𝒑𝒂𝒓𝒕⁸

469 67 19
                                    

جیمین در حالی که گرگش زوزه ناراضی میکشید به سختی گفت:
- اما ما قرار نیست ازدواج کنیم!

مرد آلفا با اخم نگاهش کرد و گفت:
- منظورت چیه؟

برای جیمین سخت بود که با تصمیم پدرش مخالفت کن و ترس اینکه بعد از گفتن حرفش چه بلایی سرش میارن لرز به تنش می انداخت.

اما جیمین هنوزم صدا اون آلفا توی گوشش بود"جرعت نکن قبول به ازدواج بکنی که زندگیو برات سیاه میکنم"

- م‍..ما هیچ علاقه ای بهم نداریم و..و قرار نیست همو مارک کنیم.

خیلی سریع گفت و از ترس واکنش پدرس لرزی کرد و یک قدم عقب رفت.

مادرش شک زده دستاشو دو طرف شونه های امگا قرار داد و شروع به تکون دادنش کرد و با تن صدای بلندی تو صورت امگا غرید:
- میفهمی چی داری میگی میخای جفتتو رد کنی؟ مردم چی میگند برای وجه خانواده ما خوب نیست.

حرف مادرش تنها کافی بود تا تلنگری به امگا بزنه و قطرات اشک روی صورتش بریزه.

فشار دست زن الفا روی شونه های ظریفه پسر بیشتر شد و موجب شد جیمین روی زمین بیوفته!

مرد الفا که تا حالا سکوت کرده بود با قدمی به سمت امگایی که روی زمین افتاده بود و در شکننده ترین حالت ممکن گریه می‌کرد نزدیک شد.

- فکر میکنی میزارم فرصت وصلت با خانواده مین رو ازمون بگیری؟

جلوی امگا نشست چونه اش رو بین انگشتاش گرفت و جیمینو وادار به نگاه کردن به پدرش کردم که از هر لحظه ترسناکتر به نظر میرسید، خیره به چشم های اشکی جیمین لب زد:

- باید بری و برای پسر مین هرزگی کنی چون قول نمیدم در صورتی که ردش کنی ندازمت پیش نگهابانا تا هرزگی کنی!

جیمین با ترس به چشمای پدرش که جز جدیت چیزی درش نبود نگاه کرد.

- حرف از عشق و عاشقی میزنی؟

پوزخندی زد و بی رحمانه کلماتشو به زبون آورد:
- شما امگاها فقط برای زاییدن توله ها وجود دارین.

با دو تقه ای که به در خورد و از افکارش بیرون اومد و روی تخت نشست"بیا تو"

در باز شد و زن بتایی که یک کاور لباس دستش بود، وارد اتاق شد بعد از اینکه کمی خم شد با صدای آرومی لب زد:
- جناب لباس امشبتونو آوردم.

- ممنون آجوما.

لبخند کمرنگی روی لب های زن اومد کاور رو دست جیمین داد و با خم کردن سرش به نشونه احترام از اتاق خارج شد.

لباسو بیرون آورد و با انزجار به شومیز سفید رنگ بد نما خیره شد. لحظه ای فکر کرد لباس اشتباهی براش اوردن محض رضای الهه ماه اون یه لباس دخترانه بود و صد درصد برای جلب توجه بیشتر بود.

𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"Où les histoires vivent. Découvrez maintenant