دو

156 21 3
                                    

خب اولش دودل بودم که این رو بزارم یا نه ولی خوب چه کنیم و الان هیچ ایده خاصی ندارم که چی جوری ادامش بدم و بنویسمش و اگر مشکلی دلشت میشه لطفا بهم بگید🥺

______________________________________

وقتی که تمام خاطرات دیشبش با نامجون سپری کرد رو یادش امد جیغ بلندی کشید و توی جاش وول خورد.

نامجون که صدای بلند جیغ یه نفر رو کنارش شنید چشماش رو باز کرد و جینی که داره وول می خوره چشم دوخت و با لحن خبیصانه ای گفت: سلام عزیزم

مغزش هنگ کرده بود یا شایدم مشکلی برای گوشاش افتاده بود

مطمعن بود که مشکلی نداره پس فکر کرد اون اوون الان بهم چی گفت؟ گرگش زوزه ای بلندی کشید و گفت اون الفا به ما گفت عزیزم!

رو به نامجون که داشت با دقت نگاه می کرد گفت: عوضی متجاوز تو تو بهم تجاوز کردی و دست هاش رو روی صورتش گذاشت.

نامجون با بهت نگاهش کرد: اون الان بهم گفت متجاوز؟

و در جواب جین گفت: اخه کی به همسرش می گه متجاوز؟

جین با قیافه وات د هل نگاش می کرد اون الان بهش گفته بود همسرش؟

جین: هی سر صبحی مواد زدی یا مستی؟ چی همسرت مگه الکی؟ من کی بله رو گفتم شدم همسرت؟

نامجون با نیشخند همیشگیش دوباره جواب داد: یادت نمیاد اون برگه ای که امضاء کردی؟

جین با تعجب نگاش کرد: نگو که سند ازدواج بوده؟

(فاز نویسندتون: کلی لی لی عروسیتون مبارک)

نامجون: دقیقا سند ازدواج بوده.

جین که فقط کلمه اول رو شنیده بود، دقیقا. دقیقا چند بار تو ذهنش تکرار کرد ولی بازم باورش نمی شد یعنی ال...ان با نامجون رسما زن و شوهر بودن.
(جدا از اینکه جفتشون مذکرن ولی بماند)

جین: هی نامجونا هرچی دیشب بین ما اتفاق افتاده رو فراموش کن و من دیگه میرم.

نامجون با قیافه پوکر بهش  چشم دوخت و گفت: کجا با این عجله مگه من اجازه دادم تو بری.

جین چشمی چرخوند و عوضی نثار الفا کرد

و گفت: خودت تنهایی این جوک مسخره رو سر هم کردی یا کمکم گرف...

هنوز حرفش تمام نشده بود که با حالتی خونسرد سمت کشو رفت و برگه هارو بیرون اورد و رو به جین کرد گفت: ما دیشب باهم ازدواج کردیم جین و هیچ شوخی هم وجود نداره و اینکه تو الان متعق به منی!

و درست توی یک قدمی امگا متوقف شد و با نگاه پر جزبش به چشم های پریشون جین خیره شده بود که تو نگاهش دنبال حقیقت می گشت.

و از اتاق زد بیرون ولی همین که در اتاق رو باز کرد دید توی یه راه رو هستن و از همه بدتر اینجا رو می شناخت درسته نامه اعترافش دقیقا توی همین نقطه به نامجون داده بود مگه می شد از یادش بره.

Enmity that ends in marriage Where stories live. Discover now