چپتر سيزده

118 6 0
                                    

_کی میتونم چشمامو باز کنم؟
جیسونگ پشت فلیکس ایستاده بود و دوطرف بدنش رو گرفته بود و با ذوق گفت:نه...یکم دیگه مونده...برو جلو.
فلیکس با وجود اینکه چشم هاش بسته بود و جایی رو نمیدید به جیسونگ اعتماد کرد و چند قدم جلو رفت.
امروز تولد ۱۸سالگی هردوشون بود و صبح جیسونگ با کلی هیجان و ذوق،فلیکس رو به یه خونه ی ساحلی برده بود.
جیسونگ نزدیک ۷ماه کار کرده بود و حقوقش رو برای این روز به خصوص جمع کرده بود.
از صبح زود به اون خونه رفته بود و خودش کل خونه رو پر از گل رز و آفتابگردون کرده بود و وقتی مطمئن شد که همه چیز مرتبه دنبال فلیکس رفت.
روی تخت وسط اتاق،کلی کادو و بادکنک گذاشته بود و مطمئن بود که از شدت اضطراب،تپش قلبش از رو لباسش قابل دیدنه.
از پشت پارچه ای که روی چشم های فلیکس بسته بود رو باز کرد و گونش رو بوسید:تولدت مبارک.
نگاه فلیکس وقتی به گل ها و بادکنک ها و کادوهایی که روی تخت بود افتاد،با حالت شوکه سمت جیسونگ برگشت:همش مال منه.
جیسونگ از این که حتی لحن فلیکس سوالی نبود،خندید و دوباره بوسیدش:بله همه ی اینکارا برای شماست.
فلیکس با ذوق سمت تخت دویید و به کادوهاش نگاه کرد.
جیسونگ گوشیش رو از جیبش دراورد تا از عکس‌العمل قشنگ فلیکس فیلم بگیره.
فلیکس دونه دونه کادوهاش رو باز میکرد و با ذوق اسم هر کادویی که گرفته بود رو داد میزد:عطر...لباسس....وای من چه قدر این لباسرو میخواستمممم.
_مثل بچه های ۵ساله که از بابانوئل کادو گرفتن ذوق کردی.
فلیکس بدون توجه به جیسونگ روی تخت دراز کشید و شکلاتی که توی کادوهاش بود رو باز کرد و داخل دهنش گذاشت.
جیسونگ موبایلش رو که هنوز در حال فیلم برداری بود رو روی میز تکیه داد و چک کرد که فلیکس هنوز داخل کادر بشه.
سمتش رفت و گفت:کادوت هنوز مونده.بلند شو.
فلیکس با دهن پر از شکلاتش با خوشحالی داد زد:هنوز کادو دارم؟
جیسونگ دستای کوچیک فلیکس رو گرفت و بهش نگاه کرد.
فلیکس هنوز داشت شکلات هایی که توی دهنش بود رو میجویید و با ذوق به جیسونگ نگاه میکرد.
جیسونگ نفس عمیقی کشید و گفت:نزدیک ۱۰ ساله باهم دوستیم و تک تک این روزایی که بهت نگاه میکردم،احساس میکردم قشنگ ترین فرشته ای هستی که میتونستم توی زندگیم ببینم.میدونم این حرفارو خیلی زیاد بهت گفتم اما قرار نیست هیچ وقت از گفتنشون دست بکشم.وقتی که دیدمت حال روحی خوبی نداشتی و دنیای اطرافت رو زشت میدیدی ولی اون موقع متوجه نشدی که اومدنت توی زندگیم چه قدر دنیام رو قشنگ کرد...حتی فکر کردن به اینکه اگه توی زندگیم نبودی،چه لحظات خوشی رو از دست میدادم،اذیتم میکنه.اگه تورو نداشتم،این جیسونگی هم که رو به روت ایستاده وجود نداشت.تو خواسته و ناخواسته زندگی اطرافیانت رو خیلی قشنگ میکنی.
فلیکس با بغض به جیسونگ نگاه میکرد و تمام تلاشش رو میکرد که بغضش نشکنه.
جیسونگ یکی از دست های فلیکس رو بلند کرد و پشت دستش رو بوسید:عزیز ترین ادم زندگیمی و بهت قول میدم که همیشه پیشت بمونم و همینطور که تو ازم مراقبت کردی ازت مراقبت کنم.
از توی جیبش یه جعبه دراورد و گفت:سنمون خیلی کمه که بخوام ازت خاستگاری کنم،شرایطش هم ندارم ولی گفتم شاید این دست بند رو به عنوان یه نشون از طرف من قبول کنی.
یه زنجیر طلایی ساده رو دور مچ فلیکس بست:میدونستم از چیزای خیلی پر زرق و برق بدت میاد برای همین ساده گرفتم.
فلیکس دستش رو بالا اورد و به دست‌بندش نگاه کرد:خیلی دوستش دارم.
جیسونگ لبخند زد و سمت فلیکس خم شد تا بوسش کنه ولی فلیکس دستش رو روی لبای جیسونگ گذاشت و با شیطنت گفت:کادوی تو مونده.
ازش دور شد و سمت کیفی که با خودش برده بود رفت و کیفش رو برداشت:میرم توی حموم تا امادش کنم.
جیسونگ با تعجب به فلیکس که سمت حموم دویید نگاه کرد.
سمت گوشیش رفت و گوشیش رو خاموش کرد و تصمیم گرفت تا فلیکس میاد،به هم ریختگی تخت رو تمیز کنه.
کادوهای فلیکس رو مرتب کنار اتاق چید با صدای بلند به فلیکس که هنوز توی حموم بود گفت:من میرم آشپزخونه کیکمون رو بیارم.
به آشپزخونه رفت و کیک شکلاتیی که خریده بود رو بیرون آورد.دوتا ظرف و شمع ۱۸ برداشت و به اتاق برگشت ولی با دیدن فلیکس که روی تخت نشسته بود،
نزدیک بود کیک توی دستش بیوفته.
فلیکس کاستومی که جیسونگ چند ماه پیش دربارش حرف زده بود رو پوشیده بود.
گوش های گربه ای پشمالوی سفید صورتیی که گذاشته بود با موهای بلوندش ترکیب رنگ خیلی جذابی داشت.
دور گردنش چوکر چرمی‌صورتیی بسته بود که جلوش یه زنگوله ی صورتی سفید بود و قسمت جلویی چوکرش یه یه زنجیر بلند وصل بود که ته زنجیر یه قسمت چرمیی‌ای بود که فلیکس بین دندوناش گرفته بود.
نگاه جیسونگ به بدن سفید و برهنه ی فلیکس که ملحفه ی سفید نازک دورش پیچیده شده بود افتاد.
جیسونگ کیک رو روی میز گذاشت و روی تخت نشست.
فلیکس با حالتی که مطمئن بود که بدن ظریفش رو کاملا به نمایش میذاره،سمت جیسونگ رفت و لباش رو کمی از هم فاصله داد تا زنجیر چوکرش که توی دهنش بود،روی دست جیسونگ بیوفته.
جیسونگ زنجیر رو بین دستاش گرفت و سمت خودش کشید تا فلیکس بهش نزدیک تر بشه.
فلیکس سعی کرد اعتماد به نفسی که داشت رو حفظ کنه و با لوندی،زبونش رو روی خط فک جیسونگ کشید.
جیسونگ نفسش رو با صدای لرزون بیرون داد و به پشتی تخت تکیه داد و سرش رو خم کرد تا فضای بیشتری از گردنش معلوم باشه.
فلیکس روی پاهای جیسونگ نشست و سرش توی گودی گردن جیسونگ گذاشت و بوسه های خیس روی گردنش گذاشت.فشار انگشتای جیسونگ که دور کمر فلیکس بود بیشتر شده بود و فلیکس با توجه به نفس های بریده ی جیسونگ میتونست مطمئن باشه که کاستومی که پوشیده بود،مورد پسند دوست پسرشه.
پایین تنش رو روی شلوار دوست پسرش میمالید و میتونست بزرگ شدن دیک‌جیسونگ زیر لباساش رو حس کنه‌.
گردن جیسونگ رو گاز نسبتا محکمی گرفت که باعث شد جیسونگ با صدای بلند آهی بکشه.
چوکر فلیکس رو محکم عقب کشید و فلیکس بخاطر حس خوب خفگی‌‌ای که بهش دست داد لبخند زد.
جیسونگ که لبخند فلیکس رو دید گفت:دوست داری چوکت کنم؟کینک جدیدته؟
فلیکس جوابی نداد و دستش رو سمت شلوار جیسونگ برد.
جیسونگ مچ دست فلیکس رو محکم گرفت و گفت:میخوام کیتنم امروز فقط از دهنش استفاده کنه.
فلیکس صورتش رو به شلوار جیسونگ نزدیک کرد و سعی کرد با دندونش،زیپ شلوار جیسونگ رو پایین بکشه.
وقتی زیپ رو پایین کشید مظلومانه سرش رو بالا بردو به جیسونگ گفت:میتونی کمکم کنی شلوارتو درارم؟
جیسونگ لباساش رو دراورد و کنار تخت ایستاد و زنجیر گردن فلیکس رو سمت خودش کشید:جلوم زانو بزن.
فلیکس با حرف گوش کنی کامل رو به روی جیسونگ زانو زد.هیچ وقت به این حرف گوش کنی نبود ولی ایندفعه،‌اینکه میدید تمام قدرت دست جیسونگه براش جذاب بود.
جیسونگ دستش رو لای موهای فلیکس برد و گفت:همیشه اینکه همه جذب صورت قشنگت میشن باعث میشه حسودی کنم که به چیزی که مال منه دارن نگاه میکنن.
فلیکس بدون هیچ خجالتی گفت:میتونی الان این صورت قشنگو به فاک بدی.
جیسونگ موهای فلیکس رو کشید و باعث شد فلیکس از درد پلک هاشو روی هم فشار بده.ولی این درد رو دوست داشت و جیسونگ متوجه این موضوع شده بود:قرار نیست هیچ مهربونیی داشته باشم.اگه داشتی اذیت میشدی و نمیخواستی ادامه بدی دوبار بزن روی پام.
فلیکس با شیطنت لبخند زد:اینکه با دیکت قراره چوکم کنی قرار نیست اذیتم کنه.
جیسونگ موهای فلیکس رو رها کرد و دو طرف صورتش رو گرفت.
سر دیکش رو روی لبای نیمه باز و خیس فلیکس کشید و سر فلیکس رو به سمت شکمش کشید
فلیکس با برخورد دیک جیسونگ به ته حلقش،عوقی زد و به رونای جیسونگ چنگ زد.جیسونگ بدون هیچ مکثی کمرش رو حرکت میداد و داخل دهن فلیکس عقب جلو میرفت و به چشم های فلیکس که توش اشک جمع شده بود نگاه میکرد.
وقتی احساس کرد که نزدیکه که بیاد سر فلیکس رو به شکمش چسبوند و دیکش رو کامل توی دهن فلیکس جا داد.
فلیکس بخاطر حس خفی و پر شدن دهنش از کام جیسونگ،سرفه کرد و دوبار به پای جیسونگ ضربه زد.
جیسونگ صورت فلیکس رو از خودش دور کرد و به پارتنرش که با دهن نیمه باز نفس نفس میزد و صورتش از بزاق و اشک خیس بود نگاه کرد.
بازوی فلیکس رو گرفت و کمکش کرد تا بلند شه:زانوهات زخم شدن...اذیت شدی.
فلیکس زبونش رو دور لبش کشید تا کام هایی که روی لباش بود تمیز شه:نه خیلی دوست داشتم.
سمت تخت رفت و جیسونگ رو دنبال خودش کشید:خودمو توی حموم اماده کردم لازم نیست وقتمون رو برای اماده کردنم هدر بدیم.
روی تخت دراز کشید و جیسونگ کک مک های روی صورت فلیکس رو بوسید:نمیخوام الان بهت سخت بگیرم...
فلیکس انگشتاش رو روی کمر جیسونگ حرکت داد و گفت:ولی من مشکلی ندارم.
جیسونگ با خنده گفت:میخواستم تولد ۱۸ سالگیمون خیلی سافت و ناز باشه ولی تو با کینکات خیلی سورپرایزم کردی.
_اگه میخوای میتونیم خیلی سافت جلو بریم.برای من فرقی نداره فقط برام مهمه که با تو باشم چون میدونم در هر حالت هیچ کاری که باعث اذیت شدنم بشه انجام نمیدی.
جیسونگ لبخند زد:اینقدر الان حرفت احساسیم کرد که میخوام فقط لای پتو بپیچمت و نازت کنم.
کمر فلیکس رو گرفت و برگردوندش تا روی شکمش دراز بکشه:ولی وقتی اینطوری جلوم باشی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.
فلیکس با شیطنت به کمرش قوسی داد و باسنش رو روی دیک جیسونگ که دوباره تحریک شده بود حرکت داد.
صدای ناله ی هردوشون وقتی جیسونگ خودش رو به ارومی وارد فلیکس کرد،توی اتاق پیچید.
جیسونگ اولاش خودش رو به آهستگی حرکت میداد تا فلیکس به سایزش عادت کنه.
_تند تر....
فلیکس با لحن ملتمسانه ناله کرد و به جیسونگ نگاه کرد.
جیسونگ دوطرف پهلوی فلیکس رو گرفت و سرعتش رو تند تر کرد و بدنش رو محکم به بدن فلیکس میکوبید.
صدای ناله های فلیکس بلند تر شد و رو تختی رو چنگ میزد.
_خیلی زیبایی.
این عادت که جیسونگ باید در هر شرایطی از فلیکس تعریف بکنه قرار نبود هیچ وقت از بین بره.
محکم به فلیکس اسپنک زد و به رد قرمزی که روی پوست سفیدش جا موند نگاه کرد:فاک...اگه فقط میتونستی ببینی که چه قدر جذابی.
فلیکس ناله کرد:باز بزن.
جیسونگ چندبار دیگه اسپنک زد و فلیکس بعد از اسپنک اخر با ناله ی بلندی ارضا شد.
جیسونگ روش خم شد  و پشت گردنش رو بوسید و وقتی خواست خودش رو خارج کنه فلیکس زیر لب گفت:نه...ادامه بده.
جیسونگ به صورت عرق کرده ی فلیکس نگاه کرد و گفت: همین الان ارضا شدی.خیلی بدنتو خسته کردم.
_ولی فقط یه بار ارضا شدم...توام هنوز نشدی....
بدنش رو تکون داد و گفت:ادامه بده
جیسونگ دوباره خودش رو حرکت داد و با هر حرکت پشت گردن فلیکس رو بوس میکرد و دم گوشش بهش میگفت که چه قدر دوستش داره.
بدن فلیکس خیلی حساس و خسته شده بود ولی هیچ چیزی باعث نمیشد که از اون حالتی که توش بود لذت نبره.
وقتی جیسونگ فهمید که نزدیکه،دستش رو روی دیک فلیکس حرکت داد تا هردوشون باهم بیان.
_حتی صدای نفس نفس زدنات به تنهایی برام خیلی جذابه.
فلیکس با حس کام گرم جیسونگ که داخلش ازاد شده بود،داخل دست جیسونگ برای بار دوم ارضا شد.
جیسونگ کنار فلیکس دراز کشید و هردوشون چند ثانیه نفس نفس زنان سعی کردن که تپش قلبشون رو اروم کنن.
_میخوای بخوابیم یا بریم حموم؟
فلیکس با بیحال چشماش رو باز کرد و گفت:بغلم کن.
جیسونگ فلیکس رو توی آغوش خودش کشید و زخم روی پیشونیش رو بوسید.میتونست متوجه شه که پلکای فلیکس سنگین شده و هر لحظه ممکنه که خوابش ببره.
سمت گوشی خودش و فلیکس خم شد و چکشون کرد تا مطمئن شه که خانواده هاشون بهشون زنگ نزده باشن.
بعد اینکه از درست بودن همه چیز مطمئن شد فلکیس رو محکم بغل کرد و چشماش رو بست تا استراحت کنه.
-
_مینگی چند هفته‌س که برای مهمونی تولد فلیکس داشت برنامه ریزی میکرد.
سان که به اپن آشپزخونه تکیه داده بود و به جمعیتی که در حال رقص بودن نگاه میکرد گفت:معلومه.انگار تولد مینگیه.
هونگ کنار سان ایستاد و به مینگی که دستای فلیکسو گرفته بود و باهم با خوشحالی میرقصیدن نگاه کرد و خندید:برای عروسیمون اینقدر برنامه ریزی نکرده بود که برای تولد فلیکس کرد.
سان با لبخند به پسرش که معلوم بود خیلی داره بهش خوش میگذره نگاه میکرد.خودش هم تا همون لحظه درحال رقص بود ولی تصمیم گرفت چند لحظه به خودش استراحت بده و کمی الکل بخوره.
هونگ طبق عادتی که داشت با حلقه ی ازدواجی که توی انگشتش بود بازی کرد و گفت:فردا ساعت چند پرواز داره؟
سان لیوان نوشیدنی‌ش رو روی میز گذاشت و گفت:ساعت ۵عصر میبرمش فرودگاه.قبول نکرد منم باهاش تا نیویورک بیام.گفت خودش میخواد کم کم کاراشو تنهایی انجام بده.
_اینطوری توام یاد میگیری کم کم به خودت فکر کنی...راستی از اون شاگردت چه خبر؟
سان سرش رو سمت هونگ خم کرد:چی؟صدای اهنگ زیاده نشنیدم چی گفتی.
هونگ مطمئن بود که سان کاملا فهمیده چی گفته و از خجالت داشت مسخره بازی درمی‌آورد خندید و به پهلوی دوست صمیمیش ضربه زد:میخواستم ببینم مثل آکیرا باهاش بنفیتی یا نه.
_من با آکیرا بنفیت نبودم. مربوط به یک شب بود...و اینکه نه قرار نیست با وویوونگ مثل آکیرا باشم...
هونگ با ذوق گفت:اوو یعنی حسی که بهش داری بیشتر از هم‌خوابیه؟من تاحالا ندیده بودم به کسی علاقه مند شی.
سان به روابطی که توی گذشته داشت فکر کرد.هیج وقت نشده بود از کسی خیلی خوشش بیاد که بخواد باهاش وقت بگذرونه...همشون در حد این بود که بتونه باهاشون رابطه ی جنسی داشته باشه و اصلا حتی براش مهم نبود که بدونه اخلاق طرف مقابل چیه
_فقط..نمیدونم..دوست دارم بیشتر باهاش حرف بزنم.وقتی پیشمه احساس میکنم دلش برام نمیسوزه میدونی منظورم چیه؟؟هرکی داستان زندگیمو میشنوه هی میخواد دلسوزی کنه و بهم بگه که چه قدر ادم بدبختیم.خیلی شنونده ی خوبیه...ولی معلومه که هیچ وقت به خودش اجازه نمیده که منو قضاوت کنه و دلسوزی الکی داشته باشه.
هونگ پرسید:تاحالا چیزی از زندگیت بهش گفتی؟
_اوهوم
_چی گفت؟
سان با یاداوری خاطره ای که توی ذهنش اومد خندید:هیچی.ساندویچی که برای ناهار برده بودمو خورد.
هونگ هم خندید:شاید واقعا بد نباشه بهش نزدیک شی.
قبل از اینکه سان جواب بده ادامه داد:و نمیخوام بشنوم که بگی که استادشی یا ۱۰ ۱۵سال ازش بزرگتری و این چرتو پرتا...فلیکس بهت خوش میگذره؟
سان و هونگ،فلیکس رو دیدن که با خنده و رقص سمتشون اومده بود.
_خیلی زیاد.عمو مینگی واقعا برای گرم کردن فضای مهمونی خوبه.من فکر کردم بخاطر علایقش توی فیلم دیدن و کتاب خوندن واقعا ادم حوصله سر بری باشه.
هونگ با شنیدن حرف فلیکس درباره ی همسرش خندید.
هیچ وقت قرار نبود شوخی های بین فلیکس و مینگی براش تکراری بشه.
سان پرسید:عموت بهت شرابی که قول داده بود رو داد؟
فلیکس به مینگی که هم چنان داشت با مهمونا میرقصید اشاره کرد:فعلا که سرش خیلی شلوغه ولی ازم قول گرفت تا اخر شب صبر کنم چون خودش میخواد اولین مشروب عمرم رو بهم بده.
هونگ دست به سینه ایستاد و با لحنی که انگار میخواد مچ فلیکس رو بگیره گفت:یعنی تاحالا مشروب نخوردی.
فلیکس سریع جواب داد:نه واقعا.هم بابام بهم اجازه نمیداد هم عمو مینگی از همون بچگی اینقدر هی بهم میگفت میخواد اولین مشروب رو اون بهم بده دیگه وجدانم نمیذاشت بخورم.
سان با اینکه مطمئن بود که فلیکس دروغ نمیگه،با هونگ همراه شد و به شوخی گفت:من که نمیدونم میری خونه ی جیسونگ چی کار میکنی...چیا میخوری...
فلیکس با خجالت خندید و گفت:باباااا...ما فقط باهم بازی میکنیم.
هونگ به پسر خجالتی‌ای که جلوش بود گفت:اره من و مینگی هم با همین بازیا اخر سر باهم ازدواج کردیم.
فلیکس با صدای بلند گفت:بس کنین خیلی دارم خجالت میکشم.
بلاخره مینگی انگار بیخیال رقص شده بود و سمت دوستاش اومد،دستش رو دور کمر هونگ حلقه کرد و بعد از اینکه بوسیدش گفت:قشنگ ترین ادم توی مهمونیی.
هونگ با خوشحالی لبخند زد و خودش رو توی بغل مینگی جا داد.سان با حالت معذب گفت:این حرفاتونو ببرین توی اتاقتون.امشب تولد فلیکسه فقط به بچم توجه کنین.
مینگی که انگار تازه یادش اومده بود که مهمونی امشب رو بخاطر فلیکس گرفته،سمت آشپزخونه رفت و گفت:وای من این شرابو از وقتی که فلیکس اومده بود پیشمون گذاشتم...میشه ۱۳ سال.
همراه با یه لیوان سمت فلیکس رفت:امیدوارم دوستش داشته باشی.
فلیکس با هیجان به لیوان شرابی که توی دستش بود نگاه کرد و اروم تکونش داد.واقعا تاحالا پیش نیومده بود که الکل مصرف کنه و الان بخاطر طمع جدیدی که قرار بود تجربه کنه ذوق داشت.
سان گوشیش رو از توی جیبش دراورد و شروع کرد از اولین شراب خوردن پسرش فیلم گرفتن.
فلیکس کمی از شرابش مزه کرد و خوشحالی به مینگی که منتظر عکس العملش بود نگاه کرد:خیلی خوبه...البته من که کلا بلد نیستم اما خیلی از این خوشم اومد.مرسی عمو.
مینگی با افتخار به هونگ  نگاه کرد:شنیدی؟خوشش اومد.
بطری شراب رو سمت فلیکس گرفت:کادوی تولد ۱۸ سالگیته.میتونی نگهش داری چند سال دیگه به یه مناسبت دیگه بخوریش.
فلیکس بطری رو با ذوق گرفت و بهش نگاه کرد.کلا اهل مشروبات الکلی نبود ولی با فکر کردن به این که این همه سال مینگی و هونگ منتظر تولد ۱۸ سالگیش بودن،خیلی براش خوشحال کننده بود.
بطری رو روی میز گذاشت و محکم مینگی و هونگ رو بغل کرد و ازشون تشکر کرد:خیلی خوشحالم که توی زندگیمین. به من و بابام خیلی زیاد کمک کردین.
هونگ و مینگی هم با خوشحالی پسری که توی بغلشون بود رو محکم تر بغل کردن.
فلیکس به شوخی و فقط بخاطر اینکه خودش رو لوس کنه گفت:بابام هنوز بهم کادومو نداده.
مطمئن بود که هونگ الان سان رو دعوا میکنه ولی بر خلاف انتظارش هونگ اروم موهایی که جلوی صورت فلیکس بود رو کنار زد و با مهربونی گفت:مطمئن باش توی یه فرصت مناسب بهت میده.
سان با به یاد اوردن این موضوع که باید درباره ی خیلی از مسائل با فلیکس صحبت کنه آهی کشید و سعی کرد به صورت متعجب فلیکس توجه نکنه..
کمی از مشروبش خورد و با لحن شاد گفت:میخوام تا هنوز انرژی دارم یکم برقصم.بیاین باهام همکاری کنین.
-
وقتی به خونه رسیدن سان سریع سمت حموم رفت تا دوش بگیره.میدونست که فلیکس منتظر کادوشه و تا امشب کادو نگیره به خواب نمیره.
فلیکس هم دوش گرفته بود و لباس خواب پوشیده بود و روی تخت سان دراز کشیده بود تا باباش از حموم بیاد.
متوجه حال گرفته ی پدرش موقع‌ای که درباره ی کادوی تولد گرفتن شوخی کرده بود شده بود و میخواست که ازش عذرخواهی کنه.ذهنش سمت این موضوع رفته بود که شاید سان وقت نکرده بود براش کادو بگیره و با این سوالش باعث خجالت پدرش شده بود.
سان از حموم بیرون اومد و فلیکس رو منتظر روی تخت دید.
فلیکس سر جاش نشست و گفت:میخواستم ازت عذرخواهی کنم بابت شوخی مسخرم.
سان با مهربونی به فلیکس که با استرس گوشه ی لبش رو میجویید نگاه کرد و گفت:عذرخواهی برای چی.برو توی پذیرایی بشین تا من لباس بپوشم و بیام بهت کادو تولدتو بدم.



college🌧Where stories live. Discover now