گوشیشو روی میز پرت کرد و از روی کاناپه ها بلند شد و سمت میزش رفت.
دکمه تلفن رو زد و وقتی صدای منشیش اومد بلافاصله گفت:
- به مدیر کیم بگو بیاد اتاقم.- اما قربان آقای کیم از صبح که بعد از شما رفتند تا حالا نیومدند.
یونگی آخمی کرد و با گفتن"خیلی خوب به کارت برس" دکمه قطع رو زد و شماره تهیونگو گرفت که جواب نداد.
اینبار شماره هوسوکو گرفت که بعد چند دقیقه جواب داد:
- بله هیونگ؟- تو با تهیونگی؟
- نه چطور؟
- نمیدونی کجا رفت؟
- عا چرا یونهو رو برده فروشگاه لباس بخرند.
- یونگیا الانم ولش نمیکنی اون تازه از شرکت کوفتیت اومده بیرون.
یونگی متعجب گفت:
- کدوم گوری رفتید شما؟صدای شاداب جین بار دیگه به گوش رسید.
- به نظرت من این فرصت طلایی که یونهو نیستو از دست میدم؟یونگی سر تاسفی تکون داد و گفت:
- دیوونه اید جفتتون.گفت سریع تلفن رو قطع کرد.
آهی کشید به انبوهی از پرونده های روی میزش خیره شد؛ این چند روز نرسیده بود کارهاشو انجام بده و تا روز اون عروسی مسخره هم این برنامه ادامه داشت و در نتیجه کلی کار از هفتهی دیگه رو سرش خراب میشد.
.
.
.
.
توی کار غرق شده بود و زمان و مکان از دستش در رفته بود.وقتی به خودش اومد نیم ساعت از هشت گذشته بود و هوا کاملا تاریک شده بود.
خمیازه ای کشید و بلند شد و با بردشتن کتش ناگهان یاد امگایی افتاد که احتمالا تا الان فسیل شده بود.شونه ای بالا انداخت و با گفتن "به من ربطی نداره" از شرکت بیرون رفت و سوار ماشین شد و با سرعت نسبتا زیادی به سمت خونه امگا روند تا بیشتر از این دیر نکنه.
وقتی جلوی پای امگا ایستاد انتظار داشت بعد سوار شدنش کلی سرش غر غر کنه و یونگی آماده برای یه دعوا بود اما دور از انتظار جیمین بدون هیچ اعتراضی سوار شد و تنها زیر لب سلام کرد و در کمال تعجب تمام مدت ساکت نشسته بود.
وقتی رسیدند هم همینطور بود تا این که وارد خونه شدند و بعد از سلام و احوال پرسی جیمین از یونگی فاصله گرفت و وارد جمع شد و بالاخره نگاه ترسیدش جاشو به لبخند کوچکی کنج صورتش داد و کنار سوبین نشست.
چند دقیقه ای گذشت تمام مدت جیمین مثل همیشه در سکوت به جمع گوش میداد تا اینکه صدای سوبین که اون رو مخاطب قرار میداد به گوشش رسید.
- جیمین میای کمکم کنی میزو بچینیم؟
- اوه حتما
با لبخند کوچکی جواب داد و به همراه سوبین به سمت آشپز خونه رفتند.
VOUS LISEZ
𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"
Loup-garouامگا پارک از طرف جفتش رد میشه و متوجه میشه کسانی که قصد تعرض بهش داشتند از طرف جفتش بودند! و یونگی انتظارشو نداشت زمانی که قلبشو به کس دیگه ای باخته جفت حقیقیشو پیدا کنه. _ اون آلفا هیچ گاه فکر نمیکرد بعد از همسرش به کس دیگه ای دل ببنده اما اون دچار...