چند بار پلک زد و با دقت به دختر رو به روش نگاه کرد.
- نامزد.. مینهو؟
شوهوا سرشو کمی کج کرد و به سوجین خیره شد.
- ی جورایی ، آم خب میشه به هیونجین شی بگین که مینهو گفته..
سوجین که مات و مبهوت شده بود ، اصلا متوجه چیزی که دختری که رو به روش میگفت نشد ، با حس کردن اینکه خیلی بهش خیره مونده ، به خودش اومد و گلشو صاف کرد.
- اهم. بله به خدمتش میرسونم
دختر لبخند شیرینی میزنه ( تیر خلاص به قلب سوجین بی گناه. R.I.P soojin ) و ازش خداحافظی میکنه و از گاراژ خارج میشه. به محض خارج شدن دختر ، سوجین رو کاناپه ولو میشه و نفس عمیقی میکشه.
- خدا لعنتت کنه هیونجین با این مشتریاتچونگین که در حال کندن پوست دستش بود ، به در رو به روش خیره مونده بود ، انقد که نزدیک بود سوراخ شه. دست بی گناه جونگین هم کمی از نابود شدن نداشت. بالاخره با باز شدن در و ظاهر شدن سونگمین تو چهارچوب در ، سیخ سر جاش می ایسته و همین سونگمین رو به خنده در میاره.
- هی هی اروم باش
جونگین ، نفسی که اصلا نفهمید از کی حبس کرده رو بالاخره بیرون داد و به سونگمین نگاه کرد. سونگمین با فهمیدن معنیه نگاه جونگین ، جلو رفت و دستشو روی شونه ی پسر گذاشت.
- بهت گفتم که کارت درسته
جونگین با چشمای گرد شده به سونگمین نگاه کرد. برای چند دقیقه هنگ کرده بود اما بعد از فهمیدن اینکه منظور سونگمین چیه ، بچه از خود بیخود شد و دست سونگمین رو گرفت و شروع به تکون دادنش داد.
- من واقعااااا ممنونمممم اصلا باورم نمیشهههه مرسیییی
سونگمین با خنده دست جونگین رو گرفت تا ارومش کنه.
- این کار خودت بود پسر من فقط واسطه بودم
و چشمکی به پسر میزنه. جونگین سرشو بلند میکنه و مبهوت به صورت سونگمین خیره میشه.
- تو.. منو نجات دادی هیونگ خودت نمیدونی
سونگمین خنده ای میکنخ و شونشو بالا میندازه.
- خب بیا بریم تا شرایط کارت رو برات به عنوان مترجم توضیح بدم
جونگین سری تکون میده و دنبال سونگمین میره.
- اول اینکه ، کارت هم میتونه حضوری باشه هم غیر حضوری. ایمیل شرکت برات فایلایی که نیاز به ترجمه دارن رو ارسال میکنه و تو هم باید مسلما ترجمشون کنی و تو زمان مشخص ارسالشون کنی.
جونگین سرش رو به معنای فهمیدن تکون میده و جلوی در شرکت می ایستن.
- خیلی خب اینم از این
و کارت جونگین رو برای ورود به شرکت بهش میده و چشمکی میزنه.
- مطمئنم از پسش برمیای
و بعد از فشردن شونه ی پسر ، به سمت دفترش برمیگرده.- فلیکسس هیونگگ!!!!
فلیکس با ترس از اشپزخونه و جیسونگ با وحشت از خواب بلند میشه. هر دو به در ورودی کافه خیره میشهان و جونگین رو میبینن که در حال نفس نفس زدنه.
- هه..من..امر..وز ..قبو..ل..وای نفسم..شدم
و بعد سرشو بالا میاره و به اون دو نفر که از ترس مردم چشماشون گرد شده بود خیره میشه.
- هه..ه..خوبین شماها؟
با تعجب صاف تو جاش می ایسته و بهشون خیره میشه.
- جونگینن!!!
- مبارکهه!!!
و بهش حمله ور میشن.- من رفتم تو اتاق و بیشتر از اینکه مصاحبه باشه انگار بازجویی بود ولی خب قیافه ی منگ زن سونگمین استرس اون لحظه رو کم میکرد. بعد طبق چیزی که تو ذهنم بود حرف زدم و خلاصه که الانم دارید نتیجهاشو میبینید
و بعد به فلیکس و جیسونگ نگاه کرد. فلیکس ، اشک نداشتشو پاک کرد و آهی کشید.
- احساس میکنم.. پسرم بالاخره بزرگ شده و پر و بال گرفته و الان.. فقط زن میخواد!!
و بعد وردنه ی تو دستشو بالا میگیره و می ایسته. جونگین پوکر به فلیکس خیره میشه و سرشو تکون میده.
- افرین جونگین واقعا بهت افتخار میکنم بچه ، بالاخره از دست این کافه راحت شدی هر روز نمیخواد بیای اینجا
- اوا جیسونگ هیونگ این حرفا چیه من کارم انلاینه هنوزم پلاسم پیشت
جیسونگ آهی میکشه و دستشو روی پیشونیش میزاره.
- همچنان باید دعوای این دوتا رو تحمل کنم آیش.
با ورود مشتری ، هر کس به سمت کار خودش میره و سرگرم میشه.
YOU ARE READING
Bike garage
Fanfictionزندگی افرادی که در تلاش بدست اوردن خواسته هاشون با هم ، هم مسیر میشن ژانر: کمدی ، درام ، اسمات کاپل اصلی: هیونین کاپلای فرعی: مینسونگ و چانلیکس