chapter 6

10 2 0
                                    

« به نظر میاد توی کافه ی طبقه ی هشتم مهمان دارید آقای کیم!»

سوکجین نفس سختی بخاطر سوزش شدید بینی و گلوش کشید و کوتاه پای تلفن گفت :« در جریانم دارم میام.»

تلفن رو قطع کرد و کت قهوه ایش رو از تن در آورد ، حس میکرد دمای بدنش بیش از حد بالاست و داره توی لباس هاش ذوب میشه!

با گام های بلند به سمت آسانسور رفت و بعد از ورود به آسانسور به سمت آینه چرخید.

چشم های به خون نشستش باعث نمیشد گر گرفتن گونه هاش به چشم نیان و این باعث میشد بیشتر از تصمیم احمقانش برای امروز دیدن معلم دخترش عصبی بشه.

با ایستادن اسانسور به سرعت از اون محیط خفه بیرون رفت و به سمت راست پیچید.

مثل همیشه این طبقه باید با بوی قهوه ازش استقبال میکرد اما وقتی هیچ بویی به مشامش نرسید مطمئن شد جسمش رو تسلیم آنفولانزایی شدید و در بهترین حالت سرماخوردگی فصلی کرده!

ورود به کافی شاپ مصادف شد با دیدن اون شخص آشنا پشت میزی نزدیک به پنچره.

گره ی کروواتش رو شل تر کرد و با لبخندی چهارچوب بندی شده به میز نزدیک شد :«سلام آقای جئون!»

جونگ‌کوک بعد از کار نرسیده بود لباس عوض کنه و این دلسردش کرده بود ، اما با دیدن ظاهر برافروخته کیم سوکجین فکرش از ظاهر خودش ، پی سرخی صورت مرد بزرگتر رفت.

بعد از مکثی که کمی بی ادبانه می‌نمود دست هاشو روی میز ستون کرد و بی انرژی ایستاد.

شبیه کسایی که هر لحظه ممکنه از خستگی روی زمین بیوفتن.

اما به جای سقوط لبخند غمگینی روی لب هاش نشست و دستشو پیش برد:«آقای کیم! مریض احوال به نظر می‌رسین. با این حال... چقدر سرتون شلوغه که اومدین به هتل سرکشی کنین‌‌.»

جین از بی جواب موندن سلامش ابرویی بالا انداخت و مقابل پسر قرار گرفت :« متاسفانه کمی سرماخوردم به همین دلیل باهاتون دست نمیدم ، از اینکه وسط روز کاری شمارو دعوت کردم عذرمیخوام میترسیدم از قولی که بهتون دادم زیاد فاصله بگیریم و دیدارمون فراموش بشه.»

صندلی مقابل پسر رو بیرون کشید و نشست :« راحت تونستید مسیر رو پیدا کنید؟ بخاطر فاصله ای که از مهدکودک داره میگم.»

جونگ‌کوک کمی ناامید دستشو توی هوا نگه داشت و بعد انداخت.

روی صندلی برگشت و پاشو روی هم انداخت.

با عشوه‌ای عمدی مویی که روی صورتش آزاد شده بود رو پشت گوش زد:«پیدا کردنش سخت نبود. آوازه شما کل شهر رو گرفته آقای کیم. خیلی معروف شدین.»

بعد اطرافش رو نگاهی انداخت:«و اینجا...خیلی... جالبه. همیشه اینجایین؟»

جین گلوشو صاف کرد و لبخندی به ظاهر صمیمانه با گونه هایی گر گرفته تر از قبل به پسر مقابلش تحویل داد:« من هرروز توی هتل هستم چون سپردن اینجا به دست افراد دیگه برام سخته ، مخصوصا اینکه هیچ فرد کره ای توی پست های مهم اینجا مشغول به کار نیست و اعتماد رو برام سخت تر میکنه!»

The villain you never beenTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon