- هوسوکا میبندی دهنتو یا هیونگ این کارو برات بکنه؟
هوسوک خودشو جمع کرد ساکت نشست که یهو جین سیخ نشست و لب زد:
- دیشب قراره خواستگاری بوده؟ چیشده؟تهیونگ در حالی که شیرینی که از روی میز برداشته بود رو توی دهنش جا میداد سر تکون داد و در ادامه هوسوک به حرف اومد:
- معلوم نیست دیشب چی گذشته که از صبح که مثل برج زهرمار اومده هیچ کسو تو اتاقش را نداده.
جین بیخیال روی کاناپه لم داد و گفت:
- خب اونکه مهم نیست تا چند دقیقه دیگه خودش میاد بیرون!تهیونگ و هوسوک سوالی نگاهش کردند که جین شونه ای بالا انداخت و همون موقع در اتاق دوباره باز شد و چهره عصبی یونگی در حالی که یونهو از گردنش آویزون بود تو چهار چوب در نمایان شد.
- بیا پایین بچه مگه من اسب باباتم.
- برو عمو سریع تر.
یونگی چشمی چرخوند و اینبار خطاب به جین گفت:
- بیا اینو از من جدا کن حوصله ندارم!- بیا تو یونگیا باید باهم صحبت کنیم.
یونگی کلافه با یونهو آویزون ازش به سمت کاناپه تک نفره رفت، یونهو رو پایین گذاشت و درحالی که روی کاناپه مینشست گفت:
- هیونگ اگه تو هم اومدی نصیحتم کنی که باید چیکار کنم باید بگم من هرکاری دلم بخاد انجام میدم.
- در لجباز بودن تو که هیچ شکی نیست ولی بدون یه روز قراره پشیمون بشی.
با حرف جین، یونگی پوزخندی زد و خیره به چشم های جین مغرورانه گفت:
- من هیچ وقت قرار نیست پشیمون بشم هیونگ!چند دقیقه در سکوت به چشم های هم خیره بودند و جو سنگینی ایجاد کرده بودند که این جنگ نگاه با صدای هوسوک شکسته شد.
- هیونگ از دیشب تعریف کن.
یونگی که تازه اتفاقات دیشب رو به یاد آورده بود چشمی چرخوند و گفت:
- اون امگا احمق زد زیر همهی شرط و شروط مون.- منظورت از شرط و شروط همون مجبور کردنش برای قبول نکردن پیوندتونه؟
جین با حالت مسخره ای گفت که در جواب فقط چشم غره ای دریافت کرد و جین در عوض اداشو درآورد.
هوسوک بی تفاوت نسبت به اون دونفر گفت:
- یعنی جواب مثبت داده؟ مگه قبول نکرده بود که جوابش منفی باشه؟یونگی سری به نشونه مثبت تکون داد که تهیونگ گفت:
- عجب امگا فرصت طلبی انگار حق با یونگی هیونگه.جین چشم غره ای به تهیونگ رفت و گفت:
- شاید دلیلی داشته که یهو زده زیر حرفش!- آخه چه دلیلی میتونه داشته باشه هیونگ؟
هوسوک گفت و تهیونگ در جوابش با حالت تمسخر آمیزی گفت:
- دلیل چیه رفته نشسته فکراشو کرده دیده به نفعشه با یونگی میت بشه ندیده میتونم بگم یه امگا نچسبه!- تهیونگا انقدر چرت و پرت بهم نباف.
تهیونگ سکوت کرد و هوسوک بلند شد و با گفتن "باید برم بخش بعدا میبینمتون" اونجا رو ترک کرد.
جین بلند شد و دست یونهو رو گرفت و گفت:
- منم دیگه میرم.به سمت در رفت و قبل از اینکه بازش کنه برگشت و رو به یونگی گفت:
- امیدوارم کاریو بکنی که درسته!چند ثانیه سکوت برقرار بود تا صدای معترض تهیونگ بلند شد:
- آه خیلی خب..خیلی خب..برین سر کار و زندگیتون..و همینطور اون دو رو از اتاقش بیرون کرد که با احساس صدای ناله ریزی توی باند ذهنیش با سویان اخم کمرنگی از نگرانی روی صورتش نقش بست اما با دوباره شنیدن دوباره اون صدا که اینبار بلند تر از قبل بود شتاب زده با برداشتن کتش از اتاق بیرون رفت.
نگرانی سر تا سر وجودش رو دربر گرفته بود و تهیونگ نفهمید کی و چطور به خونه رسید!
به سرعت وارد واحدشون شد که با مقدار زیادی رایحه وانیل غلیظ شده رو به رو شد.
وارد اتاقی که صدای ناله های ریز سایون ازش بیرون می اومد، شد و با سویانی که کف زمین افتاده بود سعی داشت کاهنده رو به خودش تزریق کنه رو به رو شد.
حالا نگرانی تهیونگ از بابت اتفاق بدی که ممکن بود برای جفتش افتاه باشه، کمتر شده.
- چیشده عزیزم حالت خوبه؟
سویان که با صدای تهیونگ تازه متوجه اومدنش شده بود به سمتش چرخید و با عجز نالید:
- از اینجا برو..تهیونگ- عزیزم بزار کمکت کنم قول میدم بهت دست نزنم.
تهیونگ گفت و یک قدم بهش نزدیک ترشد که صدای سویان باعث شد سر جاش به ایسته.
- نه نه برو... قبل از اینکه گرگم بهم تسلط پیدا کنه از اینجا برو.
تهیونگ لبخند تلخی زد و زمزمه کرد:
- باشه میرم راحت باش و با یاد اون هیتتو سپری کن.تهیونگ از خونه اش بیرون زد و به سمت ماشینش حرکت و این بین تلفنشو بیرون آورد و به یونگی هیونگش زنگ زد که بالا فاصله صدای یونگی توی گوشی پیچید:
- چیشده تهیونگا؟!- هیونگ امشب مهمون نمیخوای؟
***
جیمین بر خلاف هفته قبل که هیچ کدوم از کلاس هاشو شرکت نکرده بود امروز برای اولین کلاس هفتش آماده بود.
←_←←_←←_←←_←←_←←_←←_←←_←
میدونم پارت کوتاهی بود واقعا شرمندم سرم خیلی شلوغه و نمیتونم پارت بزارم همینم بزور نوشتم امیدوارم درک کنید اگه بتونم بجاش چهارشنبه دوتا پارت آپ میکنم.ممنون از درکتون:)
YOU ARE READING
𝐢𝐬𝐨𝐥𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 "𝐲𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧&𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤"
Werewolfامگا پارک از طرف جفتش رد میشه و متوجه میشه کسانی که قصد تعرض بهش داشتند از طرف جفتش بودند! و یونگی انتظارشو نداشت زمانی که قلبشو به کس دیگه ای باخته جفت حقیقیشو پیدا کنه. _ اون آلفا هیچ گاه فکر نمیکرد بعد از همسرش به کس دیگه ای دل ببنده اما اون دچار...