« به نظر میاد توی کافه ی طبقه ی هشتم مهمان دارید آقای کیم!»
سوکجین نفس سختی بخاطر سوزش شدید بینی و گلوش کشید و کوتاه پای تلفن گفت :« در جریانم دارم میام.»
تلفن رو قطع کرد و کت قهوه ایش رو از تن در آورد ، حس میکرد دمای بدنش بیش از حد بالاست و داره توی لباس هاش ذوب میشه!
با گام های بلند به سمت آسانسور رفت و بعد از ورود به آسانسور به سمت آینه چرخید.
چشم های به خون نشستش باعث نمیشد گر گرفتن گونه هاش به چشم نیان و این باعث میشد بیشتر از تصمیم احمقانش برای امروز دیدن معلم دخترش عصبی بشه.
با ایستادن اسانسور به سرعت از اون محیط خفه بیرون رفت و به سمت راست پیچید.
مثل همیشه این طبقه باید با بوی قهوه ازش استقبال میکرد اما وقتی هیچ بویی به مشامش نرسید مطمئن شد جسمش رو تسلیم آنفولانزایی شدید و در بهترین حالت سرماخوردگی فصلی کرده!
ورود به کافی شاپ مصادف شد با دیدن اون شخص آشنا پشت میزی نزدیک به پنچره.
گره ی کروواتش رو شل تر کرد و با لبخندی چهارچوب بندی شده به میز نزدیک شد :«سلام آقای جئون!»
جونگکوک بعد از کار نرسیده بود لباس عوض کنه و این دلسردش کرده بود ، اما با دیدن ظاهر برافروخته کیم سوکجین فکرش از ظاهر خودش ، پی سرخی صورت مرد بزرگتر رفت.
بعد از مکثی که کمی بی ادبانه مینمود دست هاشو روی میز ستون کرد و بی انرژی ایستاد.
شبیه کسایی که هر لحظه ممکنه از خستگی روی زمین بیوفتن.
اما به جای سقوط لبخند غمگینی روی لب هاش نشست و دستشو پیش برد:«آقای کیم! مریض احوال به نظر میرسین. با این حال... چقدر سرتون شلوغه که اومدین به هتل سرکشی کنین.»
جین از بی جواب موندن سلامش ابرویی بالا انداخت و مقابل پسر قرار گرفت :« متاسفانه کمی سرماخوردم به همین دلیل باهاتون دست نمیدم ، از اینکه وسط روز کاری شمارو دعوت کردم عذرمیخوام میترسیدم از قولی که بهتون دادم زیاد فاصله بگیریم و دیدارمون فراموش بشه.»
صندلی مقابل پسر رو بیرون کشید و نشست :« راحت تونستید مسیر رو پیدا کنید؟ بخاطر فاصله ای که از مهدکودک داره میگم.»
جونگکوک کمی ناامید دستشو توی هوا نگه داشت و بعد انداخت.
روی صندلی برگشت و پاشو روی هم انداخت.
با عشوهای عمدی مویی که روی صورتش آزاد شده بود رو پشت گوش زد:«پیدا کردنش سخت نبود. آوازه شما کل شهر رو گرفته آقای کیم. خیلی معروف شدین.»
بعد اطرافش رو نگاهی انداخت:«و اینجا...خیلی... جالبه. همیشه اینجایین؟»
جین گلوشو صاف کرد و لبخندی به ظاهر صمیمانه با گونه هایی گر گرفته تر از قبل به پسر مقابلش تحویل داد:« من هرروز توی هتل هستم چون سپردن اینجا به دست افراد دیگه برام سخته ، مخصوصا اینکه هیچ فرد کره ای توی پست های مهم اینجا مشغول به کار نیست و اعتماد رو برام سخت تر میکنه!»
BINABASA MO ANG
The villain you never been
Fanfictionشروری که هرگز نبودی، جمله ای که مخاطب های زیادی رو در برمیگرفت! شاید اون مخاطب کیم سوکجینی بود که هرکاری برای حفظ خانواده ی کوچک سه نفرش میکرد و یا جئون جونگ کوکی که حتی با دیدن خانواده ی جین هم افسوس میخورد. داستان از بین پیچ و خم درخت های بامبو ،...