چپتر هشت

103 5 0
                                    

فلیکس تمام مدتی که وو بهش درس توضیح میداد حواسش یه ساعت بود و با هیجان پاهاشو تکون میداد.
امشب قرار بود سان زودتر به خونه برگرده و بلاخره قرار بود وو رو ببینه.
وو به گفته ی فلیکس کلاس رو نیم ساعت دیرتر تموم میکرد تا پدرش رو ببینه.فلیکس بهش گفته بود که پدرش درباره ی پیشرفت درسیی فلیکس از وو سوال داره و وو هیچ استرسی دربارش نداشت چون با ادمای جدید خیلی راحت کنار میومد.
چون قرار بود مدت زمان زیادی تدریس کنه بر خلاف روزای دیگه لباس راحتی پوشیده بود.
بافت سفید بلندی تنش بود که قسمت زیادی از رون پاشو پوشونده بود و یه جاگر طوسی که به لطف حواس جمعی فلیکس الان کلی اثر خودکار و مداد روش بود.
اولای تدریس خیلی سعی کرد هیجان فلیکس رو اروم کنه ولی به هیچ نتیجه ای نرسیده بود خیلی کندتر از روزای دیگه بهش مسائل رو توضیح داد.
_واقعا قراره به بابات بگم که چه قدر امروز اذیتم کردی.
فلیکس بدون اینکه توجه خاصی کنه به موهای پریشون وو نگاه کرد و از جاش بلند شد:صبر کن یه کش بیارم موهاتو ببند.خیلی بهم ریختس.
وقتی از پله ها بالا رفت صدای زنگ در رو شنید و از نرده های پله ها خم شد و خطاب به وو گفت:میتونی در رو باز کنی؟
خود فلیکس صدای ضربان قلبش رو از هیجان میشنید و خیلی دوست داشت عکس العمل باباش و پسری که خیلی الگوی خودش قرار داده بود رو وقتی همو میبینن ببینه.
از بالای نرده ها به وو نگاه کرد که سمت در میره.
وو دستگیره ی درو گرفت و مطمئن بود وقتی در رو باز میکنه یه مرد نسبتا مسن رو قراره ببینه.
سان که عادت داشت وقتی به خونه میاد فلیکس رو ببینه،وقتی در باز شد با خوشحالی دستاش رو دو طرف بدنش باز کرد:حال لیکس من چطوره؟
چشماش به وویونگ که با تعجب بهش خیره شده بود افتاد و در همون حالت متوقف شد.
چند بار پشت سر هم پلک زد و یه دور برای اطمینان از اینکه خونه رو اشتباه نیومده باشه،فضای داخل خونه رو چک کرد و نگاهش به فلیکس که بالای پله ها ایستاده بود و خندش رو پشت دستاش پنهون کرده بود افتاد.
وویوونگ هم سریع روش رو برگردوند و به فلیکس با یه حالتی نگاه کرد که انگار بدترین خیانتو در حقش کرده.
بعد از چندثانیه که از شوک خارج شد سریع موهاش رو مرتب کرد و سمت سان که الان داشت با لبخند نگاهش میکرد برگشت.
با خجالت پایین دورسش رو توی دستاش مشت کرد و کمی جلوی استادش خم شد:سلام استاد شبتون بخیر.
سان در خونه رو پشت سرش بست و به شاگردش که تاحالا توی این جور لباسا ندیده بودش نگاه کرد:سلام وو حالت چطوره؟
فلیکس که میخواست جو سنگین رو از بین ببره با کشی که توی دستش بود از پله ها پایین اومد و کنار سان ایستاد و بغلش کرد.
وویوونگ خود به خود با دیدن حس خوبی که توی آغوش بین فلیکس و سان بود لبخند زد تا اینکه بلند فکری که توی ذهنش بود رو به زبون اورد:سان باباته؟
وقتی سان و فلیکس سمتش برگشتن صداش رو اروم تر کرد و خودش رو تصحیح کرد:منظورم استاد چوی‌ه.
فلیکس از سان دور شد و بینشون قرار گرفت:اره سان بابامه و_به سان نگاه کرد_وو معلم خصوصیمه.
سان همینطور که کتش رو درمیاورد گفت:من برم لباسامو عوض کنم همین الان میام پیشتون.
توی دلش به فلیکس بابت این مخفی کاریش لعنت میفرستاد و امیدوار بود بتونه یه لباس مناسب پیدا کنه ولی با توجه به شناخت خودش میدونست جز لباسای ساده ی مشکی هیچ چیزی نداشت.
با یاداوری اینکه وو با لباسای گشاد و موهای بهم ریخته جلوش ایستاده بود لبخند زد:خیلی کیوته.

college🌧Where stories live. Discover now