𝒑𝒂𝒓𝒕⁶

464 74 12
                                    

- اوه اون پسر باید امگا ته تاقاری خانواده پارک باشه.

با حرف همسر هوان تمام نگاه ها به سمت امگایی که به خاطر یهویی مورد توجه قرار گرفتن شوکه شده بود، چرخید.

- اوه جیمین جان عزیزم بیا جلوتر..

این رو مادرش به زبون آورد و باعث شد بیشتر از قبل شوکه بشه.

چند قدم جلوتر رفت و با نگاه تیز پدرش سریع تعظیم کرد و گفت:
- جیمین هستم جناب هوان! باعث افتخارمه که توی جشن پسرتون شرکت کردم.

-تشریفاتو کنار بزار پسر.

هوان با خوشرویی گفت و همسرش خنده ای سر داد خطاب به امگای کیوت جلوش لب زد:.
- اوه جیمینا تو خیلی زیبایی.

جیمین خجالت زده سرشو پایین انداخت و "ممنونی" زیر لب زمزمه کرد.

- کیوت

همسر هوان زمزمه کرد و بعد با صدایی بلندتر خطاب به خدمتکار کنارش گفت:
- خانواده پارک رو راهنمایی کن.

به همراه خدمتکار به سمت میزی که براشون آماده کرده بودند رفتند.

جیمین دقیقا کنار پدرش نشسته بود چون آلفا اعتقاد داشت جیمین ممکنه با دور بودن ازشون دردسر درست کنه اما جیمین خوشحال بود اون برای اولین بار به عنوان عضوی از خانواده پارک توی همچین جشنی حاظر شده بود و کنار پدرش نشسته بود.

لحظه ای تمام عقده های محبت که تمام این سال ها روی دلش مونده بود یادش اومد و جیمین با همه اون تحقیرا و توهین ها الان از کنار خانواده بودن خوشحال بود و لذت میبرد!

- جیمین؟

با صدای مادرش به خودش اومد و نگاه ترسیدش به سمت مادرش که همراه پدرش ایستاده بود چرخید.

- ب‍..بله.

- آقای جانگ با شماست.

با حرف مادر آلفاش تازه متوجه افراد غریبه و جدیدی که دور میزشون بودند، شد.

سریع از سر جاش بلند شد و نگاه سوالیشو توی جمع چرخوند که صدای زنی بلند شد و جیمین رو شوکه کرد:
- حالت خوبه امگا؟!

همین الان یک نفر نگرانش شده بود اون بتا با گفتن اون جمله از دید جیمین تبدیل به یه فرشته شد.

- خیلی ممنون..م‍..من خوبم!

لبخندی روی لب های زن بتا نشست که با صدای آقای جانگ همه نگاه ها به طرفی که پنج نفر به سمتشون می اومدند چرخید.

- جناب مین.

'پس مین یه جونی که پدر همیشه درموردش صحبت میکنه ایشونه' جیمین با خودش فکر کرد اما ناگهان با احساس رایحه ای آشنا سرگیجه به سراغش اومد.

بوی چوب دارچین هر لحظه بیشتر بهش نزدیک میشد و حال جیمین بدتر میشد.

با رسیدن خانواده مین بهشون جیمین احساس کرد تا چند لحظه دیگه از حال میره.
شاید همچین ری اکشنی تعجب آور بود اما نه برای گرگی که از سمت آلفاش رد شده و حالا دوباره اون رو ملاقات می‌کنه!

𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"Where stories live. Discover now