پانزده

106 11 0
                                    


بعد از دوساعت لیلی خواست تا ارباب جوان بیدار کنه که عصرانه بخوره.

از پله ها بالا رفت و چند تقه به در زد.

وقتی وارد اتاق شد دید کوک داره از درد به خودش میپیچه.

سریع بالا سرش رفت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

داشت توی طب می سوخت سریع گوشیش رو از توی جیبش در اورد و شماره تهونگ رو گرفت.

ته: الو

لیلی: ارباب، ارباب جوان دارن توی تب می سوزن و از درد به خودشون می پیچن.

ته بعد از شنیدن این حرف سریع از شرکت رفت بیرون و توی راه به لیلی گفت که نزاره کسی نزدیک اتاقش بشه تا خودش بیاد.

فهمیدن این سخت نبود که موج هیتش.

با بالاترین سرعت ماشینش از میان ماشین ها حرکت  می کرد و براش هیچ اهمیتی نداشت که پلیس چند بار جریمش کرده.

وقتی وارد عمارت شد لیلی رو دید که داره دور خودش می چرخه.

ته: لیلی کوک کجاست

لیلی: توی اتاقتون هستن ارباب

ته: نزاشتی که کسی نزدیک اتاق بشه.

لیلی: نه ارباب

ته: خوبه

پله هارو دوتا یکی بالا رفت تا به اتاقش برسه.

وقتی کوک رو دید که داره از درد موج هیتش به خودش می پیچه انگار قلبش فشرده می شد.

بالا سرش رفت و اونو روی پاهاش نشوند.

ته: کو......

ولی حرفش با برخورد لب های کوک روی لب هاش متوقف شد.

کوک که انگار منبع ارامشش رو پیدا کرده به نوبت لب های بالایی و پایینی الفاش رو مک می زد.

ته هم که نمی خواست کم بیاره پس کنترل بوسه رو به دست گرفت.

زبونشو به دندون های خرگوشی کوک زد تا از هم بازشون کنه و کوک هم با کمال میل این کارو کرد.

جا به جای حفره دهانش رو می مزه می کرد و گاهی لوقات هم مک و گاز های ریزی از زبونش می گرفت.

بالاخره با کم امدن اکسیژن از هم جدا شدن.

کوک دستش رو سمت کت ته بردو اروم اونو از تنش در اورد.

ته: امگا کوچولو ی من چی می خواد هم.

کوک: دیدی، کوکی خودتو می خواد.

ته از لفظ با مزه ددی گفتن کوک خوشش امد و دوباره مشغول بوسیدنش شد.

هین بوسه لباس کوک رو از تنش در اورد و  به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد.

وقتی چشمش به پوست بلوری با لکه های بنفش که روی گردن و ترقوه هاش بود به شاهکار دیروزش نگاه کرد  و دوباره شروع کرد به گذاشتن مارک های مالکیت خودش.

ارون روی مارک گردنشو بوسید و سراغ نیپلای صورتیش رفت.

یکی به یکی اون سینه های کوچولوش رو میمکید و گاز های ریز می گرفت.

و کوک هم جواب مک ها و گاز هاش رو با ناله های گوش نوازش می داد.

بعد از چند دقیقه به شاهکارش نگاه کرد که دوباره جای لکه ها بنفشش دوباره ترمیم شده بود.

بلند شد و شلوار و باکسره اش رو در اورد و گوشه از اتاق انداخت و دوباره روی کوک خیمه زد.

اروم جلوی چشمش هاش اول شلوار و بعد باکسره خیس از اسلیکش رو از پاش در اورد و به لباس های رو زمین اضافه کرد.

کوک از خجالت دستش رو روی چشم هاش گذاشت ولی وقتی خیسی رو دور عضوش احساس کرد با چشم های گردش به الفاش نگاه کرد.

کوک تو ذهنش به خودش گفت: چی الان الفام داره دیک منو می خره.

ولی با عقب و جلو رفتن سر الفاش صدای تو ذهنش تبدیل به ناله های بلند و کش دارش شد.

بعد از چند دقیقا که احساس کرد کوک نزدیکه عضوش رو از دهنش بیرون اورد

کوک با ناله اعتراض امیزی کرد و با چشم های درشت و منتظرش به الفاش نگاه کرد.

______________________________________

فعلا تا اینجا بستونه.

حمایتاتو بالا بود پارت دوم اسمات رو اپ می کنم.

دوستتون دارو لیدرای گلم.

حمایت فراموش نشه

کامنتم بدین

Enmity that ends in marriage Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang