𝙿𝚊𝚛𝚝 2

66 11 0
                                    

¥ یه امگا که حرف نحس بودنش تا ناکجا اباد رفته به چه دردمون میخوره ؟
# عوضش مطمئنم که جفتی نداره ... امگای بی جفت ارزشش خیلی بیشتر از بتا هاست ... بدن هیچ امگایی قابل مقایسه با بتا نیست ... اونم امگا های نر که کمیابن !
چِهو خودش رو روی صندلی بیشتر بالا کشید و با لبخند دندونای زردش رو بیشتر از قبل به نمایش گذاشت .
# اینجا ... اینجا نحسه ... ببریدش شهر ... کی می‌فهمه شماها بهشون یه امگای بد یومن رو قالب کردین ؟ تازه فکر میکنن برد کردن ... چون دارید بهشون یه امگای بدون مارکِ بی جفتِ نر میدید ...
مرد از سر فکر کرد زیاد لباش رو غنچه کرد و ابرویی بالا انداخت.
¥ مشکوک میزنی پیر مرد ... مطمئنی باباشی ؟
چهو با تکخند دستش رو تکون داد
# بابا ؟! من پسر نحس نمیخوام ... هیچ کسی نمیخواد
¥ برای همین میخوای بفروشیش ؟
بطری سوجو رو بی توجه به بی احترامی به مرد مقابلش سر کشید .
# ببین ... دنبال دردسر نیستم ... این همون چیزیه که اون امگا برای من داره! اینجا یه روستای کوچیکه ... حرف توش میپیچه ...
مرد با ابروی بالا رفته سری تکون داد .
¥ صد تا بیشتر نمیدم .‌
چهو بهت زده روی میز خم شد
# صد تا ؟ من تا الان چی میگفتم ؟ اون پسر خاصه ... اون امگاس ... حداقل پونصد تا می ارزه !
مرد بزرگ تر از پشت میز بلند شد و اهی کشید .
¥انگاری ما معاملمون نمیشه !
چهو با خنده ی زورکی دست مرد رو گرفت و مجبورش کرد بشینه .
# هی هی ... چرا زود جوش میاری ...
¥ اون امگا نحسه ... فکر کردی احمقم ؟ حرفا به گوشم خورده  ... اون یه الفای غالبو زده ! حداقل باید شصت تا خرج اون گرگ لعنتیش کنم تا ضعیف و مطیع بشه !
# ب .. باشه ... خب ... خب دویستا ... هوم ؟
اون میدونست ... امگا سود خوبی براش داشت و پدر احمقش تو اوج مستی و حماقت چوب حراج به تن پسر بیچارش زده بود ...
¥ صد و پنجاه تا
با خوشحالی دستاش رو به هم کوبید ... ذوق زده بود ... هم از دست پسر در سرساز و بد شگونش راحت میشد هم میتونست با پولی که بهش میرسید میتونست توی بار خوش بگذرونه
# همراهم بیاید ... راهو نشونتون میدم .....
...با بغض دستش رو توی سوراخ پاره شده ی بال دودو کرد و به پنبه های توش دست زد .
+ جونگو ندوختت ؟
با تعجب به حرفای نگفته ی دودو گوش کرد و سرش رو تکون داد .
+ خب عوضش تمیز شدی ... کوکی دوسِت داره وقتی بوی خوبی میدی .
+ کوکی هم دوس داره مث تو بوی خوب بده ... کوکی تمیزیو دوس داره ...
با حرفای خیالیه دودو هینی کشید
+ دودوی بی ادب ...کوکی بو نمیده ... چون دیروز حموم بوده...
لبش رو داخل دهنش برد و نوچی کرد
+ کوکی اب بازیو دوس داره ولی میتَسه تنها بره حموم ... صبر کن ... جونگو میره حموم تمیز میشه ...
با یاداوریه سریه قبل که با بی احتیاطیش باعث شده بود لیز بخوره و سرش با سرامیکای کف حموم کبود بشه لرزی کرد .
+ نه ... کوکی پسر خوبیه ... صبر میکنه جونگو ببرتش حموم . ولی کوکی میتونه لباساشو عبض کنه ... هوم ؟
با تایید دودو با خوشحالی سمت کمدش رفت و شلوارک و تیشرت نارنجی رنگی از توش بیرون اورد ... کهنه بود ولی دوستشون داشت . لباساش رو از تنش بیرون اورد ولی با دستی که روی کمرش کشیده شد با‌ وحشت به کمد چسبید و به سمت منبع لمس برگشت . دو مرد که با نیشخند نگاهش میکرد ... مگه جونگو درو قفل نکرده بود ؟! پس اونا اینجا چیکار میکردن ؟
£ پس امگای نحسی که ازش حرف میزنن تویی ... بدن قشنگی داری
مرد قد بلند تر چشمی چرخوند و دستش رو روی شونه ی مرد کناریش گذاشت .
¥ برای این چیزا وقت نداریم .
دو تا غریبه ... توی خونه ... دقیقا رو به روش ... لرزش محسوسی کل تنش رو فرا گرفت ... لباس رو محکم به خودش چسبوند که تا جای ممکن بدنش رو بپوشونه .
+ آ .. آپا ..
مرد قد کوتاه با خنده دست به کمر شد
£ کیو میگی ؟ همونی که با دوزار راضی شد تو رو بده به ما ؟!
چهو با حالی خراب به چهارچوب در تیکه داد و بطری نیمه خالی سوجو رو توی دستش جا به جا کرد . کوکی کوچولو بود ... ولی میفهمید ... پدرش اون دو تا رو راه داده بود ... میدونست اپا چهوش از جونگو بدش میاد ولی از کوکی متنفره ! ... ینی اون دو تا رو اورده بود تا سه نفری بزننش ؟! ... چون جی کی زیاده روی کرده بود ؟! با بغض به پدر مستش نگاه کرد
+ کوکی... پسر خوبیه ...
چهو مستانه پوزخندی زد
#   کوکی یا هر خر دیگه ای ... فقط گورتو گم کن ... بدون دردسر ...
چیزی توی وجودش نگران بود ... گرگش خطر رو حس میکرد ... ولی کوکی نمیخواست با ازاد کردن جی کی دوباره پدرش رو اذیت کنه یا براش دردسر بشه ... با گرفته شدن شونش با ترس سمت دو مرد غریبه برگشت . همزمان با نگاه کردن به اون دو به حرف اومد .
+ کوکی ... اپا رو دوس داره ... اپا هم ... کوکی رو دوس داشته باشه ... کوکی اشتباهی نکرده ...
چهو با انگشت اشاره و شستش چشماش رو مالشی داد .
+ زندگیمو به گوه کشیدی ... اپا ؟! تو پسر من نیستی ... یه لکه ی ننگی ... لکه ی سیاهی که نه تنها اسم و رسم خانوادگیمونو به گند کشیده بلکه مایه شرمساری کل روستاست ...گمشو .
غریبه ی قد کوتاه با دیدن رنگ گرفتن چشمای امگا با دست به پهلوی  دوستش کوبید تا اون رو متوجه کنه .مرد بلند قد به سرعت بدن ظریف امگا رو چفت بدنش کرد ولی کوکی تا خواست تکونی بخوره با حس سوزش گردنش جیغ خفه ای کشید . با صدای گریه هاش که لحظه به لحظه ضعیف تر میشد پدرش رو صدا کرد .
+ اپا چهوووو ... د دوسِت دارممم ... نزار کوکی رو ببرننن ...
نفس عمیقی کشید و به بدن پسرش که کم کم بیجون میشد نگاه کرد . خم شد و توی چشمای بی حالش زل زد
#  ولی اپا ازت متنفره ..‌ میفهمی ؟! ازت متنفرم امگای احمق.

White OmegaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora