بدون وقفه دوتا از انگشت هاشو رو وارد کوک کرد که به خاطر خیسی زیاد هیچ دردی زو کوک احساس نکرد.ته: او میبینم یه بیبی اینجا خودش رو برای ددیش اماده کرده؟ ها.
کوک به خجالت دستش رو روی صورتش گذاشت که قرمزی بیش از حد بپاش معلوم نباشه.
ته که واکنش کوک رو دید همون طور که انگشت سوم رو اضافه می کرد جلو رفت و یه بوسه سبک اما عمیق و پر احساس رو لپ تپل پسر گذاشت.
کوک با اضافه شدن انگشت سوم ناله ای از روی درد کرد و که ته انگشت هاش رو در اورد.
ته: بیبی کوچولو ی من دیگه اماده هست.
کوک اروم سرش تکون داد
ته: بیبی کوچولو به ددی بگو چی می خوای.
کوکو: اه ددی...... من..... من.. خودتو می خوام.
ته.: منو کجا می خوای هوم.؟
کوک: ته لطفاً..... اذیتم نکن... من تو رو... داخلم می خوام.
ته هم خودشو روی ورودی کوک تنظیم کرد و کل هجم دیکش رو واردش کرد.
کوک: اه..... این خیلی بزرگه.
ته: قبلا تحملش کردی بیبی الانم می تونی.
کوک: اهههه امید واردم.
ته چند ثانیه منتظر بود تا کوک تنفسش منظم بشه بعد از گذشت چندی که نفس های کوک منظم شد و به سایزش عادت کرد شروع کرد به زدن ضربه هایی اروم ولی عمیق.
چند ضربه که زد با جیغ کوک متوجه شد پروستاتش رو پیدا کرده برا همین اون نقطه رو هدف گرفت.
کوک: اهههههه...... الفا..... محکم تر لطفاً بزن.
ته هم شروع مرد به زدن ضربه های محکمش.
کوک: اه..... الفا... اه.... سریعتر.... انگار بلند نیستی درست حرکت کنی.
ته: هم انگار امگای کوچولوی من یه سکس خشن می خواد ها.
کوک: چی.... اه.. چی گفتی؟
ته: چیز خاصی نگفتم.
و محکم تر و عمیق تر از قبل داخل.
کوک از لذت مدام ناله می کرد و خاستار سریعتر بود.
کوک: اه.... الفا... هق... من دارم میامم.. اه.
ته به محض شنیدن این جمله کوک خیلی سریع تر از قبل درون کوک ضربه میزد بعد از وارد کردن چند ضربه دیگه کوک روی شکماشون و ته هم درون کوک به اوج رسید.
ته با تنی خسته خودشو به کوک رسوندو همون طور که درون کوک بود اونو به بغل کشید و خودش رو مهمون یه خواب ارامش بخش کنار جفت خرگوشیش کرد.
بدون اینکه خودش بدونه جفت خرگوشیش رو نات کرده.
______________________________________
بابت طول کشیدن معذرت می خوام
ولی ویو ها پایین بود باید میرفت بالا
یه کیس ویکوک تقدیمتون
همایتا پایین باشه مثل این وقفه می خوره مجدد
أنت تقرأ
Enmity that ends in marriage
أدب الهواةاسم: دشمنی یی که به ازدواج ختم میشه کاپل: نامجین خلاصه: کین سوکجین امگایی که برای مهمونی بادوستش رفته بود اصلا انتظار صبح بلند شدن با بدن لـ.خت کنار دشمنش که از قضا یه روزی عشقش بود رو نداشت............. ژانر: امگاورس، اسمات، امپرنگ، عاشقانه ...