🍓special chapter🍓

134 5 0
                                    

از دفتر مدیر بیرون اومد و جلوی جینی زانو زد:بهم قول بده دیگه با همکلاسیت دعوا نکنی.
صبح مدرسه به مینگی زنگ زده بود و گفته بود که جینی و یکی از همکلاسیاش سر جای نشستن دعواشون شده.
جینی با شرمندگی سرش رو تکون داد و زیر لب جواب داد:قول میدم.
مینگی سرش رو نوازش کرد و با مهربونی بغلش کرد:شانس اوردیم به هونگ زنگ نزدن...ولی وقتی رفتیم خونه باید بهش بگی....ولی اون قسمت که موهای دوستت رو کشیدی بین خودمون میمونه...اون که اسیبی بهت نزد؟
جینی سرش رو تکون داد:نه.
مینگی برای این که یکمی از ناراحتی جینی کم کنه خندید و گفت:افرین دفعه های دیگه هم مواظب باش اونی که آسیب میبینه تو نباشی.
داشتن باهم کره ای حرف میزدن و نگران این نبودن که حرفاشون رو معلما و ادمای دیگه ای که توی راهرو بودن متوجه شن.
_ببخشید.
مینگی و جینی به زنی که کنارشون ایستاده بود نگاه کردن.
مادر همون دختری بود که جینی باهاش دعواش شده بود.
تقریبا هم سن مینگی به نظر میومد.
مینگی از جاش بلند شد و با احترام بهش سلام کرد.
مطمئن بود که قراره مدت زمان زیادی رو بهش گوش کنه و ازش درباره ی تربیت بچه نصیحت بشنوه...اگه اشتباه نکنه اسمش لایزا بود...
مینگی قبل از اینکه لایزا چیزی بگه گفت:من بابت رفتار دخترم ازتون عذرمیخوام.دیگه بچن دیگه...یکم شیطنت دارن.
لایزا با مهربونی خندید:درسته...راستیتش فکر نمیکردم اینقدر روون بتونین اینگلیسی صحبت کنین.
_نزدیک ۸ ساله که آمریکا زندگی میکنیم.
چینی با کنجکاوی بینشون ایستاده بود و به حرفاشون گوش میداد و براش مهم نبود که الان باید سر کلاس باشه.
لایزا هم انگار قصد تموم کردن صحبت رو نداشت گفت: دعواشون چیز جدیی نبود که مدرسه به هردومون گفت بیایم...اما خب باید از الان توی این سن علت رفتار خشنشون رو دونست دیگه..خودتون تنهایی بزرگش میکنین؟من شنیدم که جینی مادر نداره.
مینگی جواب داد:من حواسم کامل به دخترم هست...داشتن یا نداشتن مادر زیاد موضوع مهمی نیست.
_ولی روحیه ی دخترتون یکم خشن شده احساس میکنم وجود یک زن برای تربیتش مهم باشه.
دستش رو روی بازوی مینگی گذاشت و اروم فشار داد:اگه کمکی از دستم بر میاد بهم بگو..من خودمم از شوهرم طلاق گرفتم و تنهایی دارم دخترمو بزرگ میکنم...میدونم چه قدر بزرگ کردن یه بچه به تنهایی سخته...فکر کنم اگه یکم بهم نزدیک تر شیم بد نباشه.
مینگی از اینکه بدناشون اینقدر بهم نزدیک بود و از لحن لاس زدن لایزا اصلا خوشش نیومد بازوش رو حرکت داد و با لبخند گفت:من تنهایی جینی رو بزرگ نمیکنم...شوهرم کمکم میکنه...دیرم شده باید قبل از اینکه همسرم برسه خونه باشم تا بهش خوش امد بگم....خداحافظ.
دست جینی رو گرفت و سمت در کلاسش رفت.
قبل این که جینی سر کلاس بره دوباره بغلش کرد:خوب به حرف معلمت گوش بده.مدرسه تموم شد منتظرتم.
-
سر میز شام نشسته بودن و مینگی منتظر بود تا جینی شجاعت کافی رو برای اینکه برای هونگ همه چیز رو تعریف کنه.
هونگ که متوجه رد و بدل شدن نگاهای مینگی و جینی شده بود با خونسردی پرسید:چی میخواین بهم بگین؟
تیکه ی بزرگ گوشت رو برداشت و توی بشقاب جینی گذاشت و تیکه تیکه کرد تا جینی راحت تر بتونه غذاش رو بخوره.
مینگی به جینی لبخند گرمی زد تا ترسش بریزه.
هونگ هیچ وقت به جینی سخت گیری نکرده بود و جینی بیشتر از این میترسید که هونگ رو ناامید کنه چون همیشه برای هونگ مهم بود که جینی رفتار مناسبی داشته باشه‌.
جینی همه چیز رو تعریف کرد و هونگ که فهمیده بود موضوع جدیی‌ای نیست گونه ی دخترش رو بوسید:اصلا مهم نیست ولی دفعه ی دیگه سعی کن با حرف زدن مشکل رو حل کنی و اگه جواب نداد به معلمت بگو.
مینگی به شوخی ادامه داد:اگه دیگه اونم جواب نداد بعدا وارد برخورد فیزیکی شو.
جینی با خیال راحت خندید و شروع به غذا خوردن کرد.
مینگی و هونگ درباره ی روزشون صحبت کردن که وسط حرفشون جینی با هیجان داد زد:یه چیز دیگه هم یادم رفت بگم‌...مادر اون دختره که باهاش دعوام شد داشت سعی میکرد بابارو از بابایی بدزده.
هونگ ابروهاشو بالا انداخت و به مینگی نگاه کرد:خب؟
مینگی با خنده گفت:چرا اینطوری میگی‌‌....هیچی نشد اول فکر کرد یه پدر مجردم تا اینکه بهش گفتم همسر دارم.
هونگ سر تکون داد و موضوع رو عوض کرد و درباره‌ی اینکه فلیکس و جیسونگ میخواستن یه گربه‌ی دیگه هم بگیرن حرف زدن.
شامشون تموم شد و طبق روتین همیشگیشون مینگی میز رو جمع کرد و ظرف هارو شست و هونگ مشغول چک کردن تکالیف و وسایل مدرسه ی جینی شد.
وقتی حس کرد که جینی خستس،بغلش کرد و به اتاقش برد تا بخوابه.
در اتاقش رو بست و به اتاق خودشون رفت.
مینگی روی تخت دراز کشیده بود و با دیدن هونگ دستاش رو از هم باز کرد:بیا بغلم‌.
هونگ روش دراز کشید و سرش رو روی سینش گذاشت:فردا باید بری سر کار؟
_نه...
هونگ هومی گفت:میرم دوش بگیرم...لباستو درار میخوام اونو برای خواب بپوشم.
_چشم رئیس.
هونگ سرشو تکون داد و به حموم رفت.مینگی مطمئن بود که هونگ دیر و زود قراره قضیه ی لایزا رو باز کنه.
دکمه های پیراهنش رو باز کرد و از تنش دراورد و روی تخت گذاشت.
چشمام داشت سنگین میشد که هونگ با حوله از حموم بیرون اومد و بعد از خشک کردن بدنش تیشرت مینگی رو پوشید.
براش خیلی گشاد و بلند بود و تقریبا تا وسطای رون پاش اومده بود و فقط دوتا از دکمه های وسط رو بست.
کنار تخت ایستاد و مینگی رو برانداز کرد.
مینگی خندید:چرا عین بازرسا دست به سینه وایستادی...
دستاش رو از هم باز کرد:بیا بغلم.
هونگ سرش رو کج کرد:دارم فکر میکنم که چطوری باید با این قضیه که جلوی بچم داشتی با یه زن دیگه لاس میزدی برخورد کنم.
مینگی میدونست که هونگ خیلی حساس تر و حسود تر از چیزیه که به بقیه نشون میده و وقتی این جور شرایط پیش میاد گاردش رو خیلی بالا میبره...برای همین خیلی خوشحال بود که امروز وقتی اون اتفاق افتاد هونگ اونجا نبود وگرنه یه درامای دیگه توی مدرسه اتفاق می‌افتاد.
از جاش بلند شد و هونگ رو در آغوش کشید:من باهاش لاس نمیزدم...دیگه تقصیر من نیست که برای همه جذابم.
هونگ ازش فاصله گرفت:میخوام که عصبانیتمو یه جوری خالی کنم به هرحال.
مینگی لبخند زد و جلوی هونگ روی زانوهاش نشست:میتونی روی من خالی کنی...به هرحال حتی پشیمونیمو ابراز نکردم.
قرار بود که تا میتونه روی اعصاب شوهرش بره تا به چیزی که میخواد برسه.
هونگ انگشتاش رو بین موهای مینگی برد و اروم حرکتشون داد:جینی خوابش سبکه پس نباید هیچ صدایی از این اتاق بیرون بیاد چون اون موقع واقعا عصبانی میشم...میتونی صداتو کنترل کنی؟
مینگی سرش رو نزدیکش برد و از فاصله ی بین لباسش شکمش رو بوسید ولی هونگ موهاش رو چنگ زد و سرش رو عقب برد:میتونی؟
مینگی بخاطر لذت که کشیدن موهاش بهش داده بود لبخند زد و به چشمای هونگ خیره شد:من چرا؟اخرش اونی که زیرم قراره به فاک بره تویی.
هونگ از اینکه مینگی جوابی که میخواست بشنوه رو بهش نمیداد عصبانی تر شده بود،موهاش رو بیشتر بین چنگش کشید تا درد رو بتونه از توی حالت چهره‌ی مینگی ببینه:جوابمو ندی ادامه نمیدم.
پاهاش رو سمت پایین تنه ی مینگی دراز کرد د کف پاش رو بین پاهای مینگی فشار داد:اونوقت مجبوری که با همین حالت بخوابی.
مینگی تحریک شدن عضوش رو زیر فشار پای هونگ حس میکرد ولی باز قرار نبود به همین سادگی کوتاه بیاد:این رفتار برای تو که داشتن شوهرت رو میدزدیدن خیلی خشنه...
با گفتن این حرف به چیزی که میخواست رسید و سمت راست صورتش بخاطر چکی که هونگ بهش زد سوخت.
هونگ دستش رو بالا برد:هرچیز احمقانه ای که میخوای رو میگی غیر از جوابی که من ازت میخوام.
ایندفعه محکم تر ضربه زد و به قرمزیی که روی صورت مینگی بوجود اورده بود نگاه کرد.
زیر پاش کاملا تحریک شدن مینگی رو حس کرد و سمت مینگی خم شد و صورتش رو نزدیکش برد:بهش درباره ی کینک‌ت گفتی؟
فشار پاشو بیشتر کرد و موهاش رو بیشتر کشید:که چه قدر اینکه باعث شم درد بکشی برات تحریک کنندس؟
نفس های هونگ سنگین تر شده بودن و پارچه ی شلوارش بیش از حد داشت بهش فشار میاورد و تحمل دردش براش اذیت کننده شده بود.
دستش رو سمت زیپ شلوارش برد تا بازش کنه ولی هونگ فشار پاش رو بیشتر کرد و مینگی از درد ناله کرد.
هونگ دست ازادش رو روی دهن مینگی گذاشت و زیر لب هیسی گفت:فکر میکردم تحملت بیشتر از اینا باشه...جواب سوالمم که نمیدی...فکر کنم بهتره ادامه ندیم.
مینگی رو رها کرد و خواست ازش دور شه ولی مینگی دستش رو دور رون پاش حلقه کرد و جلوش رو گرفت:میتونم جلوی صدامو بگیرم.
هونگ به مینگی که جلوش زانو زده بود و با التماس از پایین نگاهش میکرد خیره شد.
میخواست بیشتر اذیتش کنه ولی خودش هم بیشتر از چیزی که نشون میداد تحریک شده بود و میخواست مینگی رو درون خودش حس کنه.
_لباستو در بیار...من میرم در اتاق رو قفل کنم.
جینی هیچ وقت بدون اجازه وارد اتاقشون نمیشد ولی هونگ نمیخواست ریسک کنه و در اتاق رو قفل کرد.
مینگی لباسش رو کامل دراورده بود و روی تخت منتظر هونگ دراز کشیده بود.
هونگ سمتش رفت و با ناخوناش به ارومی روی بدن مینگی کشید.
مینگی لب پایینش رو گاز گرفته بود و سعی میکرد هیچ صدایی از خودش در نیاره.
_حتی اونقدر پسر خوبی نبودی که بتونم مطمئن باشم که لیاقت اینو داری که برای تنبیهت وقت بذارم یا نه.
توی ذهنش وسایلی که توی کشوشون بود رو اسکن کرد:خودت انتخاب کن...
مینگی هیچ خجالتی برای اینکه خواسته هاش رو توی سکس بیان کنه نداشت و این چیزی بود که باعث میشد هردوشون بیشتر از سکسشون لذت ببرن.
_خیلی وقته وکس پلی نداشتیم...
هونگ خم شد و از توی کشوی کنار تخت شمع مخصوص اینکار و فندک رو برداشت:یادمون نره در کشو رو قفل کنیم.
مینگی ناخودآگاه به هونگ که روش نشسته بود لبخند زد،هونگ در هرشرایطی حواسش به همه چیز هست و خیلی خوب از خانوادشون مراقبت میکنه.
هونگ به مینگی نگاه کرد و گفت:قراره با شمع بسوزونمت و اینطوری داری با مهربونی بهم نگاه میکنی؟
یکی از شمع هارو روشن کرد:داری به کس دیگه فکر میکنی؟
مینگی دستش رو دراز کرد و موهای هونگ رو پشت گوشش گذاشت:امکان نداره بتونم به کس دیگه فکر کنم.
هونگ شمعی که دستش بود رو کمی خم کرد و پارافین آب شدش رو روی شکم لخت مینگی ریخت.
مینگی از حس داغی روی شکمش ناله ای کرد و هونگ سریع دستش رو روی دهنش گذاشت.:تحمل کن.
پارافین بیشتری رو روی پهلوهاش ریخت و مینگی از درد و لذت زیر بدن هونگ تکون میخورد.
_گفتی میتونی تحمل کنی...
شمع رو به سمت سینه هاش برد و پارافین رو دور نیپلای مینگی ریخت. ناله های مینگی زیر دست هونگ خفه شده بود و حرکت بدن هونگ روی عضوش شرایط رو براش اسون نمیکرد.
هونگ به وضعیت اشفته ی مینگی نگاه کرد و با شیطنت پایین تنش رو روی مینگی حرکت داد.میدونست که مینگی بیشتر از این نمیتونه تحمل کنه و یه تحریک خیلی کم لازمه گه باعث شه بدون هیچ دخولی ارضا شه.
شمع رو کنار گذاشت و سمتش خم شد و زبونش رو روی گردن و لاله ی گوشش کشید:اگه میخوای،میتونی بیای.
مینگی که انگار منتظر همچین اجازه ای بود با نفس های کوتاه و تندش ارضا شد.
هونگ دستش رو از روی دهن مینگی برداشت تا راحت تر نفس بکشه و بتونه اروم شه:بدون اینکه داخل منو حس کنی ارضا شدی...
مینگی دستش رو دور کمر هونگ حلیه کرد و روش غلت زد و بدون اینکه به هونگ اجازه ی انجام کار دیگه ای بده لباش رو بین دندوناش کشید و بوسیدش.
طعم خون بخاطر زخمی که مینگی روی لبای هونگ ایجاد کرده بود توی دهنش پیچید ولی بدون اینکه اهمیت بده توی بوسیدن با مینگ همکاری میکرد.
مینگی پیراهنی که تنش هونگ بود رو کشید و از بدنش دراورد،هونگ خندید:لباس خودتو پاره کردی...یکم اروم تر من جایی نمیرم.
مینگی شروع به گاز گرفتن و هیکی گذاشتن روی سینه ی هونگ شد و مراقب بود جاهایی رو کبود کنه که قابل دیدن نباشه.
هونگ پاهاش رو دور کمر مینگی حلقه کرده بود و ناله هاشو با گاز گرفتن لبش خفه میکرد.
مینگی انگشتش رو روی ورودی هونگ کشید:خودتو توی حموم اماده کردی؟
_اوهوم...عجله کن قبل اینکه خودم دست به کار بشم.
مینگی بزاقش رو روی عضوش ریخت و  با دستش چند بار هامپش کرد.
_دردت اومد بگو.
هونگ با شنید این حرف خندید ولی خندش بعد از حس کردن مینگی درون خودش به ناله ی ضعیفی تبدیل شد.
مینگی سرعتش رو بیشتر کرد و هونگ ناخوناش رو تو کمر مینگی فشار میداد و خیلی اروم کنار گوش مینگی ناله میکرد.
_عاشقتم.
بوسه ای روی گونه ی هونگ گذاشت:میپرستمت...هیچ کس قرار نیست جای تورو برام بگیره.
هونگ از خجالت صورتش رو توی گردن مینگی قایم کرد:خفه شو.
مینگی اینقدر ادامه داد تا بدن هونگ زیرش لرزید و مطمئن بود که همینطوری ادانه بده ارضا میشن.
_میخوان وقتی ارضا میشی بهم نگاه کنی.
هونگ صورتش رو از شونه ی مینگی جدا کرد بهش نگاه کرد دیگه از اون پسر قدرت مند چند لحظه پیش خبری نبود و مینگی فقط زیبایی و مظلومیت هونگ رو میدید.
بعد از چند لحظه هردوشون ارضا شدن و مینگی هونگ رو توی آغوشش کشید تا هردوشون اروم شن.
کمر هونگ رو ماساژ داد:بریم‌حموم...باید روکش تخت رو هم عوض کنیم تمیز بذاریم...در کشو رو هم یادم مونده که قفل کنم‌.
هونگ با خستگی لبخند زد و صورت مینگی رو نوازش کرد:منم عاشقتم...خیلی دردت اومد؟
مینگی دست هونگ رو گرفت و بوسید:قبلا خشن تر بودی.
هونگ از جاش بلند شد:قبلا بچه نداشتیم.
_حتی نمیتونی تصور کنی که چه قدر از داشتن این خانواده خوشحالم.
هونگ سمتش خم شد و بوسیدش:منم همینطور.
سمت حموم رفت:فردا من جینی رو میبرم مدرسه...دوست دارم که خانواده های بقیه ی بچه ها منو ببینن...زیادی فقط تورو دیدن.
مینگی خندید و دنبالش وارد حموم شد:هرچی شما دستور بدی.





college🌧Where stories live. Discover now