𝙿𝚊𝚛𝚝 12

109 21 2
                                    

چشماش رو از هم فاصله داد و با سوزش دستش بهش نگاه کرد .

اون سوزن بود تو دستش ؟!

با وحشت بی توجه به درد نرمالوهاش توی جاش نشست و یونگی و نامجون رو متوجه کرد .

نامجون بالا تنه ی پسر ترسیده رو بغل کرد و دستش رو توی موهاش فرو کرد .

× خوبی عزیزم ؟!

+آ..آمپول..

یونگی با متوجه شدن منظور کوکی سمت سرم توی دستش رفت .

نامجون صورت اشک الود کوکی رو به لباسش چسبوند و روی موهاش رو بوسید .

× نه عزیزم ... چیزی نیست ...

یونگی با نرمی تمام سرم رو از دست پسر جدا کرد و کوکی با سوختن دستش هقی زد .

مرد اروم پشت بتا رو نوازش کرد و با صدای هیش هیش توی گوشش واردارش کرد تا اروم بگیره .
× چیزی نیست ... پسر خوب از پسش بر اومدی ...
گونش رو به لباس مرد مالید و لب زد :

× معلومه که پسر خوبیه .‌... من برای این پسر خوب جایزه دارم .

کوکی با ذوق از بغل مرد بیرون اومد و بهش نگاه کرد.

یونگی با لبخند کیسه ای رو از زیر تخت بیرون اورد و روی پاهای پسر گذاشت .

کوکی تند کیسه رو کنار زد و با دیدن عروسکی که خیلی شبیه به دودو بود با خوشحالی لب زد

+ جوجووووو ..

نامجون از خوشحالی و ذوق کوکی خوشحال شد .

× دوسش داری ؟!

+ خیلیییی ...

× چقدر ؟

کوکی دستاش رو تا جایی که میتونست باز کرد و با خنده به نامجون نگاه کرد

+ اینقد

یونگی با لبخند سر پسر رو نوازش کرد و به نامجون نگاه کرد

= تبش قطع شده ... از تهیونگ خبری نداری ؟!

×فکر کنم خودشو تو باشگاه حبس کرده باز.

یونگی اهی کشید .

= داروشو تازه دادم ... میتونی مواظبش باشی ؟!

× هیونگ من امشب پرواز دارم ... 

= عیبی نداره پس خودم میمو ...
با صدای گوشیش حرفش رو نصفه گذاشت و تلفن رو وصل کرد .

= بله ... نه ..‌ خودمو میرسونم ... حتما .

به حالت زاری به نامجون نگاه کرد .

= مریض اورژانسی دارم ...

نامجون لباش رو روی هم فشار داد .

× امشب تهیونگ نمیاد خونه ... مطمئنم ... اگرم بیاد نمیتونه کاری کنه ... این بچه جفتشه ... دارو هاشم که خورده... شبه ... میخوابه تا صبح ... اتفاقی نمیوفته .

White OmegaOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz