جیمین لبخندی زد و سعی کرد به دختر امگا اعتماد کنه.
- تو برو اتاق پرو من برات چند دست لباس میارم.
- اوه ب..باشه.
گفت و سریع به سمت اتاق پرو رفت و اولین اتاقکی که خالی بود داخلش رفت.
بعد از مدت ها اینکه یه نفر بدون تحقیر کردنش دوستانه باهاش صحبت میکرد کمی براش جدید و البته تعجب آور بود چون توی دانشگاه حتی دخترای امگا هم تحقیرش میکردند چون به لطافت و ضریفی اونا نبود همیشه بهش میگفتند به عنوان یک امگا اصلا خوب نیستی.
- جیمین شی
از فکر بیرون اومد با لبخند سه دست لباس رو از سومین گرفت و شروع به پوشیدن کرد.
اولین ست کت شلواری سر تا پا مشکی که کتش با نگین هایی ظریف تزیین شده بودند.
- این خیلی زیباست جیمین شی.
سومین نظرشو بیان کرد اما از نظر جیمین سر تا سر مشکی مناسب نبود پس ست بعدی رو امتحان کرد.
کت و شلوار خاکستری رنگ با لباس سفید زیریش و کرواتی سرمه ای که پوشید از همون اول نظر منفی جیمین و البته سومین رو هم به همراه داشت.
به همین طرتیب چند دست دیگه هم امتحان کرد و به نتیجه ای نرسید.
- عام بنظرم از رنگ های تیره بیایم بیرون به هرحال یک امگایی.......نظرت درمورد رنگای روشن چیه؟
با کمی مکث جمله دوم رو سوالی پرسید و نگاه منتظرشو به جیمین دوخت.
- فکر میکنم..امتحانش ضرری نداشته باشه.
با درنگ گفت و لبخند کمرنگی به دختر امگا زد.
یک ست قرمز، سومین به جیمین داد و خب توی تنش به زیبایی نشسته بود اما باز هم ست بعدی رو امتحان کرد.
کت و شلواری سفید رنگ که کت نسبتا کوتاهی داشت و لبه های کت به رنگ یاسی بود و لباس زیرش هم رنگش بود.- جیمین شی اگر یه آلفا بودی حتما اغوات میکردم و مال خودم میشدی.
جیمین خنده خجالت زده ای کرد و گفت:
- اینطور نگو.- جیمین تو زیبا ترین امگایی هستی که دیدم.
دختر با شگفتی گفت و جیمین خجالت زده سرشو پایین انداخت.
- خب جیمین همین خوبه یا بازم بیارم؟
- نه دیگه.. خسته شدم همین دو دست فکر میکنم مناسب باشن.
دختر با لبخندی تایید کرد.
پسر امگا بعد از عوض کردن کت و شلوار و پوشیدن لباس های خودش به همراه سومین به سمت صندوق رفتند.جیمین با استرسی که سعی در پنهان کردنش داشت بلک کارتی که پدرش بهش داده بود و اون لحظه شوک بزرگی به جیمین وارد کرده بود رو درآورد.
سومین با تعجب نگاهش کرد و در جواب لبخند پر استرس جیمین رو دریافت کرد، دختر سریع خودشو جمع کرد و با لبخندی کارت رو گرفت و حساب کرد.
چیزی که جیمین ازش متنفر بود وقتی یه نفر میفهمید فرزند یک خانواده سرشناس و پولداره رفتارشون عوض میشد و اون بلک کارت چیزی که فقط ثروتمند ها و خانواده ها بزرگ داشتند باعث تغییر رفتار سومین شد.
درسته که افرادی که به اون فروشگاه می اومدند قطعا آدمای پولدار بودند اما سرشناس و معروفیت با پولدار بودن متفاوته!
پاکت های خرید رو گرفت سعی کرد هرچه زودتر از اونجا دور بشه اما زمانی که داشت از بوتیک خارج میشد با گذشتن مردی از کنارش و پیچیدن بوی دارچین توی محیط اطراف تنها یک کلمه تو ذهنش امگا نقش بست!
"جفت"
برق آبی توی چشماش تنها بیانگر یک نشونه بود. رسته اون حسش کرد اون جفتشو حس کرد و تغییر رنگ چشم هاش نشانه ای از وجود جفتش بود.
به سرعت برگشت داخل بوتیک اما بجز شلوغی جمعیت هیچ چیز ندید.
اما اون حسش کرد وجود جفتشو حس کرد هنوزم بوی دارچین توی فضا بود اما صاحب رایحه نبود.در این حال احساسات مبهمی سراغش اومد، حس ترس از نبود جفتش، حس خوشحالی از پیدا شدن جفتش، احساسات مبهم و گنگی که به امگا استرس وارد میکرد.
سرگیجه ای که داشت توان ایستادنشو گرفته بود به نزدیک ترین دیوار تکیه کرد و سعی کرد با چشم هاش دنبالش بگرده اما اثری ازش دیده نمیشد.
یعنی جفتش احساسش نکرد؟ یعنی اشتباه کرده؟ اما جیمین هنوزم میتونست حس کن جفتش این اطرافه شاید اشتباها به دنبال امگای دیگه ای رفته..
اما این دلخوشی برای جیمین که تمام زندگیش تنها بوده، نبود جفتش ترس به جونش میانداخت.
- اوه جیمین شی حالت خوبه؟
نه خوب نبود سرگیجه امانش رو بریده بود و گرگش دور خودش میپیچید و آلفاش رو میخواست.
- خو..خوبم فقط یه لحظه سرگیجه گرفتم.
- من رو ببخشید باید به مشتری ها برسم.. میخوای همکارم کمکت کنه؟
جیمین اما سردرگم بود کلافه از صحبت های پشت سر هم سومین "نه" ای زمزمه کرد و با چشم هاش دنبال آلفا گشت اما نبود.
- ش..شاید اشتباه کردم..
- چی؟!
با خودش زمزمه کرد و بی توجه به دختر فروشنده با کمک دیوار های اطراف از بوتیک خارج شد. به سمت کافه کنار بوتیک رفت سعی و سعی کرد با خوردن یک نوشیدنی سرگیجه شو خوب کنه.
←_←←_←←_←←_←←_←←_←←_←←_←
حتی نمیتونید تصور کنید وقتی ووت میدین و برام کامنت میزارید قلبم چطور اکلیل پمپاژ میکنه:)
منتظر نظرات و انتقاداتتون هستم...
و اینکه حتما بهم بگید که آیا پارتا خیلی کوتاهن بیشترشون کنم و اگر بیشتر کنم براتون خسته کننده نمیشه؟
ESTÁS LEYENDO
𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"
Hombres Loboامگا پارک از طرف جفتش رد میشه و متوجه میشه کسانی که قصد تعرض بهش داشتند از طرف جفتش بودند! و یونگی انتظارشو نداشت زمانی که قلبشو به کس دیگه ای باخته جفت حقیقیشو پیدا کنه. _ اون آلفا هیچ گاه فکر نمیکرد بعد از همسرش به کس دیگه ای دل ببنده اما اون دچار...