یک

227 21 2
                                    

واین که تو همین پارت اسمات داریم و خیلی هم کارم تو اسمات نویسی خوب نیست ولی تلاشم رو خوب در بیاد.

______________________________________
بالاخره روزش رسیده بود

روزی که می تونست بدون هیچ استرس فاکی، با دوستش خوش بگذرونه.

بدون هیچ فکر و خیالی.(تازه اولشی جین جان)
جونکوک: هیونگ عجله کن دیرمون شد
زود باش

جین: یکم صبر کن
یه دقیقه دیگه پایینم

بعد از یک دقیقه جین روی صندلی جلو جا گرفت و هردودر راهی بار مورد علاقشون بودن و توی راه درباره کار هایی که می خواستن انجام بدن بحث می کردن.

بالاخره بعد از سی دقیقه رانندگی به محل مورد نظر رسیدن.
اونجا واقعا بی نظیر بود.

جونگکوک رو به هیونگش کرد تا چیزی بگه که با چشمای قلبی شکل جین مواجه شد. و همین صحنه برای فراموش کردن چیزی که می خواست بگه کافی بود.

ولی امان ازاینکه جین بدونه که دشمن قدیمیش اونجا ایستاده و داره بهش نگاه میکنه.

وقتی پشت میز نشستن جین پیشنهاد داد که تا خود صبح مسابقه بدن و ببینم کی ظرفیتش از اون یکی بیشتره.

این سمتم کوکی رو داریم که از خدا خواسته بدون هیچ معطلی درخواست جین رو قبول کرد و مسابقه لحظه ای بعد شروع شد.

نامجون هم اون طرف نشسته بود و نوشیدنی با الکل کم رو سر می کشید. و به اون دو دوستِ کاملا مست نزدیک شد.

همین که به اون دو نزدیک میشد با خودش زمزمه کرد که چه وقتی بهتر از الان که نقششو عملی کنه.

جین با دیدن نامجونی که به یه دختر خورد و داشت باهاش صحبت می کرد بدون هیچ دلیل خاصی اخماش تو هم میره و به اون دو نزدیک میشه.

نامجون به قیافه به ظاهر عصبانی جین نگاه میکنه و متقابلا بهش نزدیک می شه.

نامجون که می دونست جین هنوز هم مثل قبلا که بهش اعتراف کرده بود دوسش داره دستش رو دور کمر امگای جوان حلقه می کنه و اونو به خودش نزدیک می کنه.

و لباش رو به گوش جین نزدیک می کنه و میگه: نظرت چیه باهم یکم خوش بگذرونیم. همممم.

جین: عمرا با یکی مثل تو برقصم

نامجون: عام منظورم رقصیدن نبود.

جین با نگاه متعجبی رو به نامجون میگه: منظورت چیه؟

نامجون خنده ی کوتاهی می کنه و جین رو دنبال خودش می کشه و مکالمه کوتاهشون رو خاتمه می ده.

______________________________________

صبح زود با کمردرد و سردرد شدیدی از خواب بیدار شد و با کمال نا باوری خودش رو لخـ.ت کنار دشمنی که دو سال پیش عشق خالصانه جین رو به بدترین شکل ممکن رد کرد.

Enmity that ends in marriage Where stories live. Discover now