اگر یک روز از جونگکوک میخواستن که احساساتش به مین یونگی رو بیان کنه قطعا فقط یک کلمه رو می گفت
«نفرت»اون مرد مسبب خیلی از درد ها و اشک های جیمین بود. سنگین ترین حس زمانی بود که میدید برای نجات دوستش ناتوان تر از همیشه عمل میکنه.شاید هم تقصیر خودش بود اگه چهار سال پیش یک تصمیم احمقانه برای رهایی همه چیز نگرفته بود میتونست بهترین دوستش رو نجات بده.
هرچند گوشه ای از ذهنش به خوبی می دونست که اگر کنار اون پسرک بلوند هم مونده بود چندان جدایی نمی تونست ایجاد کنه شاید همین ناتوانی ها بود که دلیل نفرت بیشترش از مرد مقابلش بود.
مرد موهای نم دار حاصل از بارونش رو کمی به عقب داد و سعی کرد با لحنی متقاعد کننده جمله اش رو بیان کنه
_ببین جونگکوک اینجا برای هیچ درگی....
هرچند که با قطع شدن حرفش متوجه شد چندان هم موفق نبوده.
+از اینجا گمشو
کلمات پسرک نویسنده با لرزشی از عصبانیت بیان می شد.
_باید صحبت کنیم
+من با حرومزاده ای مثل تو نه حرفی دارم و نه خواهم داشت
بعد بیان جمله اش قصد بستن در رو داشت اما با حرف مرد متوقف شد. تردید داشت اما در اخر طاقت نیاورد.
_حال جیمین خوب نیست
در نیم بسته رو به طور کامل باز کرد و با چشمایی منتظر به مرد نگاه کرد تا ادامه بده.
_بهم زنگ زد،همش داشت گریه می کرد و کلماتش رو درست بیان نمی کرد فقط به سختی تونستم متوجه بشم به پارک نزدیک خونش رفته....وقتی رسیدم اونجا روی یکی از نیمکت ها جمع شده بود و فقط اسم تورو می گفت....به سختی آرومش کردم و گفت که بحثتون شده و بعدش بارها باهات تماس گرفته اما جوابی نگرفته
به چشمای پسرک که از اشک برق می زد خیره موند و ادامه داد:
_نگرانت شده بود و انقدر هول کرده بود که یادش رفته بود سوییچ و کلید خونه همراه با کیف پولش برداره ......بعدش هم بارون گرفته و بجای موندن داخل ساختمون رفته بود به پارک+الان....الان خوبه؟
_زیادی ترسیده بود....خودت که شرایطش رو میدونی_
شرایطی که خودت باعثش شدیپسرک با چشمای بغض آلود و صدایی گرفته به مرد گرفت اما انگار اون حرف فقط جرقه ای برای آتیش گرفتن قلبش بود .
_تو عوضی لبخند هاش ،شادی،حتی سلامتیش هم گرفتی اون بخاطر تو جلو خانوادش ایستاد ولی تو چیکار کردی؟ فقط مثل یک انگل به تمام معنا ازش سواستفاده کردی و جلوی همسرت گفتی اون فقط یک هرزست
مرد رو به روش فقط سرش رو انداخته بود پایین ،انگار خودش هم به خوبی خبر داشت لایق این همه توهین و سرزنشه
STAI LEGGENDO
silent eyes/KOOKV/VKOOK
Fanfictionکیم تهیونگ ملقب به ویکتور نویسنده ای مشهور که بعد استفعا دادن طراحش تصمیم میگیره از پر حاشیه ترین نقاش کره کمک بخواد ولی اون همکاری فقط شروعی برای نشون دادن تاریکی های خفه شدشون بود.... بخشی از داستان 👇🏻👇🏻👇🏻 ''سخت ترین نقطه انتخاب زمان شروع ،...