بعد رفتن تهیونگ بخاطر فرار از افکار هایی که بر میگشت به نویسنده مرموز تصمیم گرفت تا به نوشیدن ادامه بده،البته همون هم براش کافی بنظر نمیومد و دستور داد تا براش چهار بطری دیگه از شراب سفید بیارن هرچند که هیچکدوم براش شبیه شراب محبوب خودش نمیشد.
هربار که از شراب خوش رنگ برای خودش می ریخت ،گلس رو زیر بینیش قرار می داد تا کمی بیشتر بوی شراب رو احساس کنه هرچند بوی دلخواهش رو دریافت نمی کرد و نمیدونست این بخاطر تغییر برند ها بود یا اینکه بوی نفس های نویسنده رو میخواست.
زمانی که درحال پایان دادن اخرین بطری بود، سیگار موردعلاقش رو هم برداشت و توی بالکن کوچیک اتاق دراز کشید.
باوجود اینکه ظهر بود اما هوای زمستونه و ابر های تیره داخل آسمون فضا رو گرفته و خاموش کرده بودن ، با وجود بافت یقه اسکی که پوشیده بود اما سوز سردی که میومد تنش رو کمی می لرزوند اما برخلاف اون سر داغ کردش کمی تسکین پیدا میکرد.
سیگار رو روشن کرد و کام کوچیکی ازش گرفته اما نگاهش به آسمون بود. به ابر هایی تیره که خبر از دل پرشون میدادن و قصد خالی کردن خشمشون روی تن نحیف زمین داشتن.
اولین بار بود که اون کار رو انجام می داد ولی دوست داشت مثل حرفای نویسنده که مست کردن در بالکن و خیره شدن به آسمون رو گفته بود تقلید کنه.
سعی داشت تا دوباره کامی از سیگارش بگیره هرچند که اون پلکای خمار و خسته دیگه توانی برای بسته نشدن نداشتن و بخواب رفت و گذاشت سیگار اخرین دقایق خاکستر شدنش رو بگذرونه.
از طرف دیگه نویسنده کیم درحال آماده کردن قراردادی بود که با پسرک نقاش میخواست ببنده البته اگه بشه دستور دادن به اون زن حامله و توصیه های رو اعصاب رو بشه گذاشت آماده کردن.
خانوم شین بی حوصله و کم طاقت درحال آماده کردن اون قرارداد کذایی بود و درک نمی کرد چرا با وجود اینکه مثلا مرخصی گرفته باید کار های نویسنده رو انجام بده.
البته دلیلش چندان هم نامشخص و مبهم نبود ،اون نویسنده زمانی که دید شین پاسخی به تماس هاش نمیده اومد به خونه زن و با کمال پرویی درخواستش رو بیان کرد البته نمیشه نامردی کرد چون در برابر این اضافه کاری یک چک هم کنار میز زن عصبی قرار داد.
با تکمیل شدن برگه ها ،شین طبق عادت همیشگی با نظم چیدشون و تحویل مرد دراز کشیده رو کاناپه داد.
_اگه خوابتون میاد لطفا برید خونه خودتون قربان
تهیونگ که به دلیل سردرد چشماش رو بسته بود با شنیدن صدای زن باردار چشمای قرمز شده اس رو باز کرد و برگه ها رو گرفت.
قبل خروج از خونه سمت شین برگشت و پرسید
_جز اطلاعات قبلی که از جئون برام اوردی چیز دیگه ای پیدا نکردی؟
YOU ARE READING
silent eyes/KOOKV/VKOOK
Fanfictionکیم تهیونگ ملقب به ویکتور نویسنده ای مشهور که بعد استفعا دادن طراحش تصمیم میگیره از پر حاشیه ترین نقاش کره کمک بخواد ولی اون همکاری فقط شروعی برای نشون دادن تاریکی های خفه شدشون بود.... بخشی از داستان 👇🏻👇🏻👇🏻 ''سخت ترین نقطه انتخاب زمان شروع ،...