پنج

114 18 1
                                    

اصلا انتظار نداشتم که یه روزه 36تا بازدید بخوره و الان تازه دیدم و کلی خوشحال شدم

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

اصلا انتظار نداشتم که یه روزه 36تا بازدید بخوره و الان تازه دیدم و کلی خوشحال شدم.

پس با اینکه صبح یه پارت گذاشتم گفتم بد نیست که یه پارت دیگه هم بدم بیرون.
واقعا مرسی که همایت می کنید و دوستتون دارم♡♡
دیگه چیز الکی تایپ نمی کنم بریم واسه ادامه فیک☆☆

______________________________________

طبق قراری که گذاشته بودن امشب زود اماده شد و به کافه رفت تا حرف هاشون رو یکی کنن و به خانواده هر دو اطلاع بدن.

نامجون اول رسیده بود و پشت میز دونفره ای که از قبل رضرو کرده بود نشست و منتظر امدن جین بود.

بعد از گذشت ده دقیقه جین وارد مغازه شد و سمت پیشخان رفت تا دنبال نامجون بگرده.

کسی که پشت پیشخان بود دستش رو سمت میزی که نامجون کرد و بهش گفت که اون جانشسته.

نامجونم که شاهد امدن جین بود به رسم احترام بلند شد و صندلی رو به رو، رو عقب کشید و منتظر شد تا جین بشینه.

بعد از نشستن جین خودش هم رویه صندلی رسید و لیست کارخایی رو که می خواستن انجام بدن رو نشونش داد.

خیلی از کارها بود. مثل:
1.انتخاب حلقه
2.انتخاب لباس
3.انتخاب سالن
و انتخاب کلی چیز های دیگه که خیلی زیاد بودن.

نامجون شروع کرد و توضیح داد که بهتره همین فردا به خانواده هاشون بگن و زود تر مراسم رو اجراش کنند.

نامجون: اول اینکه تو فردا به پدر و مادرت بگو که به رستوران ...........  بیان و منم به پدر و مادرم میگم به اونجا بیان.

دوم میگیم از وقت دانشگاه هم دیگرو میشناسیم و باهم کلی وقت گذروندیم.

سوم اگر گفتن که کی خاستگاری کردم میگیم که هفته قبل.

چهارم میگیم می خوایم هرچه زودتر ازدواج کنیم

و راجب انتخاب ها برای عروسی میگیم خودمون می خوایم انتخاب کنیم و برای هر کدوم هم باهم میریم و هرکدوم رو پسندیدیم رو انتخاب می کنیم.

اوکیه.

جین: باشه.

نامجون: پس الان بریم بهشون بگیم که برای فردا ناهار بریم.

جین: باشه

همین که می خواست بره نامجون دستش رو گرفت و حلقه ای رو دستش کرد و گفت این رو محض احتیاد  دستش کنه.

نامجون: وایسا خودم می رسونمت.

جین: باشه

نامجون از جواب های گوتاه جین اصلا خوشش نیومد.  از وقتی امده بود جز باشه چیز دیگه ای نگفته بود

پس بدون درنگ سمت ماشینش رفت و منتظر نشست تا جین سوار شه.

وقتی که جین سوار شد به سمت عمارت کیم حرکت کردند.

وقتی به عمارت رسیدن پس از اینکه مطمئن شد که جین به عمارت رفته از اونجا دور شد.

وقتی که به خونه رسید به سمت کتابخونه رفت و مطمئن بود که پدر و مادرش اونجا هستند رفت

اروم وارد شد و روی صندلی جلوی پدر و مادرش نشست.
سورا: جینی عزیزم احساس می کنم که می خوای چیز خیلی مهمی رو بهمون بگی که این طور امدی پیشمون درسته!؟

جین: بله مادر.

نئونگ هو: میشنویم عزیزم.

جین: خب راستش... می خواستم بگم که... ـیکی از من خواستگاری کرده........ و من و اون خیلی وقته که همو میشناسیم....... حتی باهم به یه دانشگاه هم می رفتیم........ و تصمیم داریم که هرچه زودتر ازدواج کنیم......  .

سورا: وای عزیزم. حالا بگو ببینم این مرد خوش شانسی که بله رو از پسر من گرفته رو دوسشم داری.

جین لپ هاش، یه لحظه قرمز شد ولی نه بخاطر اینکه خجالت میکشید اصلا به خاطر عصبانیتش بود معلومه که اونو دوسش نداشت کی همچین مرد خود خواهی رو دوست داشت.

و با سرش زو به مادرش به نشانه بله تکون داد.

سورا: وای عزیزم خجالت که نداره ای چیز ها عادیه و نباید خجالت بکشی؟

جین سرش رو پایین اورد و باشه ریزی گفت.

نئونگ هو: و اینی که شما میگی رو ماهم می شناسیمش!؟

جین: بله پدر.

نئونگ هو: و اسمش؟

جین: کیم... اسمش کیم نامجونه.

نئونگ هو وقتی که اسم پسر شریکش رو شنید رو به همسرش کرد گفت: من که مشکلی نداره ولی مامانت....

سورا عزیزم اگه جین راضی باشه منم راضی هستم.

جین: خب قراره که فردا توی رستوران......... همدیگه رو ببینیم..... و..... و... راجب عروسی صحبت کنیم.... برای ناهار.

نئونگ هو: باشه حتما میایم.

بعد از گرفتن جواب مثبت از مادر و پدرش سمت اتاقش رفت و شماره نامجون رو گرفت.

______________________________________

خب تا اینجا باشه تا بعد و ممنون که ووت میدین.

Enmity that ends in marriage Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin