𝒑𝒂𝒓𝒕³¹

493 76 44
                                    

با تردید دستشو بالا آورد و با فشردن دکمه در رو باز کرد.
به سمت در ورودی رفت و منتظر موند تا مهمون ناخونده‌اش از آسانسور خارج بشه.

چند دقیقه بعد در آسانسور باز شد و آلفای آفوگاتو درحالی توی هر دو دستش کیسه های خرید بود و با پاش در آسانسور رو نگه داشته بود سعی داشت بیرون بیاد.

جونگکوک از آسانسور خارج شد و با دیدن جیمین لبخندی زد و خرید هارو روی زمین گذاشت.

- عا...سلام

- س‍..سلام

جیمین با صدای آرومی زمزمه کرد خجالت زده سرشو پایین انداخت.
نمی‌دوست می‌تونه به مرد آلفا اعتماد کنه یا نه اصلا نمی‌دونست می‌تونه با یک آلفا توی خونه تنها باشه؟ یعنی نباید بزاره بیاد تو؟ اما اگر واقعا دوست یونگی باشه چی؟ آلفا حسابی عصبی میشه.

یکم این پا اون پا کرد و در نهایت از جلوی در کنار رفت با زمزمه"بفرمایید"آلفا رو به خونش دعوت کرد.

جونگکوک خرید هارو از روی زمین برداشت و وارد خونه شد.

- متاسفم اگر بدون برنامه ریزی و بی خبر یهو اومدم حقیقتا هفته دیگه....

- نه..نه...ا..اشکالی نداره.

کوک بار دیگه به صورت زیبای جیمین لبخندی تحویل داد و به سمت اولین کاناپه رفت و روی اون نشست.

جیمین هول شده به سمت آشپزخونه رفت و نگاهی به اطراف انداخت.
از توی یخچال پاکت آبمیوه رو در آورد و توی لیوان ریخت و با برداشتن یک سینی به سمت کوک رفت.

سینی رو جلوی جونگکوک روی میز گذاشت و خودش هم رو به روی کوک نشست.

- اوه ممنون.

- خواهش می‌کنم.

و سکوتی بین شون حکم فرما شد. هیچ کدوم نمی‌دونستند باید چی بگند و منتظر موندن این جو سنگین توسط فرد دیگه شکسته بشه.

در نهایت جیمین با کمی من و من سوالی که از بعد ورود کوک توی ذهنش نقش بسته بود رو پرسید:
- چ‍..چرا شما رو..توی مراسم ندیدمتون؟

- من کره زندگی نمی‌کنم برای مراسمم نرسیدم که بیام.

جیمین سرشو تکون داد و در سکوت به لیوان آبمیوه دست نخورده کوک زل زد.

- تو خیلی زیبایی!

جیمین جا خورده از یهویی تعریف کردن جونگکوک با خجالت لبخندی زد و سرشو پایین انداخت و زمزمه کرد:
- ممنونم جانگکوک شی.

- آیگـــو، خجالت نکش!
ناهار خوردی؟

جونگکوک پرسید و جیمین در جواب سرشو به نشونه منفی تکون داد که کوک بشکنی توی هوا زد و گفت:
- نظرت درباره یه دوکبوکی تند جونگکوک پز چیه؟

جیمین خنده ای از لقبی که کوک به خودش داده بود کرد و گفت:
- بدم نمیاد امتحانش کنم.

جونگکوک به سمت کیسه های خریدش که دم در ورودی گذاشته بود، رفت و با برداشتنشون به سمت آشپزخونه رفت.

𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"Where stories live. Discover now