13

141 11 8
                                    

با بی حوصلگی پیش خواهرش برگشت و نفسشو بیرون داد. سوجین با تعجب به قیافه ی کلافه ی برادرش خیره شد و ابرویی بالا انداخت. رو به جیسونگ برگشت و پرسید.
- این همیشه اخماش تو همه؟
جیسونگ چشاشو از روی پروفایل جدید مینهو برداشت و به هیونجین نگاه کرد.
- نه بابا فقط فکر کنم با جونگین پاچه همو گرفتن
سوجین با تعجب به جیسونگ نگاه میکنه.
- شنیده بودم که رو اعصابش میره ولی فکر نمیکردم انقد حالتش عوض شه
- خب خوش آمدی خواهر من ، اینجا هر روز دعواس
سوجین برگشت و نامحسوس لبخند شیطانی به هیونجین زد و خودشو بهش نزدیک کرد.
- هیونجین
- جینی
- هیون
- هیون فاکینگ جین
هیونجین با شنیدن اسمش اونم با لحن بی اعصاب سوجین برگشت و سوالی بهش نگاه کرد.
- هیونجین چرا اعصابت خورده؟
- اعصابم خورد نیست
گوشیشو که زنگ میخورد دراورد و بیرون رفت.
- پسره ی بی ادب
از اون طرف ، جونگین در حال گوش دادن به فک زدنای سونگمین بود. شقیقشو ماساژ داد و آهی کشید. نزدیک به یک ساعت بود که داشت چرت و پرت میگفت.
- اره خلاصه که فکر کنم قبولت کنن! من کلی سفارشتو کردم
- ممنونم
- اووه بالاخره حرف زدی
- درسته
با باز شدن در و ورود مشتری بالاخره بهونه ای پیدا کرد.
- معذرت میخوام اما مشتری اومده باید برم
و بعد از شنیدن خداحافظی پسر تماس و قطع کرد.
- هوف چقد فک میزنه
رو به زن کرد و سفارششو گرفت و به سمت بار کافه رفت. در باز شد و این بار قامت چان پدیدار شد.
- هیونگ!
با خوشحالی رو به مرد گفت و بعد از دادن سفارش مشتری به سمت چان رفت. سوجین نگاه مشکوکی به جونگین انداخت. آرنجشو توی شکم جیسونگ کرد و همین شد که جیسونگ دستش روی دکمه ی فالو بره و صدای فریادش تو کافه پخش بشه اما کسی توجه زیادی نمیکنه ( کاریه که اکثر اوقات انجام میده ). سوجین با چشماش به جونگین و اون مردی که نمیدونست کیه اشاره کرد.
- اون کیه؟
جیسونگ در حال مالوندن پهلوش چشم غره ای به سوجین رفت و لغو درخواستشو زد.
- پسر خاله‌اش ، اصلا بگو ببینم چرا انقد به این بچه علاقه مند شدی؟ از سنت خجالت بکش این دهنش هنوز بوی شیر میده
سوجین دوباره با آرنجش جیسونگ رو مورد محبتش قرار داد و همین باعث شد جیسونگ تو خودش بپیچه و خفه شه.
- چرت و پرت نگو
چشماشو رو اون دو نفر قفل کرد. چان لبخندی به پسر زد و موهاشو به هم زد.
- فلیکس کجاست؟
با استرس به دور و ور نگاه کرد.
- از اون شب که چیزی یادش نیست .. هست؟
جونگین با خنده مشتی به بازوی مرد زد.
- نگران نباش انقد مست بوده اسم خودشم نمیدونست چه برسه به اتفاقاش
چان نفس راحتی میکشه ، توی همون لحظه هیونجین تماسشو قطع میکنه و از اتاق کارکنا درمیاد و چان رو میبینه. نفسشو بیرون میده به سمت سوجین میره.
- من کار دارم باید برم میخوای برسونمت؟
- عمرا! تازه از چهار دیواری راحت شدم دوباره بپرم توش؟ برو تو خوش باش اینجا اتفاقات جالبی داره میفته!
دستاشو به هم میماله و مثل شکارچیا به افراد داخل مغازه خیره میشه. هیونجین سر تاسفی تکون میده و از خواهرش دور میشه.
- من از اون بزرگترم نه اون
به سمت در میره اما جونگین و چان راهشو مسدود کرده بودن. گلشو صاف میکنه اما انگار تو دنیای خودشون باشن و ذره ای اهمیت به هیونجین ندن. آهی میکشه و دستشو بلند میکنه و روی پهلوی جونگین میزاره و به کناری هولش میده و از در خارج میشه و در کمتر از یک ثانیه همراه موتورش غیب میشه. جونگین که بهت زده سر جاش خشکش زده بود به بیرون خیره میشه. هیونجین این اواخر خیلی شبیه احمق ها رفتار میکرد.
- جونگین؟ جونگین!
- ها ها چیه
چند باری پلک میزنه و به چان نگاه میکنه اما قبل از اینکه بتونه چیزی بگه وردنه ای روی گردن چان فرود میاد.
- اینجا چه غلطی میکنی اقای بنگ کریستوفر چان
چان گردنشو میگیره و به سمت فلیکسی که سر تا پا سفید شده برمیگرده و مکث میکنه.
- اومدم حال جونگین رو بپرسم
- آها
چان نگاهی به فلیکس میکنه و سرشو برمیگردونه و با تردید به جونگین خیره میشه و در جواب شونه های بالا رفته ی پسر و میبینه.
- خب .. آم
فلیکس همچنان با وردنه ی تو دستش منتظر چان میمونه.
- واو واقعا نمیدونستم تو کافه ات فیلم سینمایی زنده داری
- خفه شو بزار ببینیم چی میشه
و بعد پفیلاهایی که معلوم نبود از کجا اورده بودن رو تو دهنشون میکنن و به اون سه نفر زل میزنن.
- خب پرسیدم دیگه رفع زحمت میکنم خداحافظ!
و از کافه میپره بیرون. سوجین پفیلا هاشو رو میز میزاره و دستاشو پشت سرشو قفل میکنه.
- اه ناامید شدم
جیسونگ بیخیال به خوردن ادامه میده.
- نگران نباش ادامه داره

جیسونگ و سوجین به خونه ی هیونجین رفتن اما خالی بود پس تصمیم گرفتن که به گاراژ پسر برن که احتمال بودنش اونجا تضمینی بود و بله هیونجین اونجا بود اما.. ی فرد اشنایی هم کنارش بود.
- به نظرم موتورای بی ام دبلیو مناسب ترن برای این کار یا شایدم کاواساکی؟ نظر تو چیه هیونجین؟
با کنجکاوی به هیونجین که تا کمر تو روغن بود خیره شد.
- فقط یکیو انتخاب کن.
جیسونگ بهت زده به مینهو خیره شد و پشت سوجین پناه گرفت. سوجین با تعجب به ری اکشن جیسونگ نگاه کرد.
- آم.. احیانا روح دیدی؟
- نههه از اون بدتررر
سوجین پلکی میزنه و جلو میره. وارد گاراژ میشه و به اطراف نگاه میکنه. از اولین باری که اونجا رو دیده بود خیلی تغییر کرده بود. لبخندی میزنه و جلو میره.
- هیونا!
هیونجین با شنیدن صدای خواهرش سرشو بلند میکنه و سوجین و میبینه.
- هی چرا اومدی اینجا؟
- خونه نبودی و جیسونگم صد گذاشت که اینجا پلاسی و خب الان باید بهش بدم
جیسونگ دستشو از پشت سوجین درمیاره و سوجین پول رو کف دستش میزاره.
- دارم میبینم
و لبخندی میزنه. مینهو ابرویی بالا میندازه.
- این خواهرته؟ خیلی شبیهین ، خوشبختم! من مینهوام
- آه همچنین منم خواهر بزرگ هیونجین ، سوجینم
و با هم دست میدن. هیونجین برمیگرده زیر و موتور و به سفت کردن پیچاش مشغول میشه.
- جیسونگ نمیخوای ولم کنی؟
- نه
همین میشه که سوجین پرتش میکنه جلو.
- اوه؟ جیسونگ؟
جیسونگ نگاه غضب ناکی به سوجین بیخیال میندازه و بعد به مینهو نگاه میکنه ، مرد از قبل زیبا تر شده بود.
- سلام..
و بعد با حالت معذبی به زمین خیره میشه.
- حالت چطوره؟
- خوبم
با اروم ترین لحن ممکن جواب میده. هان جیسونگ خدا لعنتت کنه که در مقابل کسی که دوستش داری انقد بی دست و پایی. مینهو نگاهی به جیسونگ میندازه و پلکی میزنه ، پسر به نظر .. ترسیده میومد؟ جلو میره و دستشو پشت کمر جیسونگ میزاره و همین میشه که جیسونگ بهت زده سرشو بالا میبره و به مینهو و فاصله‌ی ی قدیمیشون نگاه میکنه. خون با فشار تمام به صورتش هجوم میبره.
- هی واقعا حالت خوبه؟
اون قسمتی که مینهو دستشو گذاشته بود بیش از اندازه گرم شده بود و صدای قلبش ، زیادی بلند بود.
- اوووه اینجارو باش! چی میبینم؟
هیونجین با حرف خواهرش سرشو برمیگردونه و با اون صحنه مواجه میشه.
- واسه همین نمیخواستم همو ببینن ، مینهو تو رابطه‌اس
سوجین بهت زده به سمت برادرش برمیگرده.
- چی..؟
هیونجین نگاهی به خواهرش میکنه و سرشو به معنیه تایید تکون میده. سوجین با ناراحتی به جیسونگ نگاه میکنه.
- هیچوقت شانس نداره..

Bike garage Where stories live. Discover now