𝒑𝒂𝒓𝒕²⁴

381 57 3
                                    

یونگی نگاهشو روی تن برهنه‌ی امگا که حالا با کبودی های ارغوانی رنگ نقاشی شده بوده، به چرخش درآورد.
نگاهش روی مارک تازه روی گردن امگا میخکوب شد، گرگش از شدت خوشحالی زوزه میکشید و اما این بُعد انسانیش بود که خشمگین بود.

بدون اینکه ارضا بشه از امگا بیرون کشید و به سمت در اتاق رفت که قبل از اینکه در رو باز کنه تلفنش به صدا در اومد و مجبور شد مسیرشو تغییر بده و تلفنشو از روی عسلی کنار تخت برداره و با دیدن اسم مادرش سریع جواب بده.

- چیشده مامان؟

- هیچی عزیزم تماس گرفتم ببینم روز اول ازدواجتون امگات زندست یا نه.

یونگی چشمی چرخوند و با حرص جواب داد:
- مگه من قاتل سریالیم؟

- خیلی خب، خیلی خب حالش چطوره؟

یونگی نگاهشو به امگای خوابیده روی تختش داد که کمی از رایحه خاک نم خوردش توی فضا پیچیده شده بود و تنها حقیقتو با اندکی سانسور در یک کلمه گفت:
- خوابه!

صدای خنده بلند مادرش باعث شد تلفنو از گوشش فاصله بده و اخمی از حرفش بکنه:
- واو پس فعالیت دیشبتون اونقدر ازش انرژی گرفته که تا این وقت روز خوابیده.

- مامان اگر کاری نداری قطع کنم چون من کارای زیادی دارم.

- نه وایسا زنگ زدم بگم امشب با امگات بیا اینجا.

یونگی خواست قبول کنه که با یادآوری قرار امشبش با شرمندگی گفت:
- متاسفم مامان ولی امشب نمیتونیم بیایم.

- آه باشه ‌پس، فردا شب منتظرتونم.

- باشه بعداً میبینمتون.

بعد از خداحافظی به تماس پایان داد و تلفنش رو روی تخت کنار جیمین انداخت بیرون رفت تا از حمام توی سالن استفاده کنه.
.
.
.
.
تا چند ساعت بعد امگا همچنان روی تخت به خواب عمیقی رفته بود، تا زمانی که تاریکی آسمان رو با آغوش کشید چشم هاش رو باز کرد.
ملافه سفیدی روی تن برهنه‌ش کشیده شده بود و بالشت نرمی زیر سرش قرار گرفته بود.

نگاهشو توی اتاق نیمه تاریک به چرخش در آورد تا به آلفای جلوی آینده رسید.

یونگی از توی آیینه به جیمین نگاه کرد و بی اهمیت به سمت کتش رفت تا برش داره و در همون حال با تشر گفت:

- پاشو برو تو اتاقت، تمام اتاقم بوی گندتو گرفته.

جیمین نیم خیز شد و تن دردمندشو تکون داد که با تیر کشیدن کمرش ناله ریزی از بین لب هاش فرار کرد.
در حالی که از درد اشک توی چشم هاش جمع شده بود و نفس نفس می‌زد تنشو از روی تخت بلند کرد که با دوباره تیر کشیدن کمرش روی تخت افتاد و درد توی تمام سلول هاش پخش شد و اشک هاش سرازیر شدند.

یونگی چشمی چرخوند و با اخم به سمت جیمین رفت و درحالی که به سمتش خم میشد زمزمه کرد:
- مزاحم پر دردسر.

𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora