Chapter 7

14 4 5
                                    

برای دهمین بار کاغذی رو پاره کرد و به سمت دیگه ی اتاق پرتاب کرد!

نمیتونست…

تا وقتی موضوعی اینطور مغزش رو درگیر کرده بود نمیتونست به نوشتن ادامه بده!

عمیق ترین دمی رو که توی این چند ساعت گرفته بود وارد ریه هاش کرد و بازدمش رو با آهی بلند بیرون داد.

هیستریک پوست لبش رو جوید و به صفحات سیاه شده ی قبلی خیره شد!

حس میکرد نامردی بزرگی در حقش شده…

جئون اشتباه بزرگی کرده بود!

برای خودش بریده و دوخته بود و حتی به خودش زحمت پرسیدن سوالات بیشتری رو نداده بود؟ درمورد تهیونگ چی فکر میکرد؟

آه دیگه ای کشید و به پاکت سیگارش که گوشه ای از میز رها شده بود چنگ زد اما با یاداوری درخواست صاحبخونه با حرص دوباره روی میز پرتش کرد.

اصلا اون پسر به چه حق اینطور تهیونگ رو بازخواست کرده بود؟

تمام این مدت تهیونگ فقط به اون دختر نگاه کرده بود!

حتی نگاهش رو روی اندام آرورا نچرخونده بود و فقط به خودش اجازه داده بودی توی اون چشم ها و تاروپود موهای ابریشمیش غرق بشه!

دوباره اون توده ی لعنتی توی گلوش پیچ و تاب خورد و جایی بین مجاری تنفسیش با غرور جا خوش کرد!

از چی انقدر عصبی بود؟

از زنی که انقدر شبیه به تصوراتش بود اما متعلق به اون نبود؟

یا از صاحبخونه ای که تا باهم صمیمی شدن اینطور بی رحمانه رهاش کرد؟

نمیدونست.

نمیتونست اینطوری ادامه بده!

شخصیت کیم تهیونگ خیلی دور تر از این بود که وقتی مشکلی به وجود میاد توی اتاق با سکوت حلش کنه!

بدون در نظر گرفتن ساعت که نزدیک به صبح بود دوباره سیگارش رو چنگ زد و به سمت اتاق صاحبخونه پیش رفت.

مطمئن بود اون پسر الان خوابه اما با این حال مردد چند تقه به در زد!

هیچ صدایی از داخل اتاق نیومد پس شجاعتش رو جمع کرد و وارد اتاق شد.

همه جا تاریک بود ولی با این حال با نور اندکی که از پنجره میومد تونست جسم صاحبخونه رو روی تشک تشخیص بده.

آهسته روی زمین کنار تشک نشست و مردد به بالاتنه ی برهنه ی جونگ کوک که سرشونه هاش و کمی از دست راستش از پتو بیرون بود نیم نگاهی انداخت.

دست گرمش رو جایی روی تتو های شونه ی سمت راست صاحبخونه گذاشت و آهسته تکونش داد :« کوک؟ »

بازتاب نور ماه روی دو چشم آهویی که یک باره باز شد افتاد.

جونگ‌کوک پلکی زد و نگاهی به تهیونگ کرد.

The villain you never beenWhere stories live. Discover now