چپتر نوزده

121 6 0
                                    

_گرمههه.
وو روی تخت کنار دریا دراز کشیده بود و سان با مجله ای که دستش بود بادش میزد.
صبح به ساحل رسیده بودن و وو اصرار داشت که تا هوا گرمه و نور هست میخواد زیر آفتاب دراز بکشه.
سان ابمیوه ای که دستش بود رو نزدیک دهن وو برد تا بخوره و یکم از گرمای بدنش کم شه.
وو همش غر میزد و ایراد میگرفت ولی سان با لبخند و مهربونی جوابش رو میداد و بهش رسیدگی میکرد.
وو موهاش رو جمع کرد و گفت:واقعا دارم به کوتاه کردنشون فکر میکنم.
سان دستش رو سایبون چشم های وو کرد که نور اذیتش نکنه:من خیلی دوستشون دارم...
وو که گرما دیگه کفریش کرده بود از جاش بلند شد و گفت:بیا بریم شب برگردیم.
سان وسایلشون رو جمع کرد و همراه وو به سوییت کوچیکی که دم ساحل اجاره کرده بود رفتن.
سان گفت:برو دوش بگیر تا غذا سفارش بدم.
وو سمت حموم رفت و گفت:نه چیزی سفارش نده...میخواستم شب که مراسم آتیش بازیه یه چیزی از غرفه ها بگیریم...مثل اولین دیتمون.
_مطمئنی تا اون موقع گشنت نمیشه؟
وو در حموم رو بست و با صدای بلند از پشت در گفت:اره الان خیلی آبمیوه خوردم.
سان لباسای تمیز وو رو براش اماده کرد و منتظر موند تا حموم کردن پارتنرش تموم شه.
بلاخره وو بعد بیست دقیقه از حموم با حوله ای که دور کمرش بسته بود بیرون اومد:میشه برام کرم بزنی؟فکر کنم افتاب سوخته شدم.
سان کرمی که توی دستش بود رو تکون داد:اره حتما‌.خوب شد یادم بود با خودم این کرم رو بیارم.
وو خودش رو روی تخت انداخت و روی شکمش دراز کشید و موهای خیسش رو با دست جمع از روی گردنش جمع کرد و با لحن خواب‌آلود گفت:توی ذهنم بود پشت گردنم تتو بزنم.
سان به ارومی کرم رو روی کمر وو ماساژ داد:چه طرحی؟
_نمیدونم...احتمالا یه نوشته...
وو نفس های سان رو پشت گوش و گردن خیسش حس کرد.
سان بوسه های ارومی پشت گردن وو گذاشت:همینجا...؟
_اوهوم.
سعی کرد کمی بدنش رو جا به جا کنه ولی سنگینی بدن سان رو روی خودش حس کرد.
سان که انگار بیخیال کرم زدن شده بود،پشت گردن و کتف بو رو میبوسید و بوی ملایم صابونی که روی بدن وو بود رو حس میکرد.
زبونش رو روی گردن وو کشید و گفت:این که تتو بزنی ایده ی جذابیه.
وو تونست بدنش رو تکون بده و روی کمرش دراز بکشه،سان دوتا دستش رو کنار سر وو تکیه داده بود بهش نگاه میکرد.
_برو اونور میخوام لباس بپوشم.
سان لب پایینشو جلو اورد و گفت:چرا همش میخوای ازم فرار کنی؟؟
وو با حالت دراماتیکی دستش رو جلوی دهنش گذاشت و گفت:من؟؟؟این تو بودی که هی امتحانامو بهونه میکردی و باهام کاری نمیکردی...دیگه کم کم باورم شد به علت افزایش سن،شاید عضوت دچار یه بیماریی چیزی شده اعتماد به نفس نداری باهام بخوابی....
سان با تعجب به وو نگاه کرد و گفت:مطمئن باش که از هیچ مشکل جنسی‌ای رنج نمیبرم.
وو پوزخند زد و گفت:اوکی حالا میشه بلند شی...موهام خیسه رو مخمه...
سان خودش رو به بدن وو نزدیک تر کرد و با دستش موهای خیسش رو از جلوی صورتش کنار زد:مطمئن باش که میتونم راضیت کنم.
وو که نمیخواست توی شوخیش زیاده روی کنه لبخندش رو جمع کرد و یکی از زانوهاش رو بلند کرد و به پایین تنه ی سان فشار داد:اگه میدونستی از شروع ترم چه قدر منتظرت بودم اینقدر اذیتم نمیکردی.
سان یکی از ابروهاشو بالا انداخت و با تعجب پرسید:از اول ترم؟
وو که متوجه حرفی که زده بود شد ولی ادمی نبود که بخواد توی این شرایط اجازه بده خجالت مانع شیطنتش بشه،صورتش رو کمی بالا اورد و به صورت سان نزدیک کرد:اره...تصور اینکه با استادی سکس داشته باشم که کل دانشگاه بهش چشم دارن،برام جذاب بود.
میتونست بزرگ تر شدن دیک سان رو از روی شلوارش حس کنه،که البته دست کمی از خودش نداشت و اگه سان،حوله ی دور کمر وو رو کنار زد و متوجه هیجان زده شدن پسری که زیرش بود میشد.
سان لب پایینی وو رو مک نسبتا محکمی زد و گفت:وقتی سکسمونو تصور میکردی،خودتو لمس میکردی؟
وو با خجالت گفت:نه...فکر کردی منحرفی چیزیم؟
سان دستش رو بین پاهای وو برد و انگشتاش رو خیلی اهسته روی پوست حساس دیک وو حرکت داد:ولی من الان تورو وقتی داری بهم فکر میکنی و خودت رو لمس میکنی تصور کردم.
وو مطمئن بود که از خجالت صورتش قرمز شده و سان متوجه دستپاچگیش شده،اون حالتی که سان روش خم شده بود و با نوک انگشتاش لمسش میکرد زیادی براش جذاب بود.
از حالت نگاه سان متوجه شده بود که تا وقتی حرفی که میخواد ازش بشنوه رو بهش نگه ولش نمیکنه‌:شاید یه کارایی کرده باشم...
سان که بلاخره وو بهش حقیقت رو گفته بود لبخندی زد:میخوای این دفعه خودم کمکت کنم؟
وو جوابی نداد ولی پاهاش رو بازتر کرد تا به سان فضای بیشتری بده.
سان که اینکار وو رو به عنوان تایید در نظر گرفته بود،انگشتاش رو سمت دهن وو برد و بدون اینکه ارتباط چشمیشون رو قطع کنه گفت:میتونی برام خیسشون کنی؟
وو که عادت داشت درباره ی همه چیز غر بزنه گفت:از وقتی که اومدیم اینجا داری منو مثل یه گرگ گرسنه نگاه میکنی بعد با خودت لوب نیاوردی؟
سان انگشتاش رو داخل دهن گرم وو برد و جواب داد:اوردم اما ترجیح میدم که ببینم چطوری میخوای انگشتایی که قراره امادت کنن رو خیس کنی.
وو چندبار انگشتای سان رو مک زد و زبونش رو بینشون کشید،وقتی سان از اینکه انگشتاش به اندازه ی کافی خیس بودن مطمئن شد،دستش رو سمت وردی وو برد و به ارومی ماساژش داد:دفعه ی اولته؟
وو صادقانه جواب داد:نه..ولی خیلی وقته با کسی نبودم.
سان متوجه اضطراب صدای وو شد و برای اینکه ارومش کنه خال زیر چشماش رو بوسید و گفت:هرچیزی که باعث اذیت شدنت میشه رو بهم بگو باشه؟دیگه ادامه نمیدم...چون هردومون دفعه اولمون نیست فعلا از کاندوم استفاده میکنم تا ازمایش بدیم.
یکی از انگشتاش رو وارد کرد و وو ناله ی ارومی کرد.
سان همینطور که انگشتش رو داخل وو تکون میداد،روی گردن و سینه هاش بوسه میذاشت.
خودش توی لباسایی که تنش بود احساس خفگی میکرد ولی نمیخواست فعلا توجهش رو از وو برداره و کار دیگه ای بکنه.
وو روی ارنجش بلند شد و به دست سان نگاه کرد:فکر کنم بتونی از اون یکی انگشتتم استفاده کنی.
سان لبای وو رو بوسید و یه انگشت دیگش رو هم وارد وو کرد:اذیت نمیشی؟
نفس کشیدنای وو سریع تر شده بود و سان وقتی به پروستاتش ضربه زد،سرش رو عقب برد و ناله ی بلندی کرد.
سان زبونش رو روی گردنش کشید و رگ نبض دارش رو بوسید:بلاخره تونستم صدای ناله ی بلندت رو بشنوم.
وو که دیگه نمیتونست تحمل کنه و عجول شده بود جواب داد:اگه که بیخیال استفاده از انگشتات بشی و زودتر به فاکم بدی،صداهای بلند تری ازم میشنوی.
سان که بی‌تابی وو رو دید انگشتاش رو ازش خارج کرد و از جاش بلند شد.
به وو که هنوز روی تخت دراز کشیده بود نگاه کرد.
موهای بلند خیسش روی صورتش ریخته شده بود و قفسه ی سینش خیلی سریع بالا پایین میرفت و پاهاش رو جلوی سان باز کرده بود.
_مطمئنم این صحنه ای که الان جلومه رو هروقت یادم بیارم،هارد میشم.
حرفای سان باعث میشد که وو خجالتش رو فراموش کنه و از زیبا بودن خودش مطمئن شه،پاهاش رو بازتر کرد و انگشتاش رو دور ورودیش به صورت دایره وار حرکت داد و به چشم های سان نگاه کرد.
سان که دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه،همه ی لباساش رو دراورد و از کیفش کاندومی که با خودش اورده بود رو برداشت.
وو به بدن برهنه ی سان نگاه کرد و نگاهش روی دیک هارد شده ی سان ثابت موند.
از جاش بلند شد و رو به روی سان،روی لبه ی تخت نشست.
سان دستش رو زیر چونه ی وو گذاشت و صورتش رو بالا اورد تا به چشم هاش نگاه کنه،انگشت شستش رو روی لبای وو کشید و گفت:فقط اگه میتونستی خودت رو ببینی که چه قدر جذابی‌.
وو لبخندی زد و انگشت سان رو بوسید.
کاندوم رو از دست سان گرفت و با دهنش کاندوم رو دور دیک سان کشید.
سان بخاطر حس گرمای دهن وو و خیسی کاندوم،لب پایینش رو گاز گرفت و به وو نگاه میکرد که چطوری سرش رو اروم حرکت میده و بدون اینکه نگاهش رو ازش برداره کارش رو انجام میده.
با دستش موهای وو رو نوازش کرد:پسر خوب.
وو سرش رو بلند کرد و به سان که یا چشم های خمارش بهش خیره شده بود نگاه کرد.هیچ وقت فکر نمیکرد از شنیدن همچین حرفی اینقدر هیجان زدش بکنه.
سان دستش رو روی شونه های وو گذاشت و به عقب حولش داد تا روی تخت دراز بکشه،خودش هم دوباره روش دراز کشید و با ولع و گرمی بیشتری لبای و رو بوسید.
وو انگشتاش رو روی کمر سان فشار میداد و سعی میکرد بین بوسه های سریعشون نفس بکشه.
سان لب پایین وو رو بین دندوناش فشار داد و وقتی ناله ی وو رو شنید رهاش کرد:دردت اومد؟
وو با دیدن حالت نگرانی که سان داشت خندید و گفت:نه... لازم نیست اینقدر نگران باشی،من از چیزی که فکر میکنی خیلی کینکی ترم.
سان که خیالش راحت شد اسیبی بهش نزده،گفت:میتونم روی گردنت هیکی بذارم؟
وو گردنش رو خم کرد و سر تکون داد.
سان خوشحال از اینکه اجازه داشت روی گردن وو‌ علامت بذاره،میک های ریز و محکمی روی گردنش گذاشت و به علامت های قرمزی که درست کرده بود نگاه کرد.
وو پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و با دستاش دو طرف صورت سان رو گرفت:سانییی...دیگه نمیتونم تحمل کنم.
سان دیکش رو روی ورودی نبض دارش گذاشت و گفت:لطفا اگه اذیت شدی بهم بگو.
_خیلی قشنگه که این قدر نگرانمی ولی واقعا دیگه دارم دیوونه میشم.
سان با مهربونی به وو لبخند زد و پیشونیش رو روی پیشونی وو گذاشت،میخواست تا جایی که ممکنه بهش این حس رو بده که تنها نیست و حواسش بهش هست.
اولین بار بود که با کسی که عاشقشه سکس داشت و خیلی اضطراب داشت که به معشوقش آسیب بزنه.
وو همیشه خودش رو شوخ و بیخیال نشون میداد ولی سان میدونست که چه قدر حساسه و نیاز به مراقبت داره.
به ارومی خودش رو وارد وو کرد و با حس کردن بدن گرمش ناله ای کرد.
وو چشم هاش رو محکم بسته بود و ناخوناش رو توی کمر سان فشار داده بود.
بعد مدت ها سکس داشت و به سایز سان عادت نداشت:درد داره...
سان چشم های بسته ی وو رو بوسید و گفت:تا وقتی که عادت کنی حرکت نمیکنم.
روی گونه و گوشش هم بوسه گذاشت و اروم گفت:خیلی خوب داری تحمل میکنی...خیلی حس خوبی داری.
فشار ناخونای وو روی کمرش کمتر شده بود و سان میتونست بفهمه که داره به سایزش عادت میکنه.
_فکر کنم عادت کردم.
سان بعد از چندتا بوسه ی دیگه،کمرش رو عقب جلو برد و تا وقتی که مطمئن نشد که وو درد نداره،سرعتش رو زیاد نکرد.
صدای نفس نفس زدنای وو رو کنار گوشش میشنید و خودش هم دست کمی ازش نداشت:خیلی خوبه،افرین.
وو از اینکه سان برای کوچیک ترین چیزا هم تشویقش میکرد خیلی خوشحال میشد و باعث میشد بیشتر بخواد از دهن دوست پسرش این حرفارو بشنوه:سریع تر...
سان سریع تر به پروستات وو ضربه زد و دم گوشش ازش تعریف میکرد چون میدونست وو چه قدر دوست داره که ازش تعریف بشه.
صدای ناله های وو خیلی بلند تر شده بود و بدون هیچ خجالتی به سان میفهموند که داره لذت میبره.
سان نیپل های وو رو بین انگشتاش فشار میداد و همزمان نرمی گوشش رو لیس میزد.
فشار بدن وو دور دیک سان بیشتر شده بود و سان متوجه نزدیک بودن وو شد:میتونی یکم خودتو نگه داری باهم بیایم؟
وو هنوز محکم چشم هاش رو بسته بود و سعی میکرد خودش رو اروم کنه ولی ضربه هایی که مستقیم به پروستاتش میخورد واقعا این اجازه رو بهش نمیداد.
_چشم هاتو باز کن به من نگاه کن.
وو چشم هاش رو باز کرد و به صورت عرق کرده ی سان نگاه کرد.با ضربه ی بعدی که سان داخل شد ناله ی بلندی کرد و دوباره چشم هاش رو بست.
سان از اونجایی که هنوز با علایق های وو اشنا نبود،خیلی اروم طوری که وو دردش نیاد به صورتش ضربه زد:پسر خوبی باش و به حرفام گوش کن...چشم هاتو باز کن میخوام وقتی بخاطرت ارضا میشم بهم نگاه کنی.
وو چشم هاشو باز کرد و با ناله گفت:با این حرفات نمیدونم میتونم خودمو نگه دارم.
سان همینطور که داخلش ضربه میزد گفت:حرفام رو دوست داری؟خوشت میاد بهت بگم پسر خوب؟؟
وو سر تکون داد ولی سان حتما باید لحن ملتمسانه‌ش رو میشنید:نشنیدم چی گفتی..
وو نفس نفس زنان گفت:خیلی دوست دارم وقتی پسر خوب صدام میکنی.
این حرف به اندازه ی کافی برای سان تحریک امیز بود که خودش هم حس کنه که نزدیکه ارضا شه.
سرعتش رو بیشتر کرد و ضربه هاش رو محکم تر کرد.
وو با صدای بلند ناله کرد و روی شکمش خودش رو خالی کرد،سان بعد از چند ضربه ی دیگه ارضا شد و خودش رو از وو خارج کرد،کاندومش رو دراورد و کنار وو دراز کشید و بغلش کرد.
وو هم خودش رو سریع توی بغلش مچاله کرد و سعی کرد تا نفساش روم شه.
سان کمرش رو ماساژ داد و دم گوشش گفت:خیلی دوستت دارم...
وو هنوز نمیتونست چیزی بگه ولی زیر لب یه صدای خیلی نازی دراورد که سان خندید و محکم تر بغلش کرد.
_خیلی عالی بودی،خیلی دوستت دارم.
از جاش بلند شد و وو رو توی بغلش بلند کرد:بیا تمیز شیم یکم بخوابیم،نزدیک ۳ ساعت دیگه آتیش بازی شروع میشه.
-
روی تخت کنار ساحل نشسته بود و سان وو رو توی بغلش نشونده بود.
چند تا خانواده های دیگه که سوییت های کناری رو اجاره کرده بودن هم به ساحل اومده بودن تا از اتیش بازی لذت ببرن.
وو خواب‌آلود سرش رو روی سینه ی سان گذاشته بود و به آتیش بازی نگاه میکرد.
سان به جای اینگه به اتیش بازی نگاه کنه،به پسری که توی بغلش بود نگاه میکرد و موهای بلندش رو نوازش میکرد.
نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و خیلی احمقانه لبخند میزد،خیلی وقت بود که هیچ وقت اینقدر بدون اضطراب و دلواپسی داشت خوش میگذروند و این خیال راحت رو مدیون وویوونگ بود.
_میخوای اینجا بمون من برم از غرفه ها غذا بخرم؟
وو نگاهش رو از اتیش بازی گرفت و با سان نگاه کرد:ولی منم میخوام بیام.
_خب بیا باهم بریم.
وو با لحن شاکی گفت:نمیتونم راه برم اینقدر به کمرم فشار اوردی.
سان خندید و گفت:بیا رو کولم حملت میکنم.
وو با رضایت گفت:باید زودتر این پیشنهاد رو میدادی.

college🌧Where stories live. Discover now