یازده

115 12 1
                                    

کهگرگش از اینکه امگاش رو گریون میدید حسابی ناراحت شده بود.

سعی کرد در کنار اضطرابی که داره امگاش رو اروم کنه ولی هیچ فایده ای نداشت.

اروم که نمی شد تازه اشک هاش هم شدت گرفته بود.

ته: اروم باش تو که نمی خوای عروسی دوستت رو بهم بزنی.

کوک اروم سرش رو به نشونه نه تکون داد و به گریه کردنش ادامه داد.

ته: تو که نمی خوای عروسی دوستت رو خراب کنی پس چرا هنوزم داری گریه می کنی!؟

کوک: خیلی.... هق.... درد می کنه هق.

ته: بگو ببینم کجات درد می کنه.

کوک درحالی که گونه هاش به رنگ قرمز کم رنگ در امده بود دستش رو اروم جوری که فقط خودش و ته این صحنه رو ببینم به سمت دیک راست شده اش برد و هق هق هاش بلند شد.

تهیونگ که تازه فهمیده بود چرا اینجور گریه می کنه امگای لرزون رو روی دست هاش براید استایل بلند کرد و سمت ماشینش حرکت کردند.

اروم اونو روی صندلی جلویی ماشین گذاشت و به سمت صندلی راننده رفت.

با اخرین سرعتی که می تونست سمت بیمارستان مرکزی روند.

وقتی به بیمارستان رسیدند با عجله پیاده شد و جونگکوک رو اروم بلند کرد.

سریع داخل رفت شانس اورده بود که دکتر هنوز از بیمارستان خارج نشده بود.

به سمت دکتر شخصیش حرکت کرد و خودش رو به اون رسوند.

دکتر: چیزی شده که اینقدر با عجله به اینجا امدید. اگه اشتباه نکنم الان باید درون عروسی اقای کیم نامجون باشید.

ته: از اونجا امدم ولی یه مشکلی هست.

دکتر: چه مشکلـ..

هنوز حرفش تمام نشده بود که با ناله کوک سرش به پایین اورد با دیدن پسر ریز جثه ای که درون بغل ته بود فهمید که حتما یه امگاست.

دکتر: لطفا از این طرف بفرمایید.

ته بدون هیچ حرفی پشت اون دکتر حرکت کرد و پشت سرش وارد اتاق کار دکتر شد و کوک رو روی تخت گذاشت.

دکتر سریع وسیله های معاینه اش رو بیرون اورد و به سمت تخت رفت.

دکتر: اقای کیم میشه لطفاً چند لحظه صبر کنید.

ته بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت و روی صندلی های انتظار نشست.

خودش هم نمی دونست چرا جفتی که تازه دیده بودش و هنوز هم نمی دونست که قبولش کنه یا نکنه رو اورده بود بیمارستان.

ولی قیافه اون پسر کوچولو بدجور به دلش نشسته بود و از طرفی هم رایحه اش بدجور تحریکش کرده بود و کنترل کردن خودش خیلی سخت بود.

Enmity that ends in marriage Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon