم میدونم سینگلی دردیست از بزرگترین دردها ولی لازم نیست مثل روانیا بشییی
تنها شانسی که اوردن این بود که کافه خالی از مشتری بود.
جیسونگ نفس عمیقی کشید و دو نفر کنارش که جو رو مشتنج تر کرده بودن رو کنار زد و نفس عمیقی کشید و چشماشو بست. دستشو تو موهای جونگین و فلیکس بدبخت برد و شروع به کشیدنشون کرد.
- نههه مننن لی مینهوو روو میخواممم
- یا حضرتت فاکک
- هان جیسونگگ
جونگین و فلیکس بابت کنده شدن پوست سرشون کم مونده بود بمیرن.
- خدایااا کمک برسونن
با باز شدن در و صدای زنگوله‌اش هر سه نفر به سمت در برگشتن و با دیدن چان ، فلیکس و جونگین رسما فریاد زدن.
- چان!!!
مرد بخاطر پاره شدن هنجره ی اون دو نفر رسما تو جاش سکته کرد. بعد از اینکه تونست درست حسابی اونارو ببینه با تعجب اخمی میکنه.
- دارین چیکار میکنین؟
- هیونگ کمک!
بعد از اینکه همشون از شوک دراومدن ، جیسونگ دوباره مشتشو سفت کرد و شروع به کشیدن موی اون دو نفر کرد.
صدای فریادشون دوباره کافه رو پر کرد. چان با عجله به سمتشون رفت و سعی کرد جیسونگ رو از اون دو نفر جدا کنه اما انگار که جیسونگ قدرت ماورایی گرفته باشه ، خیلی قوی شده بود.
- منظورت چیه؟؟ این همه زور رو از کجا اوردی!!
چان رو به جیسونگ گفت سعی کرد دستاشو از توی موهاشون بیرون بکشه. در برای بار دوم باز شد اما این بار هیچکس اهمیت نداد. با ظاهر شدن قامت هیونجین تو کافه ، فلیکس اسمشو فریاد زد.
- هیونجینن!! همونجوری واینسا ، بیا کمکک
هیونجین سریع به سمت جیسونگ رفت و با قلقلک دادن پسر ، جونگین و فلیکس بدبخت رو از اون عذاب ازاد کرد. جونگین روی زمین ولو شد و با موهایی که انگار طوفان بهش زده باشه به رو به روش خیره شد. فلیکس سرشو تو دستش گرفت و نگاه تیزی به جیسونگ داد. چان به سمت جونگین رفت و کنارش زانو زد. هیونجین نیم نگاهی به جونگین و انداخت و به سمت جیسونگ رفت و دستشو رو شونه ی پسر گذاشت.
- جیسونگ؟
همین شد که جیسونگ برگشت و با برق چشماش هیونجین از همه جا بیخبر رو ترسوند ، بعد حرکت جیسونگ فهمید که ترسش الکی نبود! انگار که جیسونگ رو به طلا رسونده باشن ، به سمت موهای هیونجین حمله ور شد و‌ موهای بلند پسر رو تو مشتش گرفت و همون بلایی که سر دو پسر دیگه اورد رو سر هیونجین هم اورد.
- هان... جی.. سونگ!!!
با فریاد هیونجین همشون برگشتن و بهشون نگاه کردن. جونگین با دیدن وضعیت هیونجین برای چند ثانیه شوکه شد اما بعد شروع به بلند خندیدن کرد. هیونجین نگاه آزرده ای بخاطر درد سرش به جونگین که داشت بهش میخندید داد و اخمی کرد. با اینکه از دست جیسونگ همین الانشم روانی شده بود اما بخاطر خنده ی جونگین بهش اونم تو این وضع بیشتر از قبل اعصابش داغون شده بود. در نتیجه این هیونجین بود که دستشو تو موهای جیسونگ کرد و همون بلا رو سرش اورد و باعث شد که همشون شوکه شن.

Bike garage Where stories live. Discover now