هشت

100 16 1
                                    

وقتی که به تالار رسیدند از ماشین پیاده شدند و به سمت دفتر تالار رفتند.

به محض ورودشون رئیس تالار امد و پس از تعظیم کوتاهی پرسید: کاری از دست من ساختست.

نامجون: راستش من و نامزدم قراره به زودی ازدواج کنیم و امدیم تالار رو رزرو کنیم.

رئیس: او البته از این ظرف بفرمایید.

وقتی به جای مورد نظر رسیدند. رئیس تالار برگشت و به زوج جوان گفت: اینجا ورودی هست. ومیتونید طبق سلیقه خودتون با گل های مختلف تزئین کنیم براتون.

نامجون: نه همین طوری عالیه.

وقتی اینو گفت رایحه ناراحت امگا رو حس کرد و خب فهمیدنش کار راحتی بود که چرا ناراحته ولی نامجون هم برنامه های خودش رو داشت.

jin pov:

وقتی حرف نامجون رو شنیدم ناراحت شدن. معلومه هرکسی جام بود ناراحت میشد.

درسته ازدواجمون از روی عشق و علاقه نبود و یه قرار داد دوسر سوده(به قرار دادی میگن که برای  دونفری که قرار بستن سود داره)بود ولی کی خوشش می امد که تالار عروسیش اینقدر ساده باشه.

writer pov:

بعد از ساعت و دیدن مل تالار و برنامه هاشون نامجون رو به جین کرد و گقت: تو ماشین منتظرم باش.

جینم بدون هیچ حرفی سمت ماشین رفت تا منتظر نامجون باشه.

نامجون: می خوام کل در ورودی رو برام با گل های یلانگ یلانگ و اماتریس پر کنید.

رئیس: حتمنی گفت و سفارشو ثبت کرد.

نامجون هم بعد از رفتن صاخب باغ سمت ماشینش رفت تا حینو به خونشون برسونه.

وقتی به سوار ماشین شد خواست چیزی بگه که دید جین توی خودش جمع شده و به خواب رفته.

گرگ نامجون: اون واقعا یه الهه انسان نماست

نامجون: موافقم

گرگ نامجون: باورم نمیشه با اون کاری که جنابعالی کردی الان داریم باهاش ازدواج می کنیم.

لبخند نامجون محو شد درسته. اون کار اصلا درستی نکرده بود. مطمعن بود که جین هیچ وقت اونو نمی بخشه.(ادمای توی فیک های امگاورس می تونن با گرگ هاشون حرف بزنن)

بدون هیچ حرفی کتش رو در اورد و روی پاهای جین انداخت و شروع به خرکت کرد.

وقتی به عمارت رسیدند نگهبان که دیدشون اونهارو شناخت و بعد در رو براشون باز کرد. 

چند بار جین رو صدا زد تا بیدار بشه ولی اون با زمزمه چیز های نامفهومی به خوابش ادامه داد.

نامجون هم که دید نمی تونه زیبای خفته رو بیدار کنه از ماشین پیاده شد و اونو براید استایل بغل کرد و سمت عمارت قدم برداشت.

Enmity that ends in marriage Where stories live. Discover now