نخواستمت، نمی‌خوامت!

424 74 35
                                    



سوزش چشم‌هاش توى اون تاريكى، پلك‌هاش رو براى جمع‌تر شدن، ترغیب می‌کرد تا همزمان با پیچیدن بند شلاق سیاه‌رنگ به دور دست و کشیدگی‌اش از روی عصبانیتی که سکوت كابوى عاملش بود، کلافه به حرف بیاد: «چیه؟! نکنه ذهنت برای پردازش دروغ‌های رنگارنگ، به ته خطش رسیده که این‌طور خاموش و ساکت، خودت رو توی تاریکی مخفی کردی، هوم؟

با دمی‌ عمیق، در‌حالی‌که با تمام توانِ به‌ته‌رسیده‌اش، سعی می‌کرد جلوی زبونِ آماده‌به‌حمله‌اش رو بگیره، با تیکی که سبب بالا‌پریدن تای ابروش شد، بدون مکث با بیرون‌کشیدن دوباره‌ی گوشی‌اش، به‌سراغ چک‌کردن دوربین و شنود‌هایی رفت که بهتر از هر چیزی می‌تونست بهش، دلیل حضور یک‌باره‌ی پسرش رو توضیح بده!

چشم‌های دنبال‌کننده‌اش، روی حرکات دست مردی بود که حالا صورتش به‌لطف نور کم گوشی، اخم‌های درهم‌رفته‌اش رو به رخ تنها مخاطبش می‌کشید و سلوا در عین خشمگینی، با فهمیدن قصد کلانتر، دلهره‌ی شدیدی رو توی دلش احساس کرد.

دل‌آشوبه‌ای قوى كه حرف‌هاى گيبل رو با قدرت توى ذهنش پررنگ می‌کرد و درست به ته دلش چنگ می‌انداخت تا ازش به يك شیوه‌ای جلوگیری کنه؛ اما...

CowBoy | KookMin | AUHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin